سفرنامه آمریکا

از چند خیابان گذشتیم و به ساختمان دفاتر تجارتی جهان رفتیم. این ساختمان، بلندترین بنای نیویورک و شاید بلندترین ساختمان جهان باشد. در محله‌ی «مانهاتان» جزیره‌ی شلوغ و معروف و مرکز تجارتی دنیا و آسمان‌خراش‌های معروف قرار دارد…

**************************************************************

 

 

ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکل‌گیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسؤولین عالی‌رتبه جمهوری اسلامی در این سرزمین‌ها را به‌دنبال داشت. در این‌ بین حضور شخصیت‌ فرهیخته و با ذکاوتی هم‌چون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامه‌ی درخشان خود داشت، گروه‌های مختلف اعزامی را به بهره‌گیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب می‌نمود.

این روحانی اندیشمند، ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب می‌شود را برای آیندگان به ‌یادگار می‌گذارد.

آن‌چه در ادامه می‌آید، محصول سفر این شهید والامقام به کشور امریکا است که به‌منظور شرکت در اجلاس سالانه مجمع عمومی سازمان ملل، در روز جمعه ششم مهرماه[۱] سال هزار و سیصد و شصت و سه هجری شمسی صورت گرفته و آن‌گونه که از فرازهای سفرنامه استفاده می‌شود، هشت روز نیز به‌طول انجامیده است؛ گر چه متأسفانه مطالب موجود تنها تا روز پنجم سفر را در بر می‌گیرد و نوشته‌ای درباره وقایع سه‌روز پایانی در دسترس نیست.

……………………………………………………………………………..

پدیدآورنده: سید حسن شاهچراغی
دسته‌بندی: سفرنامه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سفرنامه «امریکا»

اعلام کردند که پس از هشت ساعت و ربع پرواز، به «نیویورک» می‌رسیم. از بدشانسی، هم‌سفر من در کنار من، خانمی امریکایی بود که نمی‌توانستیم صحبت زیادی با هم داشته باشیم؛ گرچه خیلی نجیب و آرام بود. غذای ویژه‌ی خام‌خواران را برای ما می‌آوردند که مشکل غذا را حل کرده بود. زنی روسری‌دار و مسن هم از «شیراز»، که دخترش در «لوس‌آنجلس» شوهر داشت، مقابل من بود. روی‌هم‌رفته مؤمن بود و متقاضی کمک در فرودگاه نیویورک که کمک‌های لازم صورت گرفت. هشت ساعت و نیم پرواز را با دو بار غذا دادن، نمایش فیلمی بسیار مزخرف از رقص، پر کردند.

به وقت محلی امریکا، ساعت شش بود که روی منطقه‌ی سبز و پر از رودخانه و پل و جاده‌ی نیویورک ظاهر شدیم. زمختی در کار جاده و پل و استفاده از رودخانه و پر آبی امریکا را از همین اول می‌شد که حدس زد. در «فرودگاه جان اف کندی»[۲] نشستیم. آقای «مجتهد شبستری»، «سراج» و یک نفر دیگر، با راننده‌ی سیاه‌پوست و مسلمان سریلدکاییِ سفارت منتظر بودند. پس از مدتی رانندگی در اتوبان‌های شلوغ و حتی ترافیک‌دار و در عین حال عظیم، به محل اعیان‌نشین و نسبتاً خوب نیویورک رسیدیم که رزیدانس[۳]، آن‌جا بود.

«رجایی خراسانی» اولین کسی بود که ما را دید و سپس به دیدار آقای «دعایی» و «سبزعلیان» و «امیری» و دیگران موفق شدیم. ساختمان رزیدانس، کم‌عرض است امّا طولانی، قدیمی و نسبتاً باسلیقه. بلافاصله شام و چای را حاضر کردند. سر میز، صحبت‌های خوبی بین ما و «ولایتی» و «میرمهدی» صورت گرفت. شب هم درست خواب‌مان نمی‌برد، امّا استراحت خوبی داشتم. هم‌اتاقی‌های من، آقای «کاظم‌پور اردبیلی» و آقای «دعایی» هستند.

روز ۶ مهر به وقت نیویورک و ۷ مهر به وقت ایران

اکنون نوشته را در داخل مجمع عمومی سازمان ملل در سیت[۴] ایران آغاز می‌کنم؛ سازمان ملل، همان‌جایی که از کودکی با حساسیت و دقت، آن را پیگیری می‌کردم و کمتر به ذهنم می‌رسید که روزی در هیئت نمایندگی ایران، بر کرسی آن بنشینم. اول صبح، سر صبحانه، قرار بر این شد که آقای ولایتی به اتفاق کاظم‌پور، با وزرای خارجه ملاقات داشته باشند و من و میرمهدی و دعایی، به مجمع بیاییم. ساعت ده گذشته بود که وارد محل شدیم. بلافاصله، آقای ولایتی ملاقات با وزیر خارجه‌ی «رومانی» را آغاز کرد و ما هم به محل کنفرانس آمدیم. سالن مجمع در کنار دبیرخانه‌ی پنجاه‌طبقه‌ای سازمان که در عکس‌ها می‌دیدیم قرار دارد؛ باشکوه است و پر از صندلی؛ ترکیب و هیئت صندلی‌ها به این شکوه افزوده است. هنوز رئیس در محل حاضر نیست. اولین سخنران احتمالاً «مصر» است و بعد «عراق». صندلی من درست کنار نماینده‌ی عراق است. ایران و عراق در یک محل باید بنشینند. اسرائیل هم نزدیک ماست که با امید اخراج آن، به این‌جا آمده‌ایم.

امکانات فیلم‌برداری، خبرنگاران، عکاسان و ترجمه، به شکل ظریف و جالبی در بدنه‌ی مجمع و محل کنفرانس تعبیه شده است. هر هیئتی فقط شش صندلی دارد و بقیه‌ی اعضا می‌توانند در محل مخصوص تماشاچیان قرار بگیرند. سخنرانان اجلاس، وزرای خارجه هستند. دیروز «گرومیکو»[۵] صحبت کرده است. گرومیکو دیشب شام را با «ریگان»[۶] خورده و امروز هم ملاقات مفصلی با او دارد. جالب است، بی‌نظمی در این‌جا هم وجود دارد؛ نیم ساعت از وقت مقرر گذشته است، امّا کار شروع نشده است. رئیس مجمع در این دوره، «زامبیا» است که ما از این اتفاق خوشحالیم. اولین سخنران، رئیس‌جمهور «پرو»، «پرزیدنت فرناندو» است که با کف زدن ممتد حضار، شروع به سخنرانی کرد. پیرمردی حدود ۵۰ سال است. صحبت‌ها چیز جدیدی در شروع ندارد: «خون‌های بسیاری در جنگ می‌ریزد که نباید بریزد. سازمان می‌تواند جلوی این‌ها را بگیرد که تا به حال گرفته است.» وسط سخنرانی بود که «طارق عزیز»، وزیر خارجه‌ی «عراق» در محل خود نشست. درست دو نفر با من فاصله داشت که آن دو نفر، عراقی بودند.

فرناندو گفت: «من خوشحالم که امروز، بعد از ۴۰ سال از عمر سازمان ملل، در این‌جا جهان را به صلح دعوت می‌کنم. سلام بر مردم، سلام بر اُمم متحده، سلام بر «امریکای جنوبی»، سلام بر «هُندوراس» و «السالوادور» که مشکلاتی دارند و امید است جنگ و خون‌ریزی بین مردم از بین رود و همه به استقلال اقتصادی و سیاسی برسند.»

با کف ممتد حضار، جلسه تمام شد. کف، جدّی بود و محکم. رئیس مجمع، او را بدرقه کرد. سخنران بعدی، وزیر خارجه‌ی «افغانستان» بود که با تشکر از دبیرکل، «پرز دوکوئه‌یار»[۷] و رئیس مجمع شروع کرد. انگلیسی صحبت می‌کرد. آقای دعایی شوخی می‌کرد که اگر روسی حرف می‌زد، مناسب‌تر بود. عمده‌ی صحبت، علیه ولایات متحده بود به خاطر توطئه‌هایش در افغانستان و استقرار موشک‌های کروز و امثال آن در اروپا، متوجه به کشور «شوروی» و دول کمونیست شرقی. علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی. حمایت خود از «ویتنام» و «کامبوج» فعلی [را] اعلام کرد و اشغال اراضی و مرتفعات «سوریه» و جنوب «لبنان» را محکوم کرد. «پنج سال است که جنگ بین عراق و ایران، دو کشور مسلمان آغاز شده است؛ امریکا مسئول این جنگ است و در دامن زدن به آن، مؤثر است. این خون‌ریزی باید تمام شود. فشار امپریالیسم به «لیبی» و شعب آن، محکوم است.» «شاه محمد دوست» دست از سر امریکا و امپریالیسم آن برنمی‌داشت. بی‌چاره به شکل مبتذلی از سخنان دیروزِ گرومیکو حمایت می‌کرد. «حملات عوامل امپریالیسم از «پاکستان» و ایران، باعث کشتار و قتل و غارت بسیار شده است؛ باعث تخریب منابع اقتصادی و مساجد و مدارس ما شده است. امپریالیست‌ها و ارتجاع، سعی بسیار دارند که چهره‌ی افغانستان و حوادث آن‌جا را مشوّه نشان بدهند.» از طرف دولت افغانستان، آمادگی کامل خود را برای حل مسالمت‌آمیز قضیه‌ی افغانستان اعلام کرد.

سخنران بعدی، دکتر «احمد عصمت عبدالمجید»، وزیرخارجه‌ی جدید مصر است؛ «بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. ما آمادگی خود را برای همکاری در این دوره، کاملاً اعلان می‌کنیم. مهارت برای ایجاد دمکراسی در مصر، اکنون دائمی شده است و من خوشحالم که به عنوان نماینده‌ی مصر، به این تطور عمومی و به وجود آمدن انسان حرّ صحبت کنم. من می‌خواهم از این‌جا، از «ملک حسین»[۸] و از مردم «اردن» تشکر کنم، به خاطر تلاش‌شان برای تضامن مردم عرب و اتحاد بین آنان؛ چون ما به این ارتباط محکم بین عرب اعتقاد داریم. ما بارها اعلام کرده‌ایم که تنها راه در منطقه، ایجاد حرکتی است برای قانع کردن اعراب و فلسطین و آن‌ها که شجاعند، تا در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشند؛ راه‌حل جلوگیری از اشغال‌ها همین است. بعد معلوم می‌شود که سلام و اشغال با هم جمع نمی‌شوند. توسّع باید تمام شود و سلام قطعی جز این نخواهد شد. دیگر این که باید هر کدام، حق دیگری را بپذیرد؛ دیگر حق فلسطینی‌ها باید محترم شمرده شود و تلاش برای انکار این حق، همیشه دلیل اصلی مشکلات و خطاها بوده است. باید مردم فلسطین، خود، حکومت خود را معین کند یا اتحاد با هر جا که بخواهند، بیابند. دیگر باید نماینده‌ی مردم فلسطین سازمان آزادی‌بخش محترم شمرده شود. راه‌حل‌ها زیاد است؛ راه حل فاس، پیشنهاد ریگان و پیشنهاد مصر و «فرانسه» وجود دارد. امم متحده می‌تواند یکی را انتخاب کند و همان را عمل کند. ما از جنگ دو دولت ایران و عراق که بهترین روابط روحی را با ما دارند، متأسفیم. مصر اعلان کرد از اول جنگ که حرکت غیر متعهد، جای مناسبی است برای حل جنگ. این جنگ معنی ندارد. هر دو باید میثاق امم متحده و مبادی حرکت عدم تعهد را احترام بگذارند. ما از دبیر کل امم متحده تشکر می‌کنیم و آرزو می‌کنیم که در تلاش خود موفق شود.»

سخنران بعدی، عراق بود که ما با اعلان اسم او و حرکتش به سوی تریبون، اعتراضاً باید از جای برمی‌خاستیم و بلند شدیم. آقای ولایتی پس از دیدار با وزرای خارجه رومانی، «اروگوئه»، «سورینام»، لیبی و «مجارستان»، عازم دیدار با «فاروق‌الشرع»[۹] بود. به من گفت شما هم بیایید؛ من هم شرکت کردم. ساعت یک می‌گذشت و باید آماده‌ی رفتن به رزیدانس، برای نهار می‌شدیم؛ برای نهار و نماز. در راهرو، عکس تمامی کسانی که از ابتدا رئیس مجمع عمومی بوده‌اند، نصب شده بود؛ مِن‌جمله «عبدالله انتظام» وزیر خارجه‌ي سابق ایران در سال‌های بین سیصد و بیست تا سی، در دوران گذشته.

ظهر، ناهار را زبان گاو و مغز گاو خوردیم. با سلیقه‌ی خاص، آشپز این غذا را تهیه کرده بود. ساعت سه، ملاقات آقای ولایتی با وزیر خارجه‌ی «ژاپن» بود که من شرکت نکردم و آقای دعایی در این دیدار شرکت داشت. بلافاصله بعد از این ملاقات، به محل سازمان ملل آمدیم. اولین برنامه، ملاقات با «شیخ محمّد بن مبارک»، وزیر خارجه‌ی «بحرین» بود. من به خاطر دیدار چهار ساعته‌ای که در «منامه» چهار سال قبل با او داشتم، در این دیدار شرکت کردم.

ملاقات بعدی ما، دیدار با وزیر خارجه‌ی «یمن جنوبی» بود و بعد هم با «سریلانکا» و «مالت» و «امارات» که من دیدار از قسمت‌های مختلف سازمان را همراه «مجتبی امیری» خبرنگار کیهان، بر این کار ترجیح دادم. از محل شورای امنیت، محل خبرنگاران، خبرگزاری‌ها و سالن‌های فرعی بازدید کردیم. ساختمان عظیم و با عرض و طولی است، امّا به هیچ‌وجه آن‌چه را که فکر می‌کردیم از ابهّت و عظمت به چشم نمی‌آید. در محل کنفرانس که آقای دعایی از جانب ایران نشسته است، آقای «سعود الفیصل»[۱۰] صحبت می‌کند و بعد هم وزیر خارجه‌ی مالت، که من هم شرکت کردم. آقای دعایی اظهار می‌داشتند که سعودالفیصل از عراق تشکر کرده به خاطر صلح‌خواهی و از ایران هم خواسته که آن را بپذیرد.

سازمان‌های وابسته به سازمان ملل، فعالیت خود را با عکس و بروشور در قسمت‌های مختلف به نمایش گذاشته‌اند. ضمناً بعضی هدایای دیدنی در گوشه و کنار ساختمان دیده می‌شود که کشورهای مختلف، به سازمان تقدیم داشته‌اند. فرشی زیبا و نفیس بر دیوار ساختمان سازمان دیده می‌شود که نوشته ایرانی است. امیری می‌گفت این فرش را «مصدّق» تقدیم مجمع عمومی سازمان ملل کرده است. در دیدار از ساختمان و سالن شورای امنیت، به یاد مرحوم دوست ارجمندمان شهید بزرگوار «رجایی» افتادم که روزی در این‌جا نطق کرد.

از صبح شنبه بنا بر تفریح و دیدار از نیویورک بود. ساعت ده صبح، به اتفاق آقای دعایی و مجتبی امیری، کارمند دفتر نمایندگی و نماینده‌ی کیهان و «خسرو» از بچّه‌های ایرانی، از چند خیابان گذشتیم و به ساختمان دفاتر تجارتی جهان رفتیم. این ساختمان، بلندترین بنای نیویورک و شاید بلندترین ساختمان جهان باشد. در محله‌ی «مانهاتان»[۱۱] جزیره‌ی شلوغ و معروف و مرکز تجارتی دنیا و آسمان‌خراش‌های معروف قرار دارد. هر نفر، سه دلار دادیم و از ساختمانی که راستی برای دیدن بالای آن، کلاه آدم می‌افتاد، به وسیله‌ی آسانسور بالا رفتیم. صفی بسیار طولانی‌تر از صف‌های پارچه و جنس و سیگار ما، برای دیدار این ساختمان دوقلوی عظیم و رفیع، کشیده شده بود. آسانسور ابتدا تا طبقه‌ی ۷۸ می‌رفت، بعد عوض می‌شد و تا طبقه‌ی ۱۰۷، با آسانسور دیگری. در طبقه‌ی ۱۰۷ که آخرین طبقه‌ی مورد استفاده‌ی این ساختمان است، همه‌ی نیویورک و منطقه‌ی عظیم مانهاتان و حتی ایالت «نیوجرسی»[۱۲] را می‌توان مشاهده کرد. ساختمان‌های بلند پنجاه‌ شصت‌ طبقه‌ای، در برابر این غول عظیم، کوچک شده بودند. منطقه از بالا، زیبا و پر برکت نشان می‌داد؛ رودخانه‌ها مثل رگ‌های بدن، در همه‌ی قسمت‌ها کشیده شده بود. پل‌های عظیم و بلند که از دِه‌ها می‌گذشت، نشانه‌ی تمدن و رشد صنعت در امریکا است. بعضی پل‌ها که بزرگ و طولانی هم هستند، بیش از صد سال است که ساخته شده‌اند.

مجسمه‌ی آزادی که در یک جزیره‌ی کوچک وسط آب، نزدیک مانهاتان قرار دارد را از بالا دیدیم؛ چوب‌بست شده بود برای تعمیرات. برای رفتن به آن‌جا، باید از کشتی استفاده می‌کردیم که به دلایل سیاسی، ترجیح دادیم از همان بالا فقط ببینیم و جوری نشود که ما را در پای مجسمه‌ی دروغین آزادی‌شان ببینند. آقای رجایی هم نظرش همین بود. این مجسمه را «ایفل»[۱۳] مهندس معروف فرانسوی ساخته و تقدیمی دولت فرانسه به امریکاست. ساختمان «ورلد ترید سنتر»[۱۴] بزرگ‌ترین مرکز تجاری دنیاست که بیشتر، در دست یهودیان است. شهر نیویورک را باید شهر یهودیان دانست؛ چون قدرت آن‌ها در آن‌جا، مثل نفوذشان در اسرائیل است و هرچه از ساختمان بلند، بانک، تجارت و فروشگاه و مرکز پول می‌بینیم، می‌گویند از آن‌هاست. مانهاتان از یهود است؛ گرچه هنوز موفق نشده‌اند سیاهان را از «هارلِم»[۱۵] بیرون کنند، امّا نفوذ فوق‌العاده‌ای دارند.

در این ساختمان، پنجاه هزار تَن کار می‌کنند و روزانه، هشتاد هزار نفر مراجعه‌کننده دارد. پشت‌ بام آن رفتیم. روزی آفتابی بود. معمولاً ابر، قسمتی از این ساختمان را گرفته است، ولی روز دیدار ما، هوا صاف و شفاف و آفتابی شده بود. دوازده سال پیش ساخته شده است. از آن‌جا همه‌جای نیویورک را می‌توان دید. ساختمان «امیاپر استیت» که ده‌ها سال قبل ساخته شده است، هم‌چنان با صد و دو طبقه، عظمت و شکوه خود را حفظ کرده است. ما در کتاب‌ها با این ساختمان، آشنا بودیم؛ گرچه امروز از رونقِ گذشته، افتاده است. برادران می‌گفتند ساختمانی در «شیکاگو» وجود دارد که از این ساختمان، بلندتر است.

پس از ساعتی دیدار که بسیار جالب بود، برای خرید به چند فروشگاه رفتیم. در فروشگاه‌ها آن سلیقه، تنوع و زیبایی اجناس که در «انگلیس» و «آلمان» مشاهده کرده بودیم، به چشم نمی‌خورد. جنس‌ها کمی ارزان‌تر به نظر می‌رسید. صد و پانزده دلار خرید کردم؛ کفش و پیراهن برای برادرانم، «سعید» و «رضا» و «حسین» پسر عمو. آقای دعایی خرید بیشتری کرد. سپس به گشت و گذار در نیویورک پرداختیم. ابتدا محله‌ای کهنه، کثیف و خراب از سیاهان را دیدیم که نزدیک مانهاتانِ ثروتمند و خیابان اعیان‌نشین پنجم قرار داشت. بعد به میدان معروف «واشنگتن اسکوئر» رفتیم که جای خُل‌ها و دیوانه‌های ماشینی و جامعه‌ی صنعتی است؛ جایی است کثیف، فاسد و مرکزی برای انواع و اقسام مردم. آدم‌ها هرکدام برای خود، کاری می‌کنند؛ برخی می‌رقصند؛ برخی الک‌دولک بازی می‌کنند؛ عده‌ای نشئه، فریاد می‌زنند؛ آدم‌هایی مشغول اخراج روح و روح‌القدسند و … .

از آن‌جا به خیابان ۴۲ رفتیم؛ محل اوباش و اراذل، تئاترها و سینماهای لخت و عورها؛ جایی که هر خواننده و هنرپیشه‌، برای شهرت، باید دوره‌ای را در آن به هرزگی گذرانیده باشد. پشت شیشه‌ها، عکس زن‌ها و مردهای لخت را گذاشته‌اند و از همه دعوت می‌کنند که به هر شکل و قیافه که می‌خواهند، در آن‌جا شرکت کنند و هر جور که می‌خواهند، برقصند، فساد کنند و مدت بگذرانند. مجمعی از سکس، رقص، بی‌دردی، سادیسم‌های مختلف و وسیله‌ای برای تخریب روح و روحیه‌ها در میان جوانان و بیشتر، سرخورده‌ها.

پس از آن، به خیابان چهارِ منطقه‌ی «ویلیج»[۱۶] رفتیم. خیابان چهار، مرکز مردانی است که با مردان دیگر ازدواج می‌کنند و گاه، خود را به شکل زنان آرایش می‌کنند. در این محل که برای [ما]، چندش‌آور و نفرت‌انگیز بود، صدها مورد مردانی را می‎دیدم که دوتا دوتا باهم، مثل زن و شوهر راه می‌روند، خرید می‌کنند، در رستوران‌های خاص خود، چای و قهوه می‌خورند. گاه تظاهرات برای آزادی بیشتر در فساد و تباهی راه می‌اندازند. شهردار نیویورک از این قوم است و از این‌ها حمایت می‌کند. شرایط نشان می‌دهد که این افراد (به تعبیر دوستان انجمن، قوم لوط) فعالیت وسیع سیاسی دارند و پشت پرده، انسجام قوی‌ای دارند. آقای «ماندیل» از حزب دمکرات، مدافع این‌هاست و دمکرات‌ها معتقدند که دمکراتیک عمل کردن، یعنی آزادی به هر شکل و تا هرجا دادن. در پایان این دیدار، دلم از هرچه نیویورک و امریکا بود، گرفت و شکر کردم خدای را، به خاطر ایمان مردم و توجه به خداوند که از مردم، عناصری نجیب، هدف‌دار، با حُجب و شرم‌دار، ملیح و اصولی ساخته است و در جامعه‌ی ما، امراضی از این نوع مفاسد اجتماعی هیچ‌گاه دیده نمی‌شود. گرچه جامعه‌ی قبل از انقلاب،‌ به این سو حرکت می‌کرد، ولی همان‌وقت هم، موانع مذهبی و ملی اجازه‌ی هر نوع کاری را نمی‌داد.

بچه‌ها می‌گفتند یک نوع بیماری مسری و خطرناک در میان این‌ها به نام اَیدی ایجاد شده که قابل جبران نیست و مردم شهر را، از سرایت به خویش، به وحشت انداخته است. خسته به رزیدانس برگشتیم. این بود همان نیویورکی که از بچگی، به عنوان بزرگ‌ترین یا یکی از بزرگ‌ترین شهرهای عالم، به ما معرفی کرده بودند. نیویورک را غول بی‌‌شاخ‌ و دم، شهر آسمان‌خراش‌ها، شهر جهودان، شهر کثیف و بی‌نظم، شهر پول‌سازان، شهر سیاه و سفید، شهر محله‌ی‌ هارلم و فقیرترین مردم امریکا و خلاصه شهری وقیح، بی‌شرم، فاسد و پلید و ضخیم یافتم؛ جایی که به آسانی، برای ده دلار آدم را می‌کشند، یهودیان با دست باز می‌چاپند و بر تار و پود اقتصاد آن مسلّط‌اند و سیاهان آن، در ابتدایی‌ترین و جاهلانه‌ترین شرایط روحی و مادی به سر می‌برند.

شب، آقای ولایتی مهمان داشت؛ مهمان او «علی ترکی» وزیر خارجه‌ی لیبی بود. ما و آقای دعایی، با بچه‌های انجمن اسلامی (هیئت مدیره) امریکا و کانادا جلسه داشتیم. بی‌پرده و صریح برای‌شان صحبت کردیم. من از وضع بدِ اروپا، دخالت‌های بی‌جا و قدرت‌طلبی‌ها و فرصت‌طلبی‌ها برای‌شان صحبت کردم و از انتظاری که از آنان می‌رود؛ با استقبال این بچه‌ها رو‌به‌رو شد. در مجموع، متوجه شدیم این بچه‌ها تفاوت بسیاری با اروپایی‌ها دارند؛ معتقد و متعهد عمل می‌کنند و با دفتر حفاظت و نمایندگی سازمان ملل و بنیاد، همکاری خوبی دارند. رشد کیهان در این‌جا هم، نتیجه‌ی این وحدت و انسجام صادقانه‌ی آن‌ها بوده که ما از این حالت و روحیه، خیلی تمجید کردیم.

یک‌شنبه

بین ساعت ۹ تا ۱۰ بود که با آقای دعایی، برای دیدار از «سنترال پارک»[۱۷] رفتیم. سنترال پارک، پارک بزرگ نیویورک است. حکم این پارک، همان حکم «هایدپارک»[۱۸] لندن است، با این فرق که آن، تمیزتر و زیباتر است و تلاش بیشتری برای حفظ و حراست از آن می‌شود. هوا آفتابی بود و این، بهانه‌ای برای امریکاییان سفید و سیاه و زن و مرد، که به دویدن و ورزش کردن و چرخ‌سواری و قدم زدن بپردازند و تعطیلات را در روزی آفتابی و دل‌انگیز بگذرانند. ساعتی قدم زدیم. دریاچه‌ای مصنوعی داشت. اصولاً امریکاییان اهمیت بسیار زیادی به ایجاد استخرها و دریاچه‌ها و رودخانه‌ها، در داخل شهرها و مناطق مسکونی می‎‌دهند. میدان وسیعی برای بازی داشت که اکثر بازیکنان، به هندبال پرداخته بودند. برای اولین بار می‌دیدم که توپ هندبال، برعکس همه‌ی توپ‌ها، بیضی‌شکل است. دویدن، بهترین و پر مشتری‌ترین نوع ورزشی است که دیده می‌شود. حتی آدم‌های چاق، برای لاغر شدن می‌دویدند و بالطبع، گاه با کمترین لباس، مردان و زنان به این کار پرداخته بودند.

در بازگشت، ماشین آماده بود و برای گشتی مجدد به داخل شهر رفتیم. اولین کار، یک چمدان سامسونت از یک فروشگاه که به وسیله‌ی خانواده‌ای یهودی اداره می‌شد، خریداری کردم که ان‌شاءالله دیگر از نداشتن چمدان و یا چمدان‌های بی‌ارزه[۱۹]و بی‌دوام راحت شوم. بعد به محلی رفتیم که بزرگ‌ترین ناوگان جنگ جهانی دوّم را با هواپیماهایش به نمایش گذاشته بودند. حالا به شکل موزه‌ای درآمده است.

گشتی هم در محله‌ی هارلم زدیم. محله‌ی هارلم، همان محل خوف‌ناک و کثیف مخصوص سیاهان است. ساختمان‌های بسیاری، کهنه، سوخته، بی‌در و پنجره و بدون حفاظ، بزرگ و کوچک وجود دارد که به شکل بسیار غیربهداشتی و کثیف، سیاهان در آن‌ها زندگی می‌کنند. هارلم، چندین خیابان را از منطقه‌ی مانهاتان شامل می‌شود. بعضی خیابان‌ها، مثل صد و شانزده و صد و بیست و شش، از همان خیابان‌هایی است که شب، بسیار خطرناک است و حتی پلیس هم، جرأت رفت‌وآمد در آن را نمی‌کند. وضع بعضی بناها و ساختمان‌ها، آن‌قدر بد و کثیف است که مطمئناً ما در «تهران» و شهرهای دیگرمان، تحمل آن‌ها را نمی‌توانیم بکنیم. در هارلم، پشت ‌سر هم، کلیسا و عرق‌فروشی قرار دارد؛ قدم به قدم، کلیسا و قدم به قدم، شراب‌فروشی. برادری می‌گفت وجود کلیساهای زیاد، به معنای تهاجم و توجه سیاهان به کلیسا نیست، بلکه این کلیسا است که در کنار سیاست، برای ساکت کردن و آرام کردن آنان، به سوی سیاهان هجوم آورده است. جوانان از دختر و پسر، مهمل و بی‌کار می‌گردند، می‌رقصند و یا معرکه‌گیری درآورده‌اند. احساس فقر و پوچی و گاه خشونت و سکس، در همه جا وجود دارد.

در گشت و گذار از هارلم، به مسجد مسلمانان که دست طرفداران «عالیجاه محمد»[۲۰] است، رسیدیم. عده‌ای مسلمان جلوی آن جمع بودند و احتمالاً آماده‌ی نماز عصر می‌شدند. نمازگزاران این مسجد، طرفدار انقلاب اسلامی ما هستند. وقتی ما را دیدند، دست بلند کردند و بعضی فریاد زدند الله اکبر. این همان مسجدی است که شهید رجایی در سفر به نیویورک، در آن‌جا نماز گزارد و این حرکت مردمی و الهی، جزءِ تاریخ مورد علاقه و ذکر مردم آن منطقه شده است.

سری هم به محله‌ی چینی‌ها زدیم. تابلوها همه چینی بود، قیافه‌ها هم ‌چینی. سپس به رزیدانس برگشتیم تا آماده‌ی رفتن به موزه‌ی معروف نیویورک شویم. پس از نماز و نهار، به اتفاق دکتر ولایتی، عازم موزه گردیدیم. وقت بسیاری نبود از تمام قسمت‌های عظیم این موزه دیدار بکنیم. فقط دو قسمت را دیدیم؛ بخش خاورمیانه و ایران و بخش نقاشی‌های مدرن آن را. در قسمت ایران، مجموعه‌ای غنی و بزرگ را مشاهده کردیم از قرآن‌های نفیس، کتاب‌های خطی، شاهنامه و نظامی و اشعار دیگر، رحل‌ها، درها و پنجره‌های گران‌قیمت و قدیمی، فرش‌های ظریف و جالب و حتی محرابی کامل از مسجد مدرسه‌ی امامیه‌ی اصفهان، که آن‌جا به نمایش گذارده بودند. راستی چگونه این همه اشیای قیمتی و گاه عظیم‌الجثه، به این‌جا آورده شده است، خود بحثی جدی لازم دارد. هرچه بود، غم، روح و دل مرا گرفته بود که چگونه ما به این نفایس، بی‌اعتنا و بی‌توجهیم واین‌ها چقدر دقیق و جدی، به این امور می‌پردازند.

شب را به آقای «ابریشمی» اختصاص دادم که از «واشنگتن» آمده بود. گزارش از وضع نشر کیهان، مسائل مالی و موفقیت‌ها، روی‌هم‌رفته برای من شادی‌آور وخوشحال‌کننده بود. قرار بر این شد که بعد، کامل‌تر صحبت بکنیم.

دوشنبه

بعد از صبحانه، عازم مجمع عمومی شدیم. هوا بارانی بود. مأمور اف‌بی‌آی در ساختمان رزیدانس گفت که مخالفین شما، امروز و فردا و پس فردا را برای تظاهرات در برابر رزیدانس اجازه گرفته‌اند؛ ساعت ده صبح. امروز که بعید است کسی برای تظاهرات، در این باران، شرکت کند. راه خیلی شلوغ بود؛ راه‌بندان و ترافیک سنگین. از جلوی بیمارستان معروف نیویورک رد شدیم که شاه در آن‌جا بستری بود.

من اولین فرد از جمهوری اسلامی بودم که در مجمع شرکت کردم. اولین سخنران، «المصری» وزیر خارجه‌ی اردن است. بدون بسم الله آغاز کرد. مطلب جالب و زنده‌ای ندارد. در مورد جنگ ایران و عراق گفت: «جنگ نباید توسعه یابد. از عراق تشکر می‌کنم که ندای صلح‌طلبی غیرمتعهدها، کنفرانس اسلامی و سازمان ملل را پذیرفته است. از ایران هم می‌خواهیم که قبول کند.»

سخنران بعدی، آقای «ملادنُف» وزیر خارجه‌ی «بلغارستان» است. او را خوب می‌شناختم، چون سه روز در بلغارستان، مهمان او بودیم. با زبان روسی صحبت می‌کرد. قبل از شروع به صحبت، به خاطر دست دادن و تشکر کردن بعضی اعضای هیئت‌ها از وزیر خارجه‌ی اردن که در محل مجمع صورت گرفت، به رئیس مجمع اعتراض کرد.

امروز از تلفن رزیدانس استفاده کردم و تلفنی هم به دکتر «بنازاده» زدم. تلفن را دیگری برداشت. از مکه آمده بود. به همه سلام رساندم و خداحافظی کردم.

سخنران بعدی، آقای فاروق الشرع، وزیر خارجه‌ی سوریه است. در همین حال، پرز دوکوئه‌یار هم در محل هیئت‌رئیسه قرار گرفت. او معمولاً در کنار رئیس مجمع می‌نشیند. او هم برعکس مصر، بدون بسم‌الله شروع کرده است. کوچک‌ترین اشاره‌ای به جنگ ایران و عراق نکرد، در حالی که عراق، فحش زیادی به سوریه و لیبی داده بود. شاید هم می‌خواستند عراق را تحویل نگیرند.

سخنران بعدی، وزیر خارجه‌ی «آلبانی» است. با شدّت و حدّت، علیه دو ابرقدرت صحبت می‌کند. زبانش فرانسه است. حرف‌ها خیلی شبیه به هم است؛ شرقی‌ها مثل هم و غربی‌ها مثل هم؛ مقداری تعارف و مقداری هم صلح‌طلبی بی‌معنی و مبتذل و مقداری حمایت از ابرقدرت مورد توجه و نقد علیه سیاست‌های ابرقدرت مقابل.

نهار را در محل میشن[۲۱] ایران که در طبقه‌ی ۳۴ یک ساختمان بلند قرار دارد، خوردیم. ساعت چهار، برای اجلاس آمدیم. «ناطق»، نماینده‌ی «تونس» است. به بحث ایران و عراق رسیده بود و این که عراق، قطعنامه‌های سازمان ملل را پذیرفته است، امّا ایران تاکنون نپذیرفته است. قبل از او، وزیر خارجه‌ی «موزامبیک» صحبت کرده است که ما شرکت نداشته‌ایم.

در فاصله‌ی ساعت یکِ بعد از ۱۲ تا چهار، به «موسویان» تلفن زدم. صحبت خوبی بود و قرار بر این شد به هر شکل، آن وسیله را تهیه کنیم. وزیر خارجه‌ی تونس، از توافق لیبی و فرانسه در مسئله‌ی «چاد»، اظهار سرور کرد. طبق اظهار آقای «رضوی»، از کارکنان دفتر نمایندگی که به طور مرتب در جلسات حضور دارد، سخنرانی آقای ولایتی قبلاً پخش نشده است و در میان کشورهای عضو، تاکنون فقط سه کشور است که هم‌زمان، سخنرانی پخش نمی‌شود و یکی از این‌ها، ایران است. روی سخنرانی، تا یکی دو ساعت قبل از سخنرانی کار می‌کرده‌اند. من نمی‌دانم کی باید این امور را ما حل کنیم و این نابه‌سامانی‌ها حل شود.

سخنران سوم بعد از ظهر، وزیر خارجه‌ی «بنگلادش» است. در اشاره به جنگ ایران و عراق گفت باید زیر بار قطعنامه بروند و این جنگ خون‌ریز را از بین ببرند. بقیه‌ی حرف‌ها تقریباً شبیه دیگران بود. البته بیش از یک ربع، از دبیر کل و رئیس مجمع سپاس‌گزاری می‌کرد. تا یک سخنران به آقای ولایتی، مترجم، آقای «نیک آیین» نیامده است. کسی که باید انگلیسی را او ترجمه کند و بقیه از او بگیرند و ترجمه کنند. خون ‌دلی خوردیم. با دلهره لحظات گذشت تا نیک آیین آمد. آقای ولایتی هم وقت سخنرانیِ سخنران قبل از خودش، آقای علی ترکی از لیبی، رسید. خوشحال بود از این که جلسه‌ی خوبی با وزیر خارجه‌ی سوریه و لیبی داشته‌اند و قرار شده است فردا صبحانه، جلسه با حضور ایران، لیبی، الجزایر و سوریه، در منزل سفیر سوریه داشته باشند. ان‌شاءالله که مشکلی پیش نمی‌آید. بچه‌های ایرانی هم آمده‌اند به مناسبت سخنرانی آقای ولایتی. خانمی با روسری هم دیده می‌شود که گویا زن «محمود» یکی از برادران انجمن اسلامی است.

آقای ولایتی، اول و بعد آقای دعایی و من نشسته‌ایم. یک خانم عراقی با کت و دامن قرمز رنگ و آرایش بسیار غلیظ، کنار من نشسته است که اگر در فیلم بیفتد و مردم «دامغان» ببینند، کی ثابت کند که این اختیاری نبوده و دست خود من نبوده است. به هر صورت، در عالم سیاست از این حرف‌ها بسیار است. خداوند ما را از لغزش‌ها نگه دارد.

آقای ترکی حسابی به امریکا پرداخته و تجاوز امریکائیان در «خلیج سرت»[۲۲]. یکی‌یکی به سبک سخنرانی در این مجامع، موضع حکومت خود را بیان کرد و فحش‌هایی نثار امریکا و اسرائیل کرد. در آخرین قسمت‌های سخنرانی علی ترکی بود که دیدیم کاظم‌پور با خوشحالی می‌آید و نفس نفس خودش را رساند که نطق آماده‌ی پخش شد. ما هم حسابی خوشحال شدیم.

ساعت شش و ربع بود که آقای دکتر ولایتی، وزیر خارجه‌ی ایران، پشت تریبون قرار گرفت و با آیه‌ای، سخنان خود را آغاز کرد. پس از تشکر از دبیرکل و رئیس مجمع عمومی، پیوستن کشور «برونئی دارالسلام» را تبریک گفت. آقای ولایتی گفت تلاش‌های گذشته‌ی مجمع موفق نبوده، امّا جای ناامیدی نیست. اوّلین مسئله‌ی مهمی را که مطرح کردند، مسئله‌ی فلسطین بود. سخنرانی را خیلی تند می‌خواند. رجایی برای او نوشته بود که تندتر بخواند. رجایی معتقد بود که باید قبل از یک ساعت تمام شود. فحش را بست به رژیم مصر و رژیم اردن. عراقی‌ها برخلاف ما که جلسه را ترک کرده‌ بودیم، نشسته‌اند. البته وزیر وجود ندارد. مسئله‌ی بعدی که مورد تأکید قرار گرفت، افغانستان بود و تحلیلی نسبتاً طولانی از اشغال افغانستان و کشتار مردم مسلمان آن‌جا. عراقی‌ها مرتب کنار من نق می‌زنند. البته من نمی‌فهمم چه می‌گویند. بحث به جنگ عراق و ایران رسید و انتقاد از شورای امنیّت، که بی‌طرف باید قضاوت کند. چگونه منافع ما و وضع ما را بی‌توجهّی می‌کند و به سود عراق حکم می‌کند؟ شورای امنیّت و سازمان باید در مورد سلاح شیمیایی مورد استفاده‌ی عراق، توجه بیشتری می‌کردند. عراق هم‌چنان از این سلاح استفاده می‌کند. بحث در این زمینه، ده‌دوازده صفحه‌ی خودمان می‌شد و طولانی بود. جمعیّت موجود در مجمع، روی‌هم‌رفته خوب است و با توجه گوش می‌کنند. اعضای بعضی کشورها مثل کشورهای امریکایی، امریکای لاتین حضور ندارند.

مسئله‌ی خلع سلاح جهانی، مسئله‌ی بعدی آقای ولایتی بود. استفاده از سلاح شیمیایی توسط عراق، مختصر امید به پیگیری از قطعنامه‌ی ژنو، مبنی بر منع جمع و نگه‌داری و کاربرد این سلاح را از بین برد. «من از دبیر کل می‌خواهم که اجرای این مسئله را شخصاً به عهده بگیرند.»

اشاره‌ای دو سه صفحه‌ای به نابه‌سامانی اقتصادی در جهان شد. تشنج در آبراه‌ها و مین‌گذاری در «نیکاراگوئه» و لبنان، مسئله‌ی بعدی بود. «اقیانوس هند» با توسعه‌ي … در خطر قرار گرفته است. حمایت از «صحرای باختری»[۲۳] و محکوم کردن دخالت امریکا در امریکای لاتین و «کارائیب»، مسائل بعدی بود که مورد تأکید قرار گرفت.

ساعت شش، سخنرانی تمام شد. بلافاصله ملاقات با پرز دوکوئه‌یار، دبیر کل بود. من و دعایی، کاظم‌پور، میرمهدی و آقای رجایی، در این ملاقات شرکت کرده بودیم. دوکوئه‌یار و ولایتی، انگلیسی صحبت می‌کردند، من به سختی مطالب را می‌فهمیدم. بعد ترجمه شد.

دوکوئه‌یار: «من تشکر می‌کنم از این که به دبیر کل توجه خاص کردید و در سخنرانی عنایت فرمودید. خوشحالیم از نتایج کار گروهی که مربوط به سلاح‌های شیمیایی، به ایران آمدند و ممنونم که شما فوراً درخواست ما را در مورد عدم حمله به مناطق مسکونی پذیرفتید؛ هم‌چنین عدم استفاده از سلاح‌های شیمیایی. من هنوز مستقیم و غیرمستقیم تلاش می‌کنم که عراق را وادار به عدم استفاده از این سلاح بکنم. فردا با وزیر خارجه‌ی عراق ملاقات دارم و در این زمینه پافشاری خواهم کرد. نطق وزیر خارجه‌ی ژاپن را شنیدید؛ برنامه‌ای مشخص برای صلح داشت با سه نکته. من برداشت شما را از گفته‌ی او اطلاعی ندارم. مفید است اگر از مواضع شما مطلع شوم.»

دکتر ولایتی: «ابتدا از مساعی سال گذشته‌ی شما در ارتباط با جنگ تحمیلی تشکر می‌کنم؛ از این که پی‌گیر بودید تا موارد نقض حقوق انسانی در این جنگ کاهش یابد. این، نشان‌گر حسن‌نیّت شماست. ما اگر از سازمان ملل و شورای امنیّت انتقاد می‌کنیم، در عین حال به حسن‌نیّت شما واقفیم. در نطقی که الان داشتم، از تلاش‌های انسانی شما در سال گذشته قدردانی کردم. نحوه‌ی برخورد ما با شما و مأمورین شما، حاکی از دید ما نسبت به مسائل انسانی است. مطالب دیگری بیان شد که ان‌شاءالله خواهید دید.»

دوکوئه‌یار: «همین امشب قبل از خوابم، آن‌ را می‌بینم.»

ولایتی: «در نطق از شما خواسته‎ام که به تلاش‌تان ادامه دهید. متقابلاً شما ملاحظه می‌کنید که عراق چه موجود[ی] است؛ آن‌ها به هیچ ضابطه‌ای پایبند نیستند. ما عراقی‌ها را خوب می‌شناسیم. با آن‌ها چند هزار سال کنار هم زندگی کردیم. با مردم عراق، مشترکات زیادی داریم. رژیم عراق، هم علیه مردم عراق است و هم مخلّ به آرامش در منطقه است. عراق هر کاری را که می‌توانسته، علیه ما انجام داده، مگر این که کاری نتوانسته بکند. علی‌رغم تبلیغات، آن‌ها هنوز قسمتی از خاک ما را در اشغال دارند. فرمانده‌ی سپاه سوم آن‌ها، علناً اعلان کرد که سلاح شیمیایی را به کار می‌برد. ما می‌دانیم عراق، هرچه قدرت داشته باشد علیه کشورهای دیگر به کار می‌برد. کویتی‌ها به آن‌ها کمک می‌کنند، ولی شما در روابط آن‌ها می‌بینید چه تجاوزاتی به آن‌ها داشته‌اند. در مورد ژاپن، ما رابطه‌ی خوبی با آن‌ها داریم و آقای «آبه»[۲۴] به کشور ما آمده و من هم به آن‌جا رفته‌ام. اخیراً تلاش کرده‌اند در زمینه‌ی جنگ و عراق، کاری بکنند. قضیه‌ی میانجی‌گری، سوپی شده است که هر کس چیزی در آن می‌اندازد و آخرینش ژاپن است. این‌ها واقعیت منطقه را نمی‌شناسند. در عین حال، من در رزیدانس خودمان به او گفتم ما به حسن‌نیّت آن‌ها احترام می‌گذاریم، ولو این که دیدگاه ما در ارتباط با جنگ، متفاوت است و جواب مثبت به آن‌ها نداریم.»

دوکوئه‌یار: «من هم می‌خواستم نظر شما را بدانم و دانستم.» (بحث خوشمزه‌ای در مورد نام خلیج‌فارس درگرفت و معاذیر دبیرکل در این نام‌گذاری‌ها.)

دوکوئه‌یار: «من متأسفانه نمی‌دانم در جهت پایان دادن به این جنگ، چه فکری بکنم. به عنوان دبیر کل سازمان ملل، من راه‌حل نظامی نمی‌شناسم، قبول کنم[۲۵]. من اهل صلح هستم.»

(به اعتقاد من، بیشتر شوخی صورت می‌گرفت و شاید خیلی خوب نبود.)

دوکوئه‌یار: «آیا شما راه خروجی برای این کار نمی‌بینید؟»

ولایتی: «ما از ابتدا چند شرط بیان کردیم. مشخصاً سه شرط ذکر کردیم. هنوز روی آن شروط تکیه می‌کنیم. جز آن، غیرعادلانه است. شما به عنوان دبیر کل، باید ریشه‌ای برخورد کنید. کاری باید کرد که فکر تجاوز در سر حکومتی که در عراق روی کار می‌آید، اندیشه‌ی تجاوز نداشته باشد. تجربه‌ی اسرائیل نشان داده که اگر برخورد قاطع با متجاوز نشود، اسرائیل کارش را توسعه می‌دهد. چقدر پول و نیروی انسانی در مناطق تحت اشغال اسرائیل خرج می‌کنید ولی اسرائیل جلوتر می‌آید؛ ده سال در «گولان»[۲۶] و بیست سال در «قبرس». آیا می‌خواهید جای دیگری هم اضافه کنید؟ آیا می‌خواهید جای دیگری را اضافه کنید؟ شرایط ما می‌تواند به راه‌حل ریشه‌ای منجر شود.»

دوکوئه‌یار: «من در اختیار شما هستم، هر نوع کمکی که امکان باشد انجام می‌دهم. ما به نظرات شما احترام می‌گذاریم. من در کار خودم جدی هستم.»

سه‌شنبه

با «حمید» برای واشنگتن، قرار لازم را گذاشتیم. او به سراغ کرایه‌ی ماشین رفت. در این‌جا ماشین‌های مدل ۸۴ را بعضی شرکت‌ها هستند که برای یک هفته، به مبلغی بین صد تا دویست دلار، برای یک هفته اجاره می‌دهند. خیلی خوب است. امیدواریم مشکلی پیش نیاید. بنا شد روز پنج‌شنبه ان‌شاءالله برگردیم و شب شنبه، بعد از سخنرانی، با «لوفت هانزا»[۲۷] به فرانکفورت پرواز کنیم.

اولین سخنران جلسه، «اورتگا»، رهبر نیکاراگوئه است که ما برای شنیدن صحبت‌های او به این‌جا آمده‌ایم و برای دیدن این رهبر جوان. نیکاراگوئه برخلاف، از تبلیغات و سازمان‌های بین‌المللی بهترین بهره‌برداری را می‌کند. دبیر کل به افتخار او، امروز نهار می‌دهد. قبل از سخنرانی، آقای ولایتی را دیدیم که از اجلاس چهارجانبه‌ی لیبی، سوریه، ایران و الجزایر برمی‌گشت. این، جلسه‌ی دوستانه‌ای بود که در خانه‌ی سفیر سوریه تشکیل شده بود و قرار گذاشته بودند هر سه ماه یک ‌بار، جلسه داشته باشند. اولین جلسه‌ی آن هم در ژانویه، طهران باشد. آقای ولایتی از این اقدام خوشحال بود.

اکنون رئیس مجمع و دبیر کل، در جای هیئت رئیسه نشسته‌اند و صدای آغاز کار با چکش مخصوص بلند شد. اعلان کرد که اورتگا برای سخنرانی می‌آید. همه منتظر اورتگا هستند؛ رهبر جوان و انقلابی نیکاراگوئه. انتظار هم از جهت روانی خود جالب است.

رئیس: «به نام جمعیت عام، به آقای اورتگا خوش‌آمد می‌گویم و از ایشان می‌خواهم که برای نمایندگان، سخن خود را آغاز کنند.»

اورتگا: «به نام رئیس نیکاراگوئه، انتخاب شما را به ریاست مجمع عمومی تبریک می‌گویم و انتخاب برونئی را به عضویت جامعه‌ی ملل.»

در هنگام ورود، کف طولانی‌ای برای او زدند. تا این لحظه، کف‌زدنی این قدر طولانی ندیده بودم. مواضع خود را در مورد کشورها و مناطق، یکی‌یکی بیان کرد و اضافه می‌کرد که هر کدام از این‌ها، امریکا را ناراحت می‌کند. تکیه روی امریکا کرد و این که چرا امریکا با نیکاراگوئه مخالف است. در مورد ایران و عراق گفت: «از دو کشور غیرمتعهد ایران و عراق می‌خواهم که جنگ را پایان بخشند و از به کارگیری سلاح شیمیایی پرهیز نمایند.» مسئله‌ی بعدی، مسائل اقتصادی و مشکلات اقتصادی کشور نیکاراگوئه بود که بیان کرد. در این‌جا، آقای دعایی برای شرکت در کنفرانس اسلامی رفتند و من ماندم تا سخنرانی اورتگا را کاملاً استماع نمایم؛ «مردم گرسنه، بی‌چیز و فقیر ما، تا آن‌جا که صلح حاکم شود، به جنگ خود ادامه خواهند داد.» در اواسط سخنرانی داغ شد و گاه دست تکان می‌داد. اورتگا قد کوتاهی دارد. سبیل نازکی دارد. با لباس زرد نظامی آمده است. عینک زده است؛ تقریباً شبیه «مسعود رجوی». صدایش را بلند کرده است. با جمله‌ای اشاره به مسیح، سخن را تمام کرد. مدتی طولانی، برایش کف زده شد. تماشاچیانی هم بودند که با کف زدن،‌ احساسات به خرج می‌دادند.

سخنران بعد، وزیر خارجه‌ی «اطریش» است. اولین سخنران اروپایی است که در این مدت که ما هستیم، در مجمع عمومی صحبت می‌کند؛ که من به اتفاق آقای دعایی، برای بازدید عکس‌ها رفتیم و برای عکس گرفتن از بیرون سازمان و در کنار سازمان ملل. آقای دعایی اصرار زیادی داشت که حتماً عکس گرفته باشیم. اصرار زیاد او خیلی خوب نبود، ولی به هر صورت این کار انجام گرفت. عکس‌های جالبی از آب‌انبارهای ما گرفته بودند که به صورت علمی، نوع ساختمان آب‌انبارها و بادگیر‌ها را تفسیر کرده بودند و در کنار آن، سیستم‌های معماری قدیم را نشان داده بودند. توریست‌ها هم دسته‌دسته برای دیدار سازمان آمده بودند.

وقتی برگشتیم، «آندرئوتی»، وزیر خارجه‌ی ایتالیا صحبت می‌کرد. آندرئوتی شخصیت معروفی است که زمانی، نخست‌وزیر ایتالیا بوده است. چند دقیقه‌ای بیشتر از سخنرانی او نمانده بود که تمام شد. سخنران بعدی، شیخ محمد بن مبارک، وزیر خارجه‌ی بحرین بود که مفصل از مواضع مجلس تعاون حمایت کرد و از ایران و عراق خواست که به قطع‌نامه‌ها تن بدهند. نفر آخر صبح، «صاحب‌زاده یعقوب خان» وزیر خارجه‌ی پاکستان بود که بدون بسم‌الله، سخن خود را شروع کرد.

نهار را در میشن خوردیم. آقای ولایتی با «نیوزویک» مصاحبه‌ای داشت. بی‌چاره خانم خبرنگار، مجبور شد با روسری برای استقبال بیاید. ترس ولایتی و ضرورت این پوشش، نتیجه‌ی خلوص و صفای آن نوجوان ایرانی اسیر بود که حاضر نشد با یک زن بی‌روسری صحبت کند.

ساعت سه و نیم، تنها به مجمع آمدم برای استماع سخنان «موگابه»[۲۸]. همراه با ورود من، موگابه هم وارد شد، با تشریفات کمتری از سران. سیاهِ سیاه، با صدای کلفت و بمی صحبت خودش را شروع کرد: «مستر پرزیدنت.» مثل همه، با تبریک به رئیس و کشور برونئی. بحث عمده‌ای روی «نامیبیا» داشت و فحش به رژیم آفریقای جنوبی. تکیه‌ی اصلی را روی همین مسئله گذاشت و فشار اصلی را روی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی. و بعد ذکر مواضع، مثل همه‌ی سخنرانی‌ها. رئیس تشریفات او را همراهی کرد و رئیس مجمع، از جای خود برنخاست.

ناطق بعدی، وزیر خارجه‌ی «تایلند» بود. اکثر جمعیت بیرون رفته‌اند تا با موگابه، نخست‌وزیر زیمبابوه دست بدهند. این یک رسم است در مجمع عمومی. قبلاً در داخل سالن این کار را می‌کرده‌اند، امّا در همین اجلاس ۳۹، تصمیم گرفته‌اند که به خاطر نظم جلسات، دست دادن را بیرون انجام دهند. وزیر خارجه‌ی تایلند، در مورد جنگ گفت: «ما اطلاع داریم جنگ را عراق شروع کرد، امّا این ایران است که به ادامه‌ی آن اصرار می‌ورزد، مگر با تأمین شرایط خاصّی. جنگ باید پایان یابد و استفاده از سلاح شیمیایی باید جلوگیری شود.»

سخنران بعدی، «کلمبیا» و «استرالیا» بودند که دیگر حوصله‌ی نشستن را نداشتم. آقای «فرهنگ رجایی» که اخیراً در دفتر نمایندگی، مشغول به کار شده و جوان فاضلی است و دوره‌ی دکتری می‌گذراند و کتابی هم در زمینه‌ی انقلاب نوشته و خانمش هم دوره‌ی دکتری می‌گذراند، به همراهی آقای دکتر نیک آیین آمدند. به اتفاق، به محل رستوران رفتیم و چای خوردیم؛ سپس به اتفاق، به کتابخانه‌ی عظیم سازمان رفتیم. محل کتب مرجع و مجلات را بازدید کردیم. اهمیت این کتابخانه، در اسناد مربوط به سازمان مللِ آن است. توضیحات آقای رجایی برای من جالب بود. به او توضیح دادم که خوب است مقالاتی درباره‌ی سازمان ملل بنویسید و برای کیهان ارسال دارید. رجایی می‌گفت سه ایرانی در سازمان ملل کار می‌کنند؛ «محمد یگانه» رئیس بانک مرکزی سابق و «فرتاش» و «صدری» که رئیس کارگزینی است. یگانه با حسن‌نیت برخورد می‌کند و فرتاش هم مهربان است. از صحبت‌های خوبی که از رجایی یادم هست، این بود که امریکایی‌ها می‌گویند هزار سؤال احمقانه، از اظهارنظر احمقانه بهتر است. رجایی در جلسه‌ای اخیراً شرکت کرده که چند ایران‌شناس به اصطلاح، شرکت داشته‌اند و من‌جمله «منصور فرهنگ»[۲۹]. از نکات جالبی که آقای رجایی خراسانی مطرح می‌کردند، این است که بسیاری از ایرانی‌ها آماده‌ی بازگشت شده‌اند. «مقدم مراغه‌ای» در یک لباس‌فروشی کار می‌کند؛ ۹۰۰ دلار حقوق می‌گیرد و چهارصد دلار آن را اجاره می‌دهد. التماس می‌کند که برگردد. آقای «غلام‌حسین ساعدی» آماده‌ی بازگشت به ایران است. همه امان‌نامه می‌خواهند.

[۱]. به‌وقت ایران

[۲]. پررفت‌وآمدترین فرودگاه ایالات متحده امریکا بر پایه‌ی جابه‌جایی مسافران بین‌المللی

[۳]. محل اقامت

[۴]. seat؛ مسند، کرسی

[۵]. آندری گرومیکو؛ وزیر امور خارجه‌ی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی؛ ۱۹۵۷ – ۱۹۸۵ م

[۶]. رونالد ریگان؛‌ رئیس‌جمهور ایالات متحده امریکا؛‌ ۱۹۸۱ – ۱۹۸۹ م

[۷]. پرز دکوئیار؛ پنجمین دبیر کل سازمان ملل متحد

[۸]. پادشاه اردن؛ ۱۹۵۲ – ۱۹۹۹ م

[۹]. وزیر امور خارجه سوریه؛ ۱۹۸۴ – ۲۰۰۶ م

[۱۰]. وزیر امور خارجه عربستان؛ ۱۹۷۵ – ۲۰۱۵ م

[۱۱]. از بخش‌های پنج‌گانه‌ی شهر نیویورک و مرکز اقتصادی و اداری آن

[۱۲]. ایالتی در شرق ایالات متحده امریکا

[۱۳]. سازنده‌ی برج ایفل

[۱۴]. World Trade Centre

[۱۵]. یکی از محلات شهر نیویورک

[۱۶]. Vilage

[۱۷]. پارک مرکزی نیویورک

[۱۸]. از بزرگ‌ترین پارک‌های شهر لندن و یکی از پارک‌های سلطنتی این شهر

[۱۹]. «بی‌عُرضه» صحیح است.

[۲۰]. الیجا محمد؛ رئیس جنبش سیاهان مسلمان در آمریکا (امت اسلام)

[۲۱]. mission؛ هیئت اعزامی

[۲۲]. خلیجی از دریای مدیترانه در شمال لیبی

[۲۳]. کشوری در آفریقا

[۲۴]. وزیر امور خارجه ژاپن

[۲۵]. احتمالاً «قبول کنید» صحیح باشد.

[۲۶]. بلندی‌های گولان یا جولان؛ منطقه‌ای کوهستانی در خاک سوریه،‌ که در اشغال اسرائیل است.

[۲۷]. بزرگ‌ترین شرکت هواپیمایی‌ آلمان

[۲۸]. رابرت موگابه؛ نخست‌وزیر زیمباوه؛ ۱۹۸۰ – ۱۹۸۷ م

[۲۹]. نماینده ایران در سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ م

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.