۱۵-حلال و حرام/ زبان و کثرت سؤال
مطالعه و تأمل در آیات و روایات وارده در زمینه پرسش، بیانگر آناست که سؤال اگر چه حق یکایک افراد است و از جایگاه برجسته در ترویج و توسعه علم برخوردار است، اما آنهنگام که رو به فزونی گذاشته و از مرز پرسشگری و یادگیری فاصله گیرد، به سمّی کشنده….
***************************************************************
پدیدآورنده: سید محمد شاهچراغی
دستهبندی: خطبه
حلال و حرام/ زبان و کثرت سؤال
قلب بهمنزله کتابی پر رمز و راز است که زبان از محتوای آن حکایت میکند. وجود پیوند و ارتباطی اینگونه، سبب شده تا از زبان بهعنوان شاخصترین عضو بدن که تقوا و بیمبالاتی انسان را آشکار و نمایان میسازد، یاد شود؛ و بهسبب همین جایگاه ویژه است که امیرمؤمنان علیهالسلام در خطبه متقین، اولین نشانهی پرهیزکاران را راستی در گفتار معرفی میکنند:
«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَاب»[۱]
«گفتارشان حق است.»
آنکس که قلب خویش را به زینت تقوا میآراید، سخنش پاکیزه و طاهر میگردد و نطقش، راه صواب میپیماید تا از خطا و اشتباه مصون بماند؛ و هنگامیکه این عضو کوچک، از آفات و نقائص مبرّا گشت، رایحهی دلانگیزش که نشأت گرفته از تقوای قلب میباشد، در اطراف و اکناف منتشر شده و فضا را عطرآگین میکند.
«سؤال» کلید فهم
یکی از موضوعات بسیار مهم درباره این عضو حساس و سرنوشتساز بدن که باید در کنار دیگر مباحث مرتبط با آن مورد بررسی قرار گیرد، حدود و ثغور سؤال، کیفیت و کمیت پرسش است؛ زیرا از یک سو در متون دینی بر نقش سؤال در فراگیری علوم و کسب دانش تأکید میشود و بهعنوان فضیلتی ممتاز مورد تبلیغ و تأکید قرار میگیرد؛ تا حدی که امیرالمؤمنین علیهالسلام از آن به عنوان کلید فهم یاد میکنند؛
«الْقُلُوبُ أَقْفَالٌ وَ مَفَاتِيحُهَا السُّؤَالُ»[۲]
«قلبها بسته شده و کلیدهای آن سؤال است.»
همچنین امام صادق علیهالسلام درباره عاقبت کسانی که اهل پرسش و زدودن غبار جهل نیستند، هشدار میدهند:
«إِنَّمَا يَهْلِكُ النَّاسُ لِأَنَّهُمْ لَا يَسْأَلُونَ»[۳]
«همانا مردم نابود شدند، چون نمیپرسیدند.»
اما از سوی دیگر، مورد نهی و مذمت قرار گرفته و درباره آثار ویرانگر و ناپسندش تعابیری مطرح میشود که انسان را متحیر و متعجب میسازد.
مطالعه و تأمل در آیات و روایات وارده در زمینه پرسش، بیانگر آناست که سؤال اگر چه حق یکایک افراد است و از جایگاه برجسته در ترویج و توسعه علم برخوردار است، اما آنهنگام که رو به فزونی گذاشته و از مرز پرسشگری و یادگیری فاصله گیرد، به سمّی کشنده تبدیل میشود که بهحق باید از آن هراسناک بود. بدینجهت وظیفه و تکلیف همگان است که سؤالات بیفایده را کنار گذاشته و وقت خود و سایرین را بدان مشغول نسازند؛ زیرا طرح اینگونه سؤالات، مسیر رشد و سعادت را مسدود ساخته و انسان را از دستیابی به کمالات معنوی باز میدارد که آنچه در ادامه میآید، مصداق بارز و روشن آن است.
سؤالات نابخردانه بنیاسرائیل
خداوند متعال در سوره مبارکه بقره ماجرای قوم بنیاسرائیل و سؤالات جاهلانه آنان را مطرح میفرماید تا مسلمانان با تدبر در این داستان عبرتآموز از آثار بدی که از طریق کثرت سؤال، گریبانگیر انسان میشود، در امان بمانند.
در عصر رسالت حضرت موسی علیهالسلام مردی از بنیاسرائیل کشته شد و این پیامبر الهی از سوی خداوند متعال به بنیاسرائیل دستور داد تا گاوی را ذبح کرده و بخشی از آن را بر بدن مقتول زنند تا او زنده شده و پرده از قتل خویش بردارد. اما بنیاسرائیل خطاب به حضرت عرضه داشتند، از پروردگارت سؤال کن، این گاو چگونه باشد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: خداوند فرموده که ماده گاوی است، نه سالخورده و نه خردسال، بلکه چیزی بین آنهاست. متأسفانه بنیاسرائیل دست از بهانهگیری و سؤال برنداشته و دوباره به حضرت موسی گفتند: از پروردگارت بپرس که رنگ آن چگونه باشد؟ حضرت فرمودند: ماده گاوی که زرد یکدست و خالص است و رنگش بینندگان را شاد میکند. بنیاسرائیل گفتند: از پروردگارت درباره کیفیتش سؤال کن؛ زیرا کیفیت این گاو بر ما مشتبه گردیده، انشاءالله با توضیحات تو هدایت شده و به مقصود میرسیم. حضرت موسی پاسخ این سؤال را نیز اینطور دادند:
«قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا يَفْعَلُون»[۴]
«گفت: همانا او میفرماید: در حقیقت، آن ماده گاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند؛ بینقص است و هیچ لکهای در آن نیست. گفتند: اینک سخن درست آوردی. پس آن را سر بریدند و چیزی نمانده بود که نکنند.»
آنان در حالی که نیازی به دانستن رنگ، سال و کیفیت گاو نبود، با طرح سؤالات بیمورد، اجرای دستور الهی را به تأخیر انداختند و از فرمان خداوند روی برگرداندند؛ مشکلی که رسول گرامی اسلام صلیالله علیه و آله درباره آن فرمودند:
«انهم أمروا بأدنى بقرة و لكنهم لما شددوا على أنفسهم شدد الله عليهم»[۵]
«بنى اسرائیل مأمور به ذبح کمارزشترین گاو بودند، لکن چون بر خویشتن سخت گرفتند، خداوند نیز بر آنان سخت گرفت.»
بدیهی است، داستان بنیاسرائیل و سؤالات بیدلیل این قوم در ماجرای ذبح بقره، فرصتی مغتنم برای طرح آثار نابهنجار کثرت سؤال است تا مشخص گردد، این خصلت ناپسند اخلاقی چه مشکلاتی را برای فرد و جامعه بهدنبال آورده و چگونه انسان را گرفتار خویش میسازد.
– ایجاد تکلّف و دشواری
از مهمترین پیامدهای سؤال زیاد که در داستان بنیاسرائیل نیز مشاهده میشود، سختی و تکلفی است که انسان کثیرالسؤال برای خویشتن و نیز جامعهای که در آن بهسر میبرد، ایجاد کرده و آنرا همچون پیلهای به دور خویش میتند. خداوند متعال در داستان ذبح گاو با وجود اینکه پس از طرح اولین سؤال بنیاسرئیل به آنان تذکر داده و فرموده بود:
«فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ»[۶]
«پس آنچه را [بدان] مأمورید، به جای آورید.»
لکن بهانهگیری و جهالت رسوخ کرده در قلب و جان این قوم عنود، آنان را به سؤالات بیمورد و سخت شدن تکلیف سوق داد تا عملی که میتوانست به سهولت انجام پذیرفته و خیال همگان را آسوده سازد، با گرفتاری و مشقت به پایان رسد؛ از همین رو است که قرآن کریم در سوره مبارکه مائده به مؤمنان سفارش میفرماید:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ»[۷]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از چیزهایی که اگر برای شما آشکار شود، شما را اندوهناک میکند، مپرسید؛ و اگر هنگامی که قرآن نازل میشود، درباره آنها سؤال کنید، برای شما روشن میشود. خدا از آن [پرسشهای بیجا] گذشت، و خداوند آمرزنده بردبار است.»
پروردگار متعال در این آیه شریفه، دانستن برخی از مطالب را سبب غم و ایجاد اندوه برای مؤمنان میداند که نباید خود را بدان مبتلا ساخته و درگیر نمایند؛ زیرا همانگونه که علم و دانستن، نعمت است، ندانستن و اطلاع نداشتن از برخی امور، نعمت و لطف خداست که آگاهی از آن، بدبختی و سیهروزی انسان و چهبسا اختلال در نظام را بهدنبال خواهد داشت؛ چنانکه در قضیه أجل و فرصت عمر، حکمت الهی بر مخفی ماندن آن است تا بستری برای رشد آدمی باشد؛ زیرا اطلاع از نزدیک بودن زمان مرگ به ناامیدی انسان میانجامد و مانع حرکت و فعالیتهای فردی و اجتماعی او میشود؛ چنانکه آگاهی از فرصت طولانی و زیاد، موجب غفلت و شقاوت فرد خواهد شد.
حضرت حجت عجالله تعالی فرجه الشریف در توقیع ارزشمند خویش، پس از بیان جواب پرسشهای مطرح شده، درباره برخی از سؤالات موجود در نامه مرقوم میفرمایند:
«فَأَغْلِقُوا أَبْوَابَ السُّؤَالِ عَمَّا لَا يَعْنِيكُمْ وَ لَا تَتَكَلَّفُوا عِلْمَ مَا قَدْ كُفِيتُم»[۸]
«درب سؤالاتی که شما را سودی نمیبخشد، قفل زده و خود را به دانستن چیزهایی که از شما برداشته شده، مکلف نسازید.»
بیگمان با فزونیگرفتن دانستهها و اطلاعات انسان بر اثر سؤال، تکلیف بیشتر و سختتری متوجه فرد شده و بازخواستی دشوار را برایش رقم میزند. به همینجهت معصومین علیهمالسلام در سخنان و وصایای گرانبهای خویش، عمل کردن به تکالیفی که نسبت بدان آگاهی وجود دارد را مورد تأکید قرار داده و پیروانشان را از کنکاش درباره برخی موضوعات که سودی بهحالشان ندارد، برحذر داشته و این نوید را از جانب خداوند متعال به بشریت میدهند که عمل به دانستههای موجود، با اراده و فضل الهی، زمینهساز دریافت علوم جدیدی خواهد شد که قلب و جان انسان را حیات تازه میبخشد. چنانکه پیامبر اعظم صلواتالله علیه و آله در حدیث ذیل فرمودند:
«مَن عَلَّمَ عِلماً أتَمَّ اللَّهُ لَهُ أجرَهُ ومَن تَعَلَّمَ فَعَمِلَ عَلَّمَهُ اللَّهُ ما لَم يَعلَم.»[۹]
«هر كه دانشى را فرا گيرد، خداوند، پاداشش را تمام مىگرداند و آن كه فرا گرفته و عمل كند، خداوند، آنچه را كه نمیداند، به او مىآموزد.»
– دوری از صاحبان کمال
شاهد دیگری که میتوان در باب فرجام کثرت سؤال بدان استناد جست و بهواسطه آن، محرومیت از مصاحبت اولیاء الهی و اهل کمالات معنوی را نتیجه گرفت، داستان همسفر شدن حضرت موسی علیهالسلام با خضر نبی سلامالله علیه است.
در این واقعهی آموزنده که ماجرای آن در قرآن کریم آمده است، حضرت موسی علیهالسلام هنگامیکه متوجه مقامات معنوی و حکمت فراوان حضرت خضر علیهالسلام شد، از این پیامبر الهی خواست تا توفیق همراهی با او را بهدست آورد، اما خضر علیهالسلام در پاسخ گفت:
«إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً»[۱۰]
«تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی.»
موسی علیهالسلام فرمود: انشاءالله مرا در این راه شکیبا و صبور خواهی یافت و مشاهده خواهی کرد، در هیچ کاری از تو نافرمانی نخواهم کرد. سرانجام خضر با این شرط، همراه شدن موسی را پذیرفت؛
«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»[۱۱]
«گفت: اگر مرا پیروی میکنی، پس از چیزی سؤال مکن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم.»
پس خضر و موسی سلاماللهعلیهما رهسپار سفر گردیدند تا آنکه سوار بر کشتی شدند. اما هنگامی که موسی، خضر را در حال سوراخ کردن کشتی دید، خطاب به او گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق نمایی؟! بهدرستی به کار ناروایی مبادرت ورزیدی. خضر به موسی گفت: آیا نگفتم، تو قدرت همراهی مرا نداری و نمیتوانی همپای من صبر کنی؟ موسی علیهالسلام به یاد قولی که داده بود، افتاد و درخواست بخشش کرد.
این دو پیامبر الهی در ادامه راه، به نوجوانی رسیدند که خضر علیهالسلام او را به قتل رسانید. حضرت موسی دوباره لب به اعتراض و سؤال گشوده و گفت:
«أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً»[۱۲]
«آیا شخص بیگناهی را بدون اینکه کسی را به قتل رسانده باشد، کشتی؟ واقعاً کار ناپسندی مرتکب شدی.»
خضر اینبار نیز حضرت موسی را به جهت فراموشی قولش سرزنش کرده و به او گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی؟ موسی علیهالسلام برای بار دیگر به یاد قولی که داده بود، افتاد و گفت: اگر دیگر بار سؤالی پرسیدم، مرا از خود جدا ساز که براستی در اینباره معذور خواهی بود. این دو پیامبر الهی سپس به روستایی رسیدند و از اهالی آن چیزی برای خوردن طلب کردند که آنان از پذیرفتنشان سر باز زدند؛ لکن در روستا دیواری بود که از شدت فرسودگی سست شده و هر لحظه امکان فرو ریختن آن بود. خضر دست به کار شد و دیوار را ترمیم کرده، پایدار ساخت. موسی علیهالسلام گفت: اگر میخواستی، میتوانستی برای ترمیم دیوار از اهالی روستا مزد بگیری. جناب خضر بعد از عهد شکنی مجدد موسی به او گفت:
«قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً»[۱۳]
«گفت: «این [بار، دیگر وقت] جدایی میان من و توست. به زودی تو را از تأویل آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی، آگاه خواهم ساخت.»
سپس درباره تأویل کارهایش به موسی علیهالسلام گفت: کِشتی، برای بینوایانی بود که در دریا کار میکردند؛ من تصمیم گرفتم آن را معیوب سازم، زیرا پیشاپیش آنان پادشاه ظالمی بود که کشتیهای سالم را به زور میگرفت. اما قتل آن نوجوان نیز بدین جهت بود که پدر و مادرش هر دو از مؤمنان بودند، پس ترسیدم، مبادا به سبب کفر و طغیانش، آنان را از راه حق جدا سازد. از خدا نیز خواستم تا به ایشان، فرزندی پاک و مهربانتر عطا فرماید. اما دیوار، برای دو پسر بچهی یتیم روستا بود که گنجی در زیر آن دفن شده بود. پدر آنان مردی نیکوکار بود و ارادهی خداوند بر آن قرار گرفته بود تا این دو یتیم پس از رشد، گنجینهی خود را بیابند. هیچکدام از این کارها را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبا باشی و صبر نمایی.
داستان حضرت موسی و خضر علیهماالسلام همانگونه که اشاره شد، در کنار سایر مطالب سودمند علمی و عملی خود، مبین این حقیقت است که چگونه کثرت سؤال، انسان را از راهنمایان برجسته، استادان دانا و دستیابی به کمالات و معارف محروم میکند. اگر چه توجه به این مطلب نیز ضروری است که حضرت موسی علیهالسلام بر اساس تکلیف و وظیفه خویش عمل کرده و نمیتوانسته است در برابر وقایع پیش آمده، نظیر قتل نفس و اضرار به دیگران، سکوت اختیار کند. نکتهای که در تفسیر نمونه بدان تصریح شده است:
«از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد، و امر به معروف و نهى از منكر كند، و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمىداد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد، و زبان به اعتراض گشود.»[۱۴]
علامه طباطبایی رحمۀالله علیه نیز در تفسیر المیزان مطلب ارزشمند دیگری را متذکر شدهاند که در فهم مقام و منزلت حضرت موسی علیهالسلام ضروری است. ایشان میفرماید:
«با اينكه موسى (ع) كليماللَّه و يكى از انبياى اولواالعزم و آورنده تورات بوده، مع ذلك در برابر يك نفر كه مىخواهد به او چيز بياموزد، چقدر رعايت ادب كرده است! از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است، مثلا از همان اول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بيان نكرد، بلكه به صورت استفهام آورده و گفت: آيا مىتوانم تو را پيروى كنم؟ دوم اينكه همراهى با او را به مصاحبت و همراهى نخواند، بلكه آن را به صورت متابعت و پيروى تعبير كرد. سوم اينكه پيروى خود را مشروط به تعليم نكرد و نگفت من تو را پيروى مىكنم به شرطى كه مرا تعليم كنى، بلكه گفت: تو را پيروى مىكنم باشد كه تو مرا تعليم كنى. چهارم اينكه رسما خود را شاگرد او خواند. پنجم اينكه علم او را تعظيم كرده، به مبدئى نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت، معينش نكرد، بلكه گفت «از آنچه تعليم داده شدهاى» و نگفت «از آنچه مىدانى». ششم اينكه علم او را به كلمه «رشد» مدح گفت و فهماند كه علم تو رشد است (نه جهل مركب و ضلالت). هفتم آنچه را كه خضر به او تعليم مىدهد پارهاى از علم خضر خواند، نه همه آن را و گفت: «پارهاى از آنچه تعليم داده شدى مرا تعليم دهى» و نگفت «آنچه تعليم داده شدى به من تعليم دهى». هشتم اينكه دستورات خضر را امر او ناميد و خود را در صورت مخالفت عاصى و نافرمان او خواند و به اين وسيله شأن استاد خود را بالا برد. نهم اينكه وعدهاى كه داد، وعده صريح نبود و نگفت، من چنين و چنان مىكنم، بلكه گفت: انشاءاللَّه به زودى خواهى يافت كه چنين و چنان كنم؛ و نيز نسبت به خدا رعايت ادب نموده، انشاءاللَّه آورد.»[۱۵]
بر این اساس درسی که باید از این داستان پر حادثه آموخت، همان نکتهی ارزشمندی است که بزرگان علم و عمل نسبت بدان پیوسته سفارش میکنند که سؤال و پرسش، نباید ملالتآور و زیاد باشد، زیرا شاگرد را از نعمت مربی شفیق و راهنمای طریق محروم مینماید؛ مشکلی که برای حضرت موسی علیهالسلام پیش آمد و در قبال سؤالاتش هزینهای گزاف پرداخت، تا حدی که گفته شده است:
«خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد، فراق از استادى كه سينهاش مخزن اسرار بود، و مصاحبتش مايه بركت، سخنانش درس بود، و رفتارش الهامبخش؛ نور خدا در پيشانياش مىدرخشيد و كانون قلبش گنجينه علم الهى بود. آرى جدا شدن از چنين رهبرى، سخت، دردناك است، اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود. مفسر معروف ابو الفتوح رازى مىگويد: در خبرى است كه از موسى پرسيدند، از مشكلات دوران زندگيات از همه سختتر را بگو، گفت: سختيهاى بسيارى ديدم (اشاره به ناراحتيهاى دوران فرعون، و گرفتاريهاى طاقتفرساى دوران حكومت بنى اسرائيل) ولى هيچ يك همانند گفتار خضر كه خبر از فراق و جدايى داد، بر قلب من اثر نكرد.»[۱۶]
– غرور و فخر فروشی
ضعفهای درونی و شخصیتی، آدمی را به فخر فروشی و نشاندادن معلومات و داناییاش به دیگران وادار میسازد تا راهی به مطامع پست و بیارزش دنیوی پیدا کرده و ابزار کار شیطان گردد. بر این اساس سؤالات متعدد از یک سو نشان از غرور و تکبر آدمی دارد و از سوی دیگر عامل تشدیدکننده اظهار فضل و بزرگی است.
سخن گهربار امام رضا علیهالسلام در نکوهش کثرت سؤال که با نهی از «قیل و قال» همراه گشته، ممکن است، ناظر به این جهت باشد:
«إِنَ اللَّهَ يُبْغِضُ الْقِيلَ وَ الْقَالَ وَ إِضَاعَةَ الْمَالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤَالِ»[۱۷]
«به درستی که خداوند، داد و فریاد و تلف کردن مال و کثرت سؤال را دشمن میدارد.»
– حرمت شکنی
سؤالات بیمعنا و متعدد بنیاسرائیل در ماجرای ذبح گاو، نشان از عدم توجه این قوم جهالتپیشه به مقام الوهیت و فرستادگان خدا دارد؛ مشکلی که در تاریخ این قوم لجوج، فراوان دیده شده و مواردی از آن در قرآن کریم و کتب روایی و تاریخی آمده که از طرح آن اجتناب میشود و تنها به بیان مطلبی پرداخته میشود که به صورت گسترده رواج پیدا کرده است.
سؤال نوح (ع) در برابر خداوند
حضرت نوح علیهالسلام آن هنگام که کار ساختن کشتی را به اتمام رسانید و طوفان و عذاب الهی آغاز گردید، فرزندش را به سوار شدن بر کشتی فرا خواند اما او حاضر به همراهی پدر نشد. نوح وقتی فرزند خویش را در آستانهی بلا مشاهده کرد به خداوند عرضه داشت:
«وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمينَ»[۱۸]
«و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا، پسرم از کسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترین داورانی.»
اما خداوند متعال به نوح فرمود:
«قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلينَ * قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَکُنْ مِنَ الْخاسِرينَ»[۱۹]
«فرمود: ای نوح، او از کسان تو نیست، او [دارای] کرداری ناشایسته است. پس چیزی را که بدان علم نداری از من مخواه. من به تو اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی. گفت: پروردگارا، من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم، و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیانکاران باشم.»
پسر نوح با وجود اینکه فرزند این پیامبر الهی بود و از خون و نسل او محسوب میشد، بهدلیل کردار ناپسند و عدم پیوند مکتبی از اهلیت نوح دور گردیده و خارج شد؛ زیرا در فرهنگ دین، همانطور که رفتار بد و ناشایست، عمل غیر صالح بهشمار میرود، شرارت و پلیدی روح سبب میشود تا وجود آدمی نیز عمل غیر صالح گردد و ارتباط با بد سیرتان، فرد را به درکاتی وارد سازد که دیگر هیچ انسان دلسوز و مهربانی توانایی نجاتش را ندارد.
لکن در این بین مسألهای که برای برخی به شبهه و عویصه مبدّل شده و نتوانستهاند پاسخ روشنی برای آن بیابند، این است که چرا حضرت نوح درخواست نجات فرزندش را مطرح کرد و از پروردگار متعال سؤال نمود تا اینچنین مشمول نهی خداوندی قرار گیرد:
«فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلينَ»[۲۰]
«پس چيزى را كه نمىدانى از من مخواه، من تو را اندرز مىدهم كه مبادا از نادانان باشى.»
بهچه دلیل، پیامبری از پیامبران الهی که خود صاحب کتاب و شریعت است، باید در برابر خدا لب به سؤال گشوده و عرضه بدارد: خدایا! تو به من فرمودی و وعده تو حق است، پس باید فرزندم را نجات دهی؛ و خداوند نیز در پاسخ بفرماید: از چیزی که حقیقت آن را نمیدانی، سؤال و درخواست نداشته باش. وعدهی من هیچگاه شامل فرزند کافر و بیدین تو نبوده و نخواهد گشت.
در مقام پاسخ باید گفت: نکتهای که در این قضیه معمولاً از آن غفلت میشود و کمتر مورد توجه قرار میگیرد، ایناست که حضرت نوح علینبینا و آله و علیهالسلام اصلاً سؤال و درخواستی را درباره نجات فرزندش مطرح نکرده است؛ بنابر این مطالبی که در این زمینه مطرح میشود، از اساس نادرست و غلط میباشد.
علامه طباطبایی رضوانالله علیه در تفسیر المیزان نسبت به این اشتباه بزرگ که متأسفانه افراد فراوانی را درگیر خود کرده، نکتهای را بیان نمودهاند که دقیق و راهگشاست. این مفسر عظیمالشأن در ذیل آیات وارده در این ماجرا میفرماید:
«منظور نوح (ع) تقاضاى نجات فرزند نبود، بلكه صرفا مىخواست از حقيقت امر استفسار كند، البته اگر سخن او ادامه مىيافت و موج، بين او و فرزندش فاصله نشده بود، گفتارش به تقاضا كشيده مىشد. «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» همانطور كه گفتيم، گويا كلام نوح (ع) كه گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» در مظنه اين بود كه دنبالش و پس از شنيدن جواب مساعد، نجات فرزند خود را تقاضا كند، كه عنايت الهى شامل حالش شد و نگذاشت از روى جهل درخواستى كند. آرى او اطلاع نداشت كه پسرش، اهل او يعنى اهل ايمان نيست ولى تسديد غيبى (توجه خاص الهى) بين او و آن درخواست نپخته و بيجايش حائل شد و نهى «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» او را دريافت و با آوردن حرف «فاء» بر سر اين نهى، جمله را متفرع بر ما قبل كرد، و چنين معنايى به جمله داد كه: حال كه او اهل تو نيست به علت اينكه او عملى غير صالح است، و حالا كه تو راهى ندارى به اينكه به ايمان و يا كفر فرزندت علم پيدا كنى، پس زنهار كه به درخواست نجات پسرت مبادرت كنى؛ زيرا اين سؤال چيزى است كه علم به حقيقت آن ندارى. و صرف اينكه خداى تعالى او را از تقاضايى كه حقيقت آن را نمىداند نهى كرد، دليل نمىشود بر اينكه آنجناب چنين تقاضايى كرده، نه بهطور استقلال و نه در ضمن جمله «رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» براى اينكه نهى از عملى مستلزم اين نيست كه مخاطب به نهى، آن عمل را قبلا مرتكب شده باشد…»[۲۱]
با توجه به نکتهای که این عالم بزرگوار فرمودهاند و نیز ادب والای شیخ الانبیاء حضرت نوح علیهالسلام در برابر حضرت حق جل و أعلی، بیش از پیش، مقام برجسته این پیامبر الهی آشکار میشود تا دل و جان انسان از وهم و وسوسه شیطانی رهایی یابد؛ پیامبری که به خداوند عرضه داشت:
«رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَکُنْ مِنَ الْخاسِرينَ»[۲۲]
«پروردگارا! من از اينكه چيزى از تو بخواهم كه بدان دانشى ندارم به تو پناه مىبرم و اگر مرا نيامرزى و به من بخشايش نياورى از زيانكاران خواهم بود.»
[۱]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، ص۳۰۳
[۲]. غرر الحکم و درر الکلم، ص۷۶
[۳]. کافی(دارالحدیث)، ج۱، ص۹۶
[۴]. بقره/۷۱
[۵]. تفسیر نورالیقلین، ج۱، ص۸۹
[۶]. بقره/۶۸
[۷]. مائده/۱۰۱
[۸]. بحار الانوار، ج۵۳، ص۱۸۱
[۹]. نهج الفصاحه، ص۵۸۱
[۱۰]. کهف/۶۷
[۱۱]. کهف/۷۰
[۱۲]. کهف/۷۴
[۱۳]. کهف/۷۸
[۱۴]. تفسير نمونه، ج۱۲، ص۴۹۱
[۱۵]. ترجمه الميزان، ج۱۳، ص۴۷۶ – ۴۷۷
[۱۶]. تفسير نمونه، ج۱۲، ص۴۹۷
[۱۷]. بحار الانوار، ج۷۵، ص۳۳۵
[۱۸]. هود/ ۴۵
[۱۹]. هود/۴۶ – ۴۷
[۲۰]. هود/۴۶
[۲۱]. ترجمه الميزان، ج۱۰، ص۳۵۴
[۲۲]. هود/ ۴۷
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!