۵-حلال و حرام/ «زبان»، ستایش و تعریف
بار دانایی و فضیلت انسان هر چه بیشتر باشد، سخنپراکنی و خود ستاییاش کمتر خواهد بود و هرچه بیبارتر و توخالیتر، سر و صدایش بیشتر میشود؛ بدینخاطر اولیاء الهی و مربیان اخلاق و تهذیب نفوس…
**************************************************************************
پدید آورنده: سید محمد شاهچراغی
دستهبندی: خطبه
حلال و حرام/ «زبان»، ستایش و تعریف
از جمله گناهان زبان که در این بخش از سلسله مقالات «حلال و حرام» مورد بررسی قرار میگیرد و درباره آن مطالبی مطرح خواهد شد تا مؤمنان و پرهیزکاران از عواقب مهلکش در امان مانده و از آن دوری نمایند، خصلت زشت «تعریف و ستایش» است که در مدح و ثنای خود و اطرافیان بهکار گرفته میشود و انسان را به عرصهی خطرناک ریا، تملق، چاپلوسی و دو زبانی میکشاند.
خودستایی
تعریف، تمجید و بیان امتیازات مادی و معنوی خویش از آفات ویرانگری است که بهواسطهی زبان صورت میپذیرد و بر رشد معنوی انسان تأثیر سوء گذاشته و عواقب خطرناکی را برای او به ارمغان میآورد. مسألهای که در متون دینی به سبب صدمات جبرانناپذیرش مورد تقبیح فراوان قرار گرفته است. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در اینباره در کلامی روشنگر میفرمایند:
«تَزکِیَةُ المَرء لِنَفسِهِ قَبِیحَة»[۱]
«ستایش مرد از خویش، قبیح و زشت است.»
و در روایتی دیگر بهمنظور تبیین خطر آن، از عنوان «ذَبح» استفاده میکنند؛
«مَنْ مَدَحَ نَفْسَهُ فَقَدْ ذَبَحَهَا»[۲]
«هرکس که خودستایی کند، بهتحقیق خودش را کشته است.»
موضوعی که در ادب فارسی، این میراث غنی و ارزشمند ایرانیان نیز مطرح شده و شاعری بزرگ همچون سعدی در گلستان، از آن با تعبیر طبلی تو خالی، اما پر سر و صدا یاد کرده است:
«مشک آناست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست، خاموش؛ و هنرنمای و نادان، خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.»[۳]
بار دانایی و فضیلت انسان هر چه بیشتر باشد، سخنپراکنی و خود ستاییاش کمتر خواهد بود و هرچه بیبارتر و توخالیتر، سر و صدایش بیشتر میشود؛ بدینخاطر اولیاء الهی و مربیان اخلاق و تهذیب نفوس، سفارش کردهاند که انسان از خوبیهای خویش درگذرد و آنرا به زبان نیاورد، بلکه آهنگ رفع عیوب خویش نماید، زیرا با بهزبان آوردن امتیازات و استعدادها، خود را بینیاز از تلاش و نیکی فزونتر میبیند و سدّی عظیم در برابر شناخت و برطرف ساختن عیوب و رسیدن به کمال ایجاد میکند.
جَمِيل میگوید: درباره کلام خداوند متعال در سوره شریفه نجم که میفرماید:
«فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى»[۴]
«پس خودستايى نكنيد، او پرهيزکاران را بهتر مىشناسد.»
از امام صادق علیهالسلام سؤال کردم: حضرت در پاسخ فرمودند:
«هُوَ قَوْلُ الْإِنْسَانِ صَلَّيْتُ الْبَارِحَةَ وَ صُمْتُ أَمْسِ وَ نَحْوُ هَذَا ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ قَوْماً كَانُوا يُصْبِحُونَ فَيَقُولُونَ صَلَّيْنَا الْبَارِحَةَ وَ صُمْنَا أَمْسِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَكِنِّي أَنَامُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ لَوْ أَجِدُ بَيْنَهُمَا شَيْئاً لَنِمْتُهُ»[۵]
«اين كه انسان بگويد: ديشب نماز خواندم، ديروز روزه گرفتم و مانند اين سخنان. سپس امام صادق علیهالسلام فرمودند: عدهاى بودند، چون صبح مىشد، مىگفتند: ما ديشب نماز خوانديم و ديروز را روزه گرفتيم. پس على عليهالسلام فرمود: اما من شب و روز مىخوابم و اگر بين شب و روز نيز فرصتى بيابم، در آن هم مىخوابم.»
یک سؤال
با توجه به آنچه تاکنون درباره زشتی خودستایی و تعریف از خویشتن مطرح شده، ممکن است این سؤال به ذهن بیاید، اگر چنین است، پس چرا موارد متعددی از تمجید و خودستایی در قرآن و سنت وارد شده و معصومین علیهمالسلام از آن اجتناب نورزیدهاند؟!
در پاسخ به این پرسش باید گفت: اگر چه، ستایش از خود امری پلید و زشت است که نمیتوان بهدفاع از آن پرداخت و آنرا تجویز نمود، اما برخی اوقات و در پارهای موارد، بهسبب ضرورت و اقتضای شرایط، تعریف از خویشتن لازم و واجب میگردد؛ به عنوان مثال وقتی امام سجاد زینالعابدین علیهالسلام در حال اسارت و در میان شادی و هلهله مردم شام وارد این شهر میشوند و بر اثر تبلیغات دستگاه اموی، اهل آن را در جهالت و گمراهی میبینند، خطبهای طولانی ایراد میکنند و در آن به تعریف خویش میپردازند؛
«… مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي أَيُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى…»[۶]
«… هر کس مرا شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان میشناسانم. ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجرالأسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود …»
اقدام انبیاء الهی و معصومین علیهمالسلام در اینگونه موارد، اگرچه بهظاهر از مقولهی تعریف از خویشتن است که مذموم و ناپسند محسوب میشود، لکن اینگونه سخنان در حقیقت، ستایش و تمجید از دین الهی و جریان حق است و با هدف روشنگری و زدودن چهرهی منافقانهی مخالفین صورت گرفته که اتفاقا در ماجرای محنتبار شام، نتایج عظیمی را بههمراه داشت و حکومت فاسد یزید و دستگاه فریبکار خلافت را متزلزل و ویران نمود. بنابر این اگر در جایی ضرورت اقتضا نماید که انسان از خود تعریف نموده و بدینوسیله از ضایع شدن حق خدا و مردم جلوگیری نماید و دفاعی از مظلوم کند، وظیفه دارد که اینکار را انجام دهد و نباید آن را ترک نماید.
غیرسِتایی
نوع دیگر ستایش و تمجید، تعریف از دیگران است که با عناوین غیرستایی و دیگرستایی شناخته میشود؛ امری که خود، دارای سه صورت، با احکام شرعی متفاوت است.
-
تعریف در برابر انسان
در اسلام، تمجید از دیگران و زبانگشودن به مدح و ثنای کسی در حضورش، اگرچه درست و مطابق با واقع هم باشد، زشت و ناپسند شمرده میشود و نسبت بدان نهی شده است. این امر تا بدان اندازه مورد تأکید است که اگر از فردی در مجلس و محفلی تعریف و مدح شود، باید از نشستن و حضور در آن خودداری ورزیده و جلسه را ترک نماید، زیرا این انجمن، به منزلهی قربانگاهی خواهد بود که او را نابود میسازد.
از مولای متقیان و امیرمؤمنان علی علیهالسلام در اینباره – همچون مسألهی تعریف و تمجید از خویشتن – روایت شده است:
«مَن مَدَحَكَ فَقَد ذَبَحَكَ»[۷]
«آن که از تو تعریف کند، همانا تو را ذبح کرده است.»
اسلام کسی را که در مقابل شخص، اقدام به تعریف و تمجید میکند، دوست و رفیق او نمیداند، بلکه تعریفکننده را دشمن خطرناکی بهحساب میآورد که کمر به قتل وی بسته است، زیرا تعریفکننده با سخنش سبب برانگیخته شدن حسّ خودستایی و غرور انسان میشود.
امام صادق علیهالسلام در روایتی از پدران بزرگوار خویش و ایشان از امیرمؤمنان علیهالسلام این سفارش رسول خدا صلیالله علیه و آله را نقل فرمودهاند:
«احْثُوا فِي وُجُوهِ الْمَدَّاحِينَ التُّرَاب»[۸]
«بر صورت مدحکنندگان خاک بپاشید.»
این روایت نورانی با چنین سند ارزشمندی بهروشنی بر اهمیت مبارزه و برخورد با افرادی که با زبانبازی به تعریف و تمجید دیگران روی میآورند، دلالت میکند و بر این حقیقت تأکید میورزد که در اسلام، دوست حقیقی و رفیق ناصح و خیرخواه کسی است که اشکالات و عیوب انسان را به او گوشزد نماید، نهآن که زبان به تعریف و تمجید از شخص بگشاید؛ چنانچه امام صادق علیهالسلام در این روایت مشهور میفرمایند:
«أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدى إِلَيَ عُيُوبِي»[۹]
«دوستداشتنیترین برادرانم کسی است که عیبهایم را به من هدیه کند.»
-
تعریف در غیاب انسان
تعریف و ثنا در صورت عدم حضور انسان و پشتِ سر آدمی، گونهای دیگر از مدح و ستایش است که بر خلاف قسم قبل مشکلی ندارد، زیرا خطر چاپلوسی و تملق در آن وجود ندارد و غرور و گمراهی فرد تعریفشده را بهدنبال نمیآورد؛ بلکه اگر مطابق با واقع باشد، پسندیده و مطلوب است، چون تشویق، تبلیغ و ترویج اعمال نیکو و پسندیده را بههمراه دارد و مصداق امر به معروف محسوب میشود؛ بهویژه آنکه در مسیر دفاع از ارزشها و جریان حق باشد، چنانکه علامه مجلسی رضوانالله علیه در قضیهی ذیل روایت کرده است:
«در حلیۀالأولیاء و اغانی ابوالفرج مینویسد که سالى هشام بن عبدالملك به حج رفت [اما] نتوانست به واسطه ازدحام، حجرالأسود را ببوسد؛ برايش صندلى گذاشتند، نشست. شاميان اطرافش را گرفتند. در همين ميان، علىبن الحسين عليهالسلام آمد، در حالى كه پارچهاى بر كمر داشت و ردایى بر دوش، بسيار زيبا و خوشاندام و بوى خوشى از او ساطع بود؛ در پيشانى پينهاى از اثر سجده داشت، چون پينهاى كه بر روى زانوى گوسفند مىبندد. شروع به طواف نمود. همين كه رسيد به نزديك حجرالأسود، مردم از مهابت و جلالت او كنار رفتند؛ به آسانى حجرالأسود را بوسيد. يكى از شاميان از هشام پرسيد: اين كيست؟ هشام گفت: نمىشناسم. اينكه خود را به ناشناسى زد، به واسطه آن بود كه مردم شام فريفته آن سرور نشوند. فرزدق كه حضور داشت، از جاى حركت نموده، گفت: من او را مىشناسم. مرد شامى گفت: كيست؟ شروع كرد بهخواندن اشعارى طولانی که چند بیت از آن چنین بود: «او که تو نمیشناسی، همان کسی است که سرزمین بطحا جای گامهایش را میشناسند و کعبه و حلّ و حرم در شناساییاش همدم و همقدماند. او فرزند بهترینِ تمامی بندگان خداست، او همان شخصیت منزه از هر آلودگی و رذیلت و پیراسته از هر عیب و علت و مبرا از هر تهمت و منقصت و کوه بلند علم و فضیلت و نورافکن عظیم هدایت است.» هشام از اين مدحسرایى فرزدق ناراحت شد و حقوق او را قطع كرد؛ به او گفت: چرا چنين شعرى درباره ما نگفتى؟! فرزدق در جواب گفت: تو هم، جدّى چون جدّش و پدرى چون پدرش و مادرى مانند مادرش بياور تا همينطور برايت شعر بگويم و دستور داد او را در عسفان كه محلى است بين مكه و مدينه زندانى كنند. اين خبر به علىبن الحسين عليهالسلام رسيد، دوازده هزار درهم برايش فرستاد، فرمود ما را معذور دار؛ اگر نزد ما بيشتر از اين بود، برايت بيشتر ميفرستاديم. فرزدق قبول نكرده، عرض كرد: يا ابن رسولالله! من اين اشعار را فقط بهواسطه خشم و ناراحتى كه دچار شدم، براى خدا و پيغمبر گفتم. هرگز در مقابل آن چيزى نمىپذيرم. امام عليهالسلام پول را دو مرتبه فرستاد و پيغام داد: تو را به حقى كه من بر تو دارم، سوگند ميدهم، بپذير؛ خدا نيّت و ارادت تو را به ما خانواده ميداند. فرزدق پذيرفت.»[۱۰]
بنابر این مدح و تمجید در مواردی که در حضور انسان و مانعی برای رشد آدمی باشد و او را متضرر سازد، عملی قبیح و مذموم است، اما اگر در غیاب شخص باشد و رشد اجتماع و تبلیغ و ترویج دین اسلام را بهدنبال داشته باشد، نه تنها زشت نیست، بلکه اقدامی ارزشمند و پسندیده محسوب میشود و مصداق بارز قول سدید بهشمار میرود.
-
ستایش فاجران
صورت سوم از اقسام تعریف و مدح دیگران، ستایش انسان فاجر و ظالم است که چه در نزدش صورت پذیرد و چه در غیاب وی، دارای قبح و زشتی بیشمار است و همین مسأله نیز سبب شده تا بهصورت خاص مورد بررسی قرار گیرد؛ زیرا از رسول گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم در حدیثی نقل شده که فرمودند:
«إِذَا مُدِحَ الْفَاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبُّ.»[۱۱]
«هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آید.»
وقتی انسان نالایق و بدکاری که اهل گناه و فجور است، مورد تعریف و مدح قرار گیرد، این تملق و چاپلوسی از جنبهی فردی باعث میشود تا بر اعمال خویش غرّه گشته و راه بازگشت و توبه در مقابلش سدّ گردد؛ همچنین از جنبه اجتماعی، پردهای زرّین بر اعمال سیاهش افکنده میشود و ضمن مخفی شدن پلیدی کارهای او در نظر دیگران، تشویق و تحریک به انجام گناهان توسط افراد را رقم میزند.
دو زبانی
مطلب مهم دیگری که در موضوع ستایش و تمجید باید به آن پرداخت، مسألهی دو زبانی است که بهمعنای مدح و تمجید اشخاص در هنگام حضور و بدگویینمودن از آنان در غیابشان میباشد؛ عمل ناروایی که درباره آن در کتاب الهی و بیان اهل بیت علیهمالسلام نهی شدید وارد شده و از صاحبان آن بهعنوان منافق یاد گردیده است. قرآن کریم در سوره مبارکه بقره درباره منافقین که مبتلا به این عادت زشت و مذموم هستند، میفرماید:
«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»[۱۲]
«و چون با کسانی که ایمان آوردهاند برخورد کنند، میگویند: «ایمان آوردیم» و چون با شیطانهای خود خلوت کنند، میگویند: «در حقیقت ما با شماییم ، ما فقط [آنان را] ریشخند میکنیم.»
کمبود و نقصی که انسان مسلمان و آزاده باید خود را از آن مبرا و دور سازد و تلاش نماید تا با زبانی طاهر که حکایت از قلبی پاک و منزّه از آلودگی نفاق دارد با دیگران روبرو شود، زیرا پروردگار متعال، عاقبت کسانی که نفاق، در زبانشان آشکار و در قلبشان رسوخ کرده را سرگردانی میداند و آنان را با چنین وضعیت ذلتباری در جهنم عذاب وارد میسازد.
قرآن کریم در آیهی بعد درباره سرنوشت شوم اینگونه افراد میفرماید:
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[۱۳]
«خدا [است که] ریشخندشان میکند، و آنان را در طغیانشان فرو می گذارد تا سرگردان شوند.»
از این آیه شریفه استفاده میشود که نفاق چه عملی باشد و چه زبانی، آثار و پیامدهای سخت و هولناکی را بههمراه خواهد داشت؛ امری که امام خمینی (ره) در کتاب شریف چهل حدیث در شرح روایتی از امام صادق علیهالسلام که در سطور آینده میآید، بر آن تأکید میفرمایند:
«معنى «دو رويى» بين مسلمانان آن است كه انسان، ظاهر حال و صورت ظاهرش را به آنها طورى نمايش دهد كه باطن قلب و سريرهاش به خلاف اوست. مثلا در ظاهر نمايش دهد كه من از اهل مودّت و محبت شما هستم و با شما صميميت و خلوص دارم و در باطن بهخلاف آن باشد و در نزد آنها معامله دوستى و محبت كند و در غياب آنها غير آن باشد. و معنى «دو زبانى» آن است كه با هر كس ملاقات كند از او تعريف كند و مدح نمايد يا اظهار دوستى و چاپلوسى كند و در غياب او به تكذيب او و غيبتش قيام كند. بنابر اين تفسير، صفت اوّل، نفاق عملى است، و صفت دوم، نفاق قولى است … و نفاق يكى از رذايل نفسانيه و ملكات خبيثه است كه اينها آثار آن است و از براى آن درجات و مراتبى است.»[۱۴]
علامت ابتلا به دو زبانی
صفات و خصائل اخلاقی دارای علامات و نشانههایی هستند که به انسان کمک میکند تا آنها را شناخته و در صورت ناپسند بودن از آن اجتناب نماید؛ بدینجهت در متون دینی برای کسانی که دارای دو چهره هستند و مبتلا بهدو زبان میباشند، نشانههایی ذکر شده که سالکان مسیر تقوا و کمال باید بهآن توجه دقیق داشته و در صورت مشاهده علائمی از آن در وجود خویش و یا افراد جامعه به فکر درمان و از بینبردن فوری آن برآیند؛ چنانکه امام باقر علیهالسلام میفرمایند:
«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ»[۱۵]
«آن بنده که دو رو و دو زبان دارد، بد بندهاى است، روبرو از برادرش تعریف مىکند و پشت سر، گوشتش را (به غیبت) مىخورد؛ اگر آن فرد نعمتى یابد بر او رشک برد، و اگر گرفتار شود رهایش سازد.»
بر اساس کلام گهربار باقرالعلوم علیهالسلام یکی از نشانههای انسان دو چهره این است که اگر نعمتی به فردی رسد به او حسد میورزد و بر آن رشک میبرد و اگر مبتلا به مشکل و گرفتاری شود، از ناراحتی او شادمان گشته و وی را رها میکند و به فکر کمک و یاری او نخواهد بود.
عذاب و تحقیر، ثمره شوم دو زبانی
ابن ابی یعفور از شاگردان ارزشمند امام صادق علیهالسلام که مرحوم کشی رضوانالله علیه در جلالت و منقبتش روایت ذیل را در کتاب رجال خویش نقل کرده است؛
«قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ اللَّهِ لَوْ فَلَقْتَ رُمَّانَةً بِنِصْفَيْنِ، فَقُلْتَ هَذَا حَرَامٌ وَ هَذَا حَلَالٌ، لَشَهِدْتُ أَنَّ الَّذِي قُلْتَ حَلَالٌ حَلَالٌ وَ أَنَّ الَّذِي قُلْتَ حَرَامٌ حَرَامٌ، فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ رَحِمَكَ اللَّهُ.»[۱۶]
«به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: قسم به خدا! اگر اناری را دو نصف کنید و بفرمایید که نصف آن حلال و نصف دیگرش حرام است، مطمئناً شهادت خواهم داد که آنچه را فرمودید: حلال، حلال است و قسمتی که فرمودید حرام، حرام است؛ پس امام صادق علیهالسلام فرمودند: خدا تو را رحمت کند، خدا تو را رحمت کند.»
از مولای خویش حضرت جعفربن محمد علیهما السلام روایت کرده که آن امام همام درباره انسان دو زبان و دو چهره فرمودند:
«مَنْ لَقِيَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ مِنْ نَار»[۱۷]
«هر که با مسلمانان با دو رویی و دو زبانی برخورد کند، روز قیامت آورده شود در حالى که دو زبان از آتش دارد.»
تجسم اعمال که در قرآن و روایات بهصورت مبسوط مطرح و تبیین شده است، سبب میگردد، زبانی که در دنیا مایهی عذاب دیگران بوده، در آخرت بهعاملی برای عقاب و رنج فرد تبدیل شده و انسان دو زبان و دو چهره را در سرای واپسین با دو زبان از آتش سوزان محشور سازد.
همچنین ثمرهی تلخ دیگری که باید آنرا از عواقب این خصلت زشت و ناپسند دانست و نسبت بهآن توجه نمود، ایناست که انسان دو چهره از کاری که انجام میدهد، سودی نخواهد برد، زیرا این عمل پلید، نهتنها مایهی عزت و بزرگی او نخواهد شد، بلکه فرد را نزد دیگران حقیر و ذلیل میسازد؛ مطلبی که تاریخ، نمونههای فراوانی از آنرا در برابر دیدگان انسانها قرار داده است. در این زمینه ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه در حالات عبداللهبن عمر که از دفاع حکومت حقهی امیرالمؤمنین علیهالسلام و یاری امام حسین علیهالسلام با تمسک به حدیثی از نبی مکرم صلواتالله علیه و آله مبنی بر ضرورت وفای به عهد و پیمان، دست کشید، میگوید:
«شگفتا که عبدالله بن عمر، در زمان حکومت عبدالملک، شبانه براى بیعت به سوى حجّاج بن یوسف رفت تا دست در دست او نهد و یک شب، بدون امام و پیشوا نمانَد؛ و روایت میکرد که پیامبر خدا صلیالله علیه و آله فرمودند:
«وَ أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[۱۸]
«اگر کسى بمیرد و پیشوایى نداشته باشد، بر مرگ جاهلى مرده است».
حجّاج، آن حاکم جبّار، متکبّر و ستمپیشه هم که مىدانست این همه، از سرِ ترس، زبونى و بیچارگى اوست، تحقیرش نمود و پایش را از رختخواب دراز کرد، تا عبدالله، دست بر پایش نهد و بیعت کند! او هم دست بر پای او نهاد و بیعت کرد.»[۱۹]
[۱]. معراج السعاده (انتشارات هجرت)، ج۱، ص۳۰۵
[۲]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۴۲۵
[۳]. گلستان سعدی، باب هشتم در آداب صحبت
[۴]. نجم/ ۳۲
[۵]. الزهد، النص، ص۶۶
[۶]. بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۳۸
[۷]. غرر الحکم و درر الکلم، ص۵۷۹
[۸]. من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۱
[۹]. کافی (دارالحدیث)، ج۴، ص۶۸۷
[۱۰]. زندگانی امام سجاد و امام باقر علیه السلام (ترجمه جلد ۴۶ بحار الانوار)، ص۸۸
[۱۱]. بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۵۰
[۱۲]. بقره/۱۴
[۱۳]. بقره/۱۵
[۱۴]. شرح چهل حديث، ص ۱۵۶ – ۱۵۵
[۱۵]. الوافی، ج۵، ص۹۳۷
[۱۶]. رجال کشی، ص۲۴۹
[۱۷]. کافی(دارالحدیث)، ج۴، ص۵۱
[۱۸]. وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۲۴۶
[۱۹]. شرح نهج البلاغه (لابن ابی الحدید)، ج۱۳، ص۲۴۲
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!