سفرنامه امارات، بحرین، قطر، یمن جنوبی و شمالی
بعد از نهار و خواب، با تاریکی شب به دیدار بازار رفتیم که البته بسته شده بود. بعضی دکانین باز بودند. با نام ایران، بشّاش میشدند. شهر عدن….
*****************************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسئولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند نیز ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، ارمغان سفر ۱۲ روزه این شهید والامقام به کشورهای امارات متحده عربی، بحرین، قطر و یمن جنوبی و شمالی میباشد که در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۶۱ ه.ش آغاز شده است.
……………………………………………………………………………………..
مسافرت به خلیج[فارس]
بسمالله
[امارات متحده عربی/ شنبه – ۱۶/۵]
ساعت ۹ صبح پس از حرکت از مجلس، عازم فرودگاه، سپس راهی دبی شدیم. کمتر از دو ساعت در راه بودیم. کنسول ایران به استقبال ما آمد. برخورد گرمی نداشت و تا آخر هم مشخص بود. ندانمکاری از بچههای کنسولگری دیده میشد. به مهمانسرای هلال احمر رفتیم. ساختمان دنجی بود. مقامات هلال احمر آنجا بودند. بهتر از همه در دبی، بیمارستان هلال احمر و تجهیزات آن و نظم و نظافت آن بود و مدیریت خوب دکتر هرزندی. دیدار مفصلی از بیمارستان کردیم؛ سپس به شارجه رفتیم و اکثر اماکن دبی را دیدار کردیم. خوب بود و البته نگرانکننده. بازار مصرف و واردات و به جز زرق و برق و خیابان و ساختمان، هیچ چیز دیگر دیده نمیشد.
[بحرین/ یکشنبه – ۱۷/۵]
امروز بنا بود که ساعت ۵۰/۸ عازم بحرین باشیم. ندانمکاری و بیتوجهی مسئولین کنسولگری، پرواز ما را بههم زد و با مشکلاتی، به بعد انداخت. با چند ساعت تأخیر، ساعت ۱۲ حرکت کردیم. بعد از توقف در ابوظبی و دوحه، ساعت ۳ به بحرین رسید. تدارک استقبال گرمی دیده شده بود. رئیس تشریفات، قنبرسی و شاعر معروف بحرینی، ابراهیم العُرَیِّض[۱]، که سفیر حسن نیت بود، و کاردار موقت، به استقبال ما آمده بودند. با احترام و چند اتومبیل، ما را به فندق الخلیج که فوقالعاده مدرن و باشکوه بود، بردند و سه اتاق مجلل در اختیار ما گذاشتند. احتیاط را از دست نمیدادیم و هر حرفی نمیزدیم. بعد از یکی دو ساعت استراحت، آقای نیلی آمد و ما را تقریباً در تمام بحرین چرخاند. این، مورد علاقهی خود ما هم بود. آثار تجدد و بناهای چشمگیر دیده میشد. البته قسمتهای اصیل بحرین هم جالب بود. آرزوی سالهای سال دیدار بحرین، خلاصه برآورده شد. نگرانکننده، بنای اسلامزدایی بود که حکومت پیش گرفته و مشخصاً ورود توریستهای لخت و عریان، یکی از آثار آن بود.
[دوشنبه – ۱۸/۵]
دوشنبه را با ملاقات با وزیر خارجه، محمد المبارک آغاز کردیم. ما صریح و بیدغدغه حرف میزدیم و او هم متین و مؤدب جواب میداد. بحث مسائل و شوائب فیمابین آمد. ما نیز به پاسخ آن پرداختیم. بعد از یک ساعتونیم معلوم شد که هنوز بحث هست و وقت نیست؛ ملاقات به بعد موکول شد. ساعت ۳۰/۱۰ با وزیر بازرگانی و کشاورزی، ملاقات بود. سلیمالنفس و شیعه نشان میداد. تا ۱۲ طول کشید. بلافاصله به مقر وزیر خارجه رفتیم و تا حدود دو بعد از ظهر صحبت شد. صریحاً میگفت: «اگر شما یک قدم بردارید، ما دو قدم میآییم و دست شما را دو بار میفشریم.» او گفت: «من از توضیحات شما قانع شدهام و از روابط حارّ[۲] استقبال میکنیم. نهار را در مهمانی وزارت خارجه و مقامات وزارت خارجه بودیم؛ در همان محل گلف هتل[۳]. بعد از ظهر و شب را به استراحت و دیدن تلویزیون پرداختیم. به مدرسه و خانهی کاردار و رزیدانس رفتیم.
[سهشنبه – ۱۹/۵]
ساعت ۹ ملاقات با وزیر إعلام بود تا ساعت ۱۰٫ صدها ورق را نشان میداد که حاکی از فحشهای رادیو تلویزیون ایران به مقامات بحرینی بود و در عین [حال]، از حسن روابط سخن میگفت. ساعت ۱۰ با دکتر علی فخرو که یک شخصیت علمی و فرهنگی معروف خلیج است و وزیر آموزش و پرورش، ملاقاتی شد. با احساس و علاقه از ما و مردم فلسطین صحبت را شروع کرد و غم و درد بر اختلافات و ناراحتیها. روحیهی جالب و دوستداشتنی و عالمانهای داشت. ما نیز به مناسبت صحبت کردیم و نیز راجع به وضع ایرانیها و مدارس از ایشان خواستیم که قول همکاری دادند. حدود ساعت ۱۲ ملاقات با وزیر کشور، شیخ خلیفه محمد حمد داشتیم. رئیس سازمان امن هم بود. با طمطراق، در ساختمان محاصره شدهی وزارت کشور با ما ملاقات داشت. ما نیز صریح با او برخورد کردیم و من سعی میکردم که تبختر او را با متانت بشکنم. از موضع قدرت ایران صحبت کردیم و خواستار تسهیل در وضع ایرانیان و عدم فشار گردیدیم که او هم سیاستمدارانه قول همکاری داد. (بعد از ظهر به مدرسهی ایرانیان رفتیم و با معلمین مفصل به صحبت نشستیم و شب را در خانهی کاردار بودیم. شام خوبی تهیه دیده بود. شاید هم فکر میکرد این برای تألیف قلوب خوب است.) با بدرقهی گرم، ساعت ۳۰/۶ عازم قطر شدیم.
[قطر/ چهارشنبه – ۲۰/۵]
شب قبل با استقبال رئیس تشریفات و نمایندهی فارسیدان مجلس شورای قطر و آقای مشایخ، کاردار، وارد قطر شدیم. دولت، ما را با عزت به محل گلف هتل قطر برد که کمی از فندق الخلیج بحرین نداشت. صبح خبر دادند که اولین ملاقات با وزیر کشور است که به ضدیت با ایرانیان و خشونت معروف بود. ساعت ۱۱ به ساختمان مجلل و مدرن او رفته و ملاقات آغاز شد. شیخ بدقیافهای، او را یافتم و در عین حال بَدو[۴] و کمحال. مؤدب و علاقهمند به ایران خود را نشان میداد. میگفت: «خیال مخالفت به ایران در فکر ما خطور نکرده و نمیکند.» خواستار تسهیلات شدیم و او هم قول مساعد داد. ضمناً سفارت را کاملاً بازدید کردیم. بعد از ظهر را گشتی در شهر زدیم و شهر مصنوعی و ساختمانهای مجلل و شرایتون و خیابانهای خوب و وسیع را دیدیم و به گلف هتل برگشتیم. به جز مصرف مبتذل و فریبنده، هیچ چیز دیگر دیده نمیشد. با دیدن کانالهای فراوان تلویزیون، شب را گذرانیدیم.
[پنجشنبه – ۲۱/۵]
صبح ساعت ۱۰ ملاقات با رئیس مجلس و نمایندگان بود. رئیس، پیرمردی بَدو و عرب بود و مرتب حرف میزد. علاقه به ایران و دوستی با ما را تکرار میکرد. میگفتند که او تاجری است که از چرانیدن گوسفند خوشش میآید. مفصل صحبت شد و بحث درگرفت. وقت ملاقات بعدی رسیده بود. قرار شد باز دوباره با مجلسیان ملاقات داشته باشیم. ملاقات بعدی با عیسی الکواری[۵]، وزیر إعلام و رئیس دفتر امیر در کاخ امیر بود؛ کاخ دوحه محل کار امیر. عیسی جوانی باهوش و همهکاره نشان میداد که سخت آرام و دیپلماتمآبانه حرف میزد. حرفهای دوستی را تکرار میکرد و ما هم مفصل صحبت میکردیم. بعدازظهر ملاقات با محمد بن سیف در محل کاخ وزارت خارجه بود. آدمی ساده و عوام نشان میداد و تکرار موضع خودشان را در جنگ میکرد. بحثمان درگرفت، ولی مقاومتی انجام نمیداد. گفت: «میخواهم بعد از کنفرانس وزرای خارجهی اسلامی به ایران بیایم.» شب شده بود و باید به مهمانی مجلسیان میرفتیم. مهمانی در محل گلف هتل بود. باشکوه و متکبرانه ترتیب یافته بود. تا ساعت ۹ طول کشید. سپس به مسجد گراشیها رفتیم. هزاران ایرانی علاقهمند جمع شده بودند. آقای بیات سخنرانی کرد. دعای کمیل بود و شور و حال مجالس ایران. ساعت ۱۲ برگشتیم.
[یمن جنوبی/ جمعه – ۲۲/۵]
صبح زود آمادهی حرکت شدیم. با همان حال که استقبال شدیم، بدرقه انجام گرفت. ساعت ۶ صبح به طرف ابوظبی حرکت کردیم؛ ۷ در فرودگاه بودیم. تا ۱۱ قدم زدیم و نشستیم و این طرف و آن طرف رفتیم تا هواپیمای عدنی آماده شد. با شلوغیای مثل گاراژهای ایران، مردم سوار شدند و پس از مدتها گرما و معطلی حرکت کرد. معلوم شد باید چهار ساعت در راه باشد. خستهکننده بود. به هر صورت این ساعات گذشت. عدنیها از ما خوششان میآمد و با گرمی با ما روبهرو میشدند. اعلام شد که چند دقیقهی دیگر در فرودگاه عدن فرود میآییم، ولی ساعتها گذشت و ننشست و اعلام کرد که به خاطر بدی هوا در عدن، چند دقیقهی دیگر در جیبوتی مینشینیم. بالاجبار یک ساعتی در فرودگاه جیبوتی، کشور مستعمرهی فرانسه که با استعمار نو حالا اداره میشد، باقی ماندیم. فقر و حقارت از سر و روی جیبوتی میبارید. به عدن آمدیم. یکی از اعضای کادر مرکزی حزب و مسئول جوانان به اتفاق سفیر ایران، آقای امینیان به استقبال آمدند و در محل ساختمان شمارهی چهار اسکان داده شدیم.
[شنبه – ۲۳/۵]
صبح، آقای امینیان ما را از خواب بیدار کرد. ساختمان از بقایای وجود انگلستان بود که در کنار اقیانوس هند ساخته شده و نسبتاً زیبا و باسلیقه بود. رویهمرفته آقای امینیان میگفت: «شما را تحویل گرفتهاند.» ساعت ۱۰ بیرون رفتیم و ابتدا از صواریج دیدار کردیم. حوضهایی که قبل از اسلام برای جمع آب ساخته بودند، دیدنی بود. از مسجد «عیدروس» دیدن شد و سپس به مسنده نظامی رفتیم. مفصل آثار انقلاب و قبل را نشان میدادند و از رفتن ما خوشحال بودند. البته باید گفت یک شهر ما مثل دامغان، آثار بیشتری از آنچه در عدن بود، دارد. ساعت یک بعدازظهر با علی السلامی، عضو هیئترئیسهی مجلس عالی خلق، در دفتر دبیر کل حزب ملاقات کردیم. من تأکید کردم که راه مبارزه با اسرائیل، اسلام است و وحدت دو یمن … با توجه به تفاوتهایش امکانپذیر نیست. او نیز پذیرفت و با تجلیل از ایران صحبت میکرد. بعد از نهار و خواب، با تاریکی شب به دیدار بازار رفتیم که البته بسته شده بود. بعضی دکانین باز بودند. با نام ایران، بشّاش میشدند. شهر عدن گسترده نجرهای و رویهمرفته زیبا و فقیر بود و حکومت مارکسیسم به زور سعی میکرد خود را بر مردم مسلمان، مساجد، روحیه و فرهنگ اسلامی تحمیل کند. من در موفقیت آنها سخت مردّد هستم.
[یکشنبه – ۲۴/۵]
صبح با دیدار از پالایشگاه که انگلیسها آن را ساختهاند و یک ششم پالایشگاه آبادان است، شروع شد. برای ما رویهمرفته خستهکننده بود و توضیحات، ابتدایی. مفصل با رئیس پالایشگاه صحبت کردیم و مؤدب بود. هنوز آنجا بودیم گفتند ملاقات با رئیسجمهور و دبیر کل حزب دارید. ساعت ۳۰/۱ به دفتر او رفتیم که خیلی ساده و بیآلایش بود؛ مثل ادارهی آمار دامغان. با گرمی فوقالعاده ما را بوسید و معانقه کرد و تلویزیون فیلم برداشت. مفصل، من و آقای بیات صحبت کردیم و آقای علی ناصر محمد با سادگی، آرامش و در عین حال، حالت عوامانه سخن میگفت و از همان چیزهایی صحبت میکرد که ما خوشمان بیاید. سعی میکرد اعتراض ما نسبت به عمل او و رفتن او به جده را پاسخ بگوید؛ گفت: «ما مخالف تشکیل کنفرانس غیرمتعهدها در عراق هستیم.» ۳۰/۱ ساعت طول کشید و مهمترین چیزی که دیدم، سادگی او بود. سلامی نیز حضور داشت. شبها تلویزیون را میدیدیم که پر بود از فیلمهای مبتذل تبلیغی و سکس. خلاصه یا از حزب میگفتند یا از سکس و عیاشی. شب ما را نیز در حضور رئیس، در تلویزیون نشان دادند.
[دوشنبه – ۲۵/۵]
امروز کار رسمی با ملاقات رئیس تلویزیون و دیدار از مرکز تلویزیون شروع شد. واویلایی بود از دختر و پسرهای خالی و عشوهگر و آماده برای گناه. مفصل برایمان صحبت کردند. سه استادیو داشتند؛ یکی رنگی و دو تا سیاه و سفید. هیچ تولید فیلم و کارتون نداشتند؛ فقط از خارج فیلم میآوردند و مشخصهی همه، سکس و لخت و پتی بودن و آواز بود و تولید فقط تبلیغات سادهی حزبی و خبر و تحلیل. ۴۵۰ کارمند داشتند. ساختمان، فوقالعاده کوچک و کثیف بود. آمادگی فراوانی برای همکاری نشان میدادند. بعد از نهار، مصاحبهی مطبوعاتی و رادیویی داشتیم و تلویزیون هم نشان داد. سپس به منطقهی لحج و شهرهای شیخ عثمان، دار سعد و منصوره رفتیم. گاریهای شتردار، بزهای بلندقامت و فقر و فلاکت و شباهت فراوان به شهرها و دهات فقیرنشین هندی، از خصوصیات آن بود؛ اما نشانگر واقعیت جامعهی هندی بود. شب همچنان فیلم پرزرق و برق سمرا را نشان میدادند و باید فیلمهای انگلیسی که در مصر زیرنویس عربی شده بود با همهی ابتذالش را میدیدیم.
[یمن شمالی/ سهشنبه – ۲۶/۵]
از صبح عازم صنعا شدیم. به فرودگاه رفتیم و ساعتها منتظر، تا هواپیمای یمنی از شمال آمد. وزیر اسکان با گروهی که عازم یمن شمالی بودند نیز، مدتها منتظر بود. بحث مفصلی با او داشتیم راجع به وضع مسکن و البته خود، فعالیتهای خوبی را در این زمینه میدیدیم. علی احمد بلال، رئیس پارلمان و یار رئیسجمهور، برای بدرقه آمد. با گرمی بدرقه کرد و هدیهی رئیسجمهور را که عسل و قهوه بود، برای ما آوردند. ساعت ۳۰/۳ به صنعا رسیدیم. سیبویه و بهزادپور، کارمندان سفارت به استقبال آمده بودند. از مسئولین کسی نبود و با سردی با ما برخورد میشد. به رزیدانس رفتیم. گرمی فوقالعاده، این دو برادر تنها و خانمهاشان نشان دادند. خلاصه ناچار بودیم شب حرکت کنیم. با زحمت به ابوظبی زنگ زدیم و گفتیم که عازم شارجه هستیم. از فرصت باقیمانده استفاده کردیم، به بازار و بابالیمن و مسجد جامع الکبیر رفتیم. فوقالعاده جالب بود. فقر و سادگی و کثافت و لباس محلی که شامل لنگ و عمامه و کمربند مرصع و خنجر جالب با نوک کجی بود، چهرهی خاصی به یمن میداد. شهر عموماً فقرزده بود، اما اصالت خود را با ساختمانهای گلی چند طبقه و خانهی امام و مساجد و مردم اصیل روستایی و قبیلهای و در عین حال مذهبی حفظ کرده بود. مسجد باشکوه، پر بود از مردمی که نماز میخواندند، ذکر میگفتند و قرآن میخواندند یا حفظ میکردند. معنویتی بود. همینکه ما را دیدند، مثل پروانه به دورمان جمع شدند و عاشقانه بوسیدند و از ایران صحبت میکردند. ما با محدودیتی که داشتیم و مأموران اطرافمان بودند، با مردم از ایمانشان و روحشان صحبت کردیم. شیعه فراوان بود و اصولاً یمن پر است از مردم مذهبی و شیعهی زیدی. دکانها و مردم، عجیب پیچ در پیچ و کنار هم چیده بود. چند عقیق یمنی با قیمت مناسبی خریدیم تا هدیهی دوستان باشد؛ هدیهای قیمتی، سبک، محترم و مکتبی.
شب را با آقای سیبویه و بهزادپور صحبت کردیم که مفصل از جبههها و گروهها برایمان صحبت کردند. بزرگترین جبهه، جبههی دمکراتیک است که ضد حکومت است و اخیراً با توافق با یمن جنوبی، چه بسا این جبهه ضعیف شده باشد. صحبت شد که باید توجه داشت کمونیستها اینجا نیایند والّا بیرون رفتنی نیستند. گرچه حکومت اینجا فاسد است، اما بهترین زمینه را برای تبلیغ دارد. باید کادر سفارت تقویت شود. عربستان ۲۰۰ میلیون دلار به عبدالله صالح[۶] داده تا با جبههی دموکراتیک مقابله کند. تلویزیون، عجیب مذهبی است برخلاف یمن جنوبی و ظواهر کاملاً دینی است و علاقه عجیب است در مردم.
در یمن نیز هواپیما با تأخیر باید حرکت میکرد و ظاهر، ساعت ۳۰/۳ و چهار میرسیم.
(یمن خود را آمادهی جشن بیستمین سال انقلاب خود میکرد و بازی جدیدی برای تحمیق مردم بود. ترس حکومت یمن از ایران، بیشتر به خاطر تحریک زیدیها بود.)
[بازگشت به امارات/ چهارشنبه – ۲۷/۵]
پس از چند ساعت پرواز و توقفی در مسقط[۷]، ساعت یک ربع به شش [صبح] وارد فرودگاه شارجه شدیم. مشکل ویزا بود و از سفارت هم کسی آنجا حضور نداشت. با چند ساعت توقف در فرودگاه و اقدام سفارت و کنسولگری، آقای پوریان رئیس هواپیمایی آمد و با عزت و احترام ما را بیرون برد و سپس به مهمانسرای دوبی. نهار و خواب لذتبخش بود؛ به خصوص به دنبال خستگی یکی دو روز گذشته. بعد از [ظهر] به باشگاه کارگران رفتیم؛ ساختمانی عظیم و طویل و معطل، که قرار شد با مسئولین وزارت کار در این زمینه صحبت شود. سپس به بازار رفتیم و حدود یک ساعت هم وقت روی خرید چند چادر زنانه نمودیم. به مهمانسرا آمده بحث مفصلی با آقای هرزندی نمودیم. او ما را به فرودگاه برد و حدود ساعت ۱۲ به قصد شیراز حرکت کردیم و از آنجا به تهران. صبح وقتی به مجلس آمدیم، معلوم شد که چند روز آینده باید به همراهی هیئت سیاسی آقای خوئینیها و ادارهی حج، عازم حج بشویم. بدین امید که موفق باشیم.
[۱]. شاعر و نویسندهی بحرینی که پس از استقلال این کشور دارای مناصب سیاسی شد.
[۲]. گرم
[۳]. gulf hotel
[۴]. بادیهنشین
[۵] . عیسی بن هلال الکواری
[۶] . رئیسجمهور یمن شمالی؛ ۱۹۹۰ – ۱۹۷۸ م
[۷] . پایتخت عمان
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!