سفرنامه لبنان
آثار آهنی و هنرمندانهای که چمران ساخته بود، عجیب بود. خط زیبای چمران روی دیوار به انگلیسی و شعارهای ضد امریکایی. ساختمان دستساخت چمران، باغچهی تولید درخت و قلم چمران، همه آثار جالب و دیدنی و نشانهی…
****************************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسئولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند نیز ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، ارمغان سفر این شهید والامقام به کشور لبنان است که در آغازین روزهای مهر سال هزار و سیصد و شصت هجری شمسی و پس از سفر به هندوستان، پاکستان و سوریه انجام شده است.
شایان ذکر است، این شهید والامقام اگر چه در سفرنامه پاکستان، به آماده شدن جهت عزیمت به سوریه اشاره نموده و در متن پیشِرو نیز مسیر عزیمت به لبنان را از خاک سوریه بیان کردهاند، اما مطالب مربوط به این بخش از سفر موجود نمیباشد. نکتهی دیگر این که در تنظیم متن، به دلیل ناخوانا بودن برخی کلمات، از علامت سه نقطه (…) استفاده شده است.
……………………………………………………………………..
سفرنامه لبنان
سفرنامه «لبنان» – ۲ مهر
صبح ساعت ۶، اثاث خود را به سفارت جمهوری اسلامی در «دمشق» بردیم و با تاکسی به گاراژ «بیروت» رفتیم. ابتدا یکی از رانندگان، به دلیل نداشتن ویزا، از بردن ما خودداری میکرد، اما یک راننده قبول کرد و حرکت کردیم. جادهی زیبایی بود و با راننده صحبتها کردیم و نسبت به انقلاب، نظر خوبی داشت. به مرز «سوریه» رسیدیم و بعد از کمی معطلی بوروکراتیک و اداری، جواز خروج داده شد.
به حدود لبنان رسیدیم. نامهی «حاج علی آقا خلخالی» را به «احمد صُمتی» دادیم؛ شیعه بود و به لبنانی گفت «عَلی رأسی» و با احترام بسیار، ویزای ما را برای لبنان دادند. بعد از پذیرایی، به خاک زیبای لبنان وارد شدیم. از شهرهای «اشتورا»[۱] و «بحمدون»[۲] که بسیار خوب و تمیز و قشنگ بود، رد شدیم. قدم به قدم، سربازان سوری بودند. به حدود بیروت رسیدیم. قسمت غربی جاده، چشمانداز وسیع و کوهها و شهرها و روستاهای کوه لبنان بود که در اختیار مسیحیان و فالانژها است. شهر زیبای تقسیمشده و بندر پرخروش بیروت، بزرگ و جالب است. به ساختمان چهار طبقهی سفارت آمدیم. «آقای طباطبایی»[۳] هم آمده بود؛ خوشحال شد و خلاصه، سخن با کاردار آغاز شد. در ملاقات با آقای «محسن موسوی»[۴]، کاردار، دربارهی لبنان و وضع عمومی، صحبتها شد.
موسوی میگفت: «لبنان و مسائل آن، آیینهی اختلافات کل جهان سوم و دنیای عرب است. حدود صد و سی گروه و حزب، در ده هزار کیلومتر خاک لبنان عمل میکنند. مفاهیم در لبنان، مثل چپ، مسلمان، مسلماننشین و مترقی، با همهجا فرق میکند. اینجا عدم وابستگی را نمیفهمند و «نه شرقی و نه غربی» مفهوم ندارد؛ تمام جهان در اینجا فعالند. ابرقدرتها اینجا اعمال نفوذ دارند. در جنگ، و صلحِ نشده، ابرقدرتها شریکند. مرکز بسته شدن پیمانهای تسلیحاتی، نظامی و جاسوسی است. برای هر کس، لبنان مرکز اطلاعات است. رژیم شاه این را خوب فهمیده بود. «قَدر»[۵] فرد مهمی بود؛ تیمسار ساواک بود و مهم بود که اطلاعات سیاسی و نظامی به دست آورد. او حتی یک نفر اقتصادی بود. ده تا پانزده درصد واردات عراق از اینجاست. ساختمان سفارتِ با عظمتش فعال بوده. اسناد مهمی در اینجاست که خیلی مهم است. همین «ولید جنبلاط»[۶] که الان علیه ایران صحبت کرده است، با شاه ملاقات داشته و ما میتوانیم با عَلَم کردن آن، مسئله را توی بوق کنیم. از بچّههای خوب، کسی به خارج نیامد و سفارتخانه در دست طاغوتیان باقی ماند. بعد از انقلاب، هشت یا ده کاردار عوض شده است و این، تأثیر بدی روی روحیهی مردم میگذارد. هر کارداری هم، وابسته به گروهی بوده که وضع اینجا را به وزارت خارجه منعکس میکرده است. ما باید از اول، در سفارت، نقش هماهنگی را بازی میکردیم و شیعیان با همهی شعباتش و فلسطینیها، به عنوان دو پارامتر مورد توجه قرار میگرفت؛ اما متأسفانه سفارت، تاکنون عامل تفرقه بوده است و شاید سی تا چهل درصد مردم، امیدشان را به انقلاب از دست دادهاند. قبلاً «امیر کمالی»[۷] شاعر و دوست ما آمده بود؛ برای این که محرومین شیعهی لبنان را مورد توجه قرار دهد و شاید به دلایل دیگر، یک زن شیعه از جنوب لبنان گرفت و یک ماه و نیم بود و رفت. او شده جزء «أمل»[۸] و حتی به «عرفات»[۹] در مصاحبه حمله میکرد که خیلی بد بود. او را خواستند و رفت. من یک ماه و نیم بودم تا «موحدی» آمد. او با «الفتح»[۱۰] کار میکرد و ضد شیعیان بود. او در مصاحبه، شیعیان را میکوبید و عجیب، ناشیگری میکرد؛ مورد اعتراض شیعیان واقع شد. حرفهای بدی زد؛ مثلاً گفت ما اجازه نمیدهیم طرفداران انقلاب ایران، از نام ایران سوءاستفاده نمایند. با این که چندین بار به اینجا حمله شد و شش ساعت میکوبیدند، بدون این که هیچ کس به ما کمک کند، حتی فلسطینیها و فقط شیعیان بودند. او را هم خواستند و به من گفتند شما باشید و من هستم.
وضع ما کاملاً مربوط به عدم ثبات در وجود نمایندگی بوده است که حقیقتاً خوب نبود. ما خیلی از این گروههای چپ را داشتیم که طرفدار بودند و حتی همین حالا هم هستند؛ اما خوب، برخوردی با آنان نداشتهایم. بسیارشان به عنوان انقلاب ضد استعماری از ما حمایت میکردند، ولی حتی یک ملاقات در این مدت، ما با هیچ کدام از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی بهخصوص نداشتهایم. اینها حتی اطلاعات کافی را از انقلاب ما نداشتهاند.
رادیو عربی هم در اینجا گرفته نمیشود. ما آمدیم که قضیه را درست کنیم، اما دیر شده بود. روزی روزنامهی «صوت الشغیله»، ارگان حزب رابطۀ الشغیله[۱۱] که همیشه حامی بود، نامهای به امام نوشته بود و اعتراض به امام راجع به اعدامها شده بود. من وظیفه داشتم که با آنها صحبت کنم و وقتی موضع انقلاب را توضیح دادم، «ظاهر شفیق»[۱۲]، رئیس آنها، گفت من راحت شدم؛ ولی با گذشت قضیه و نرسیدن اطلاعات، خلاصه این روزنامه علیه ما شد؛ به خصوص که منابع آنها فتح بود، یا ولید جنبلاط لااقل در روزنامهاش حامی اگر نبود، مخالفتی نمیکرد و حالا عوض شدهاند. البته شاید مسائل مالی، مهم باشد.
«احمد الخطیب»[۱۳] فراری از ارتش لبنان، طرفدار ما بود و ایران آمد و روزنامه داشتند و حامی؛ اخیراً آمد و گفت من پول میخواهم و ما به ایران که گفتیم، گفتند ما باج نمیدهیم؛ یا کردها پول میخواهند و نداریم که بدهیم.
من وقتی دیدم پول نداریم،[گفتم] بیاییم با علمای مساجد صحبت کنیم. آنها هم گفتند حرفی نیست، لکن شما بیایید خرج ما را بدهید و چون پول نبود، کاری نتوانستیم بکنیم. جالب این که یکی از تهیهکنندگان خبر برای رادیو و تلویزیون، شیعه است؛ گفته است بارها عراق به من پول میداده، ولی من قبول نکردهام. ما میتوانیم از این استفاده کنیم، اما نکردهایم. گرچه او خود به خود، هوادار انقلاب ماست.
وضع فلسطینیها (فتح) نسبت به انقلاب خوب نیست. حرفهایی میزنند؛ حتی مطالب نمایندهی خودشان را منکر شدند. اینها به این نتیجه رسیدند که انقلاب ایران، انقلاب نمیشود و من گفتم ماهیتاً انقلاب ما را قبول ندارند. ایشان گفت اینها با انقلاب ایران از آن موضع معتبر افتادهاند و برایشان سنگین است. حتی در درسهای درونگروهی نوشتهاند که اخیراً روشی به نام «خُمِینیزم» در منطقه مطرح است که بر پایهی مذهب بنا شده است و باید این روش را محکوم کنیم و حتی حاضر نیستند که تکذیب کنند خرید ما را از اسلحه. خلاصه «رجوی» گفته است که فتح معتقد است ما نزدیکترین گروه به سازمان آزادیبخش هستیم.
ما باید بدانیم که اگر میخواهیم با مقاومت فلسطین مخالفت بکنیم، باید از تجربهی سوریه و «لیبی» استفاده کنیم، نه «اردن» که با همه درافتاد. اینها آمدند یک گروه یا دو گروه را چسبیدند و الفتح را رها کردند. «نایف حواتمه»[۱۴] گفته است چرا ما را رها کردید و ارتجاعیون را چسبیدید؟ میتوان از طریق سفارت، به طور نرم با اینها رابطه برقرار شود. مثلاً با حواتمه، دعوتی شود، ملاقات شود و وعدهای داده شود. این باعث میشود که عرفات به دنبال آنان بیفتد و به دنبال ما.
«هانی الحسن»[۱۵] در توجیه رابطه با مجاهدین گفت، رابطه با طرفی، معنی ندارد که با طرف دیگر تماس نداشته باشیم.»
خانم[۱۶] کاردار میگفت: «ما زمانی میخواستیم برای تعلیم به اینجا بیاییم؛ آنها گفتند از مجاهدین یا چریکها معرفینامه باید داشته باشید.»
پیشنهاد میشد، برای این که افراد نمایندگی سیاسی، جذب سیاست کشورهای موجود خود بشوند[۱۷]، خوب است هر چند گاه یک بار، به مرکز بیایند؛ مردم را ببینند، جلسات را ببینند و در یک سمینار شرکت کنند. این خیلی خوب و لازم است. قرار شد با «أمل» ملاقات داشته باشیم. أفواج المقاومۀ اللبنانیه که به شوخی، بعضیها «ایرانیان مقیم لبنان» میگویند.
دوستی از دانشجویان میگفت که جنگ در ایران باعث شد که اصول و فروع در آن پیاده شود.
موسوی گفت: «در اینجا مسیحیان (مارونیها[۱۸])، دروزیها[۱۹]، سنیها و شیعیان، بزرگترین گروهها هستند. اینها موجودیت سیاسی دارند؛ حزب سیاسی دارند. سنیها «مرابطون»[۲۰]، دولت را دارند.
(همین حالا برادر شیعهی کارمند سفارت، میخواهد از أمل وقت بگیرد و آنها اصرار دارند که ما را با اتومبیل مسلح و اسکورت ببرند و نمایندهی ایران قبول نکرد.)
[ادامه سخنان آقای موسوی] دروزیها گروه جنبلاط و شیعیان، قشر عظیم ۲/۱ میلیون از مردم لبنان را تشکیل میدهند. طیفهای مختلفی دارند. روح قبیلگی بر آنان حاکم است. ما باید روح فرقهگرایی را کاهش بدهیم و زمینهی مکتبی در آنان ایجاد کنیم. اینها محرومترین قشر جامعهی لبنان هستند. البته در لبنان، ۱۷ مجلس وجود دارد برای هر فرقه و این مجالس از نظر سیاسی، شخصیت به اینها میدهند. آخرین مجلس، مجلس شیعیان بود و نمایندگان مجلس، از میان اینها انتخاب میشوند؛ چه از جهت فرهنگی و اقتصادی ضعیفند و دولت لبنان هم، ملتزم به کمک به اینها نبود. آقای «صدر» آمد و کارهای بسیاری کرد؛ فرهنگی، خیریه و خلاصه در مردم نفوذ میکند. مهم این است که او در زمان خودش کار سیاسی میکرد؛ در حالی که او را مرتد میدانستند. فعالیت او در مجموع، قابل تقدیر است. مجلس یکی از کارهای اوست و حیات سیاسی دادن به شیعیان، خیلی مهم است.
ما با «جلال فارسی» که اینها را امریکایی میدانست، خیلی بحث کردیم و به او گفتیم مجلسِ آن روزِ شیعیان، قابل مقایسه با مجلس امروز ایران نیست. اگر از دید تخریبی به قضیه نگاه نکنیم و اصلاحی بنگریم، کار او خیلی خوب بوده است. در مجلس دو هیئت وجود دارد؛ هیئت شرعیه از علما هستند که در بین علما انتخاب میشوند و دوازده نفرند. هیئت عامه از تحصیلکردههاست؛ دکتر و مهندسین و انتخاب از میان اینهاست. انتخاب با تحصیلکردههاست و مردم، شرکتی ندارند و این عیب بزرگ قضیه است و طرف، کافی است شیعه باشد و البته میتواند مارکسیست و یا سوسیالیست باشد و شیعی. این طبیعی است که آدم، مذهبی باشد و جزء یک حزب غیر مذهبی. رسمیترین کار، مزدوری حزب است.
برای حمایت از قدرت سیاسی و مجلس شیعیان، جنبش أمل را راه میاندازند با کمک «دکتر چمران» و … . اول از الفتح استفاده میشود تا فقدان امام صدر. در زمان آقای صدر، خط حاکم بر جنبش أمل، خط مکتبی بوده است و اما بعد از ایشان، یک خطر اینها را تهدید میکند و اگر ادامه یابد، یک جنبش سیاسینظامی فقط میشود و ایران میتواند أمل را از این انحراف نجات دهد.
مجلس شیعه چون [به] تصویب رسیده، بودجهاش را دولت تأمین میکند. از حوزهها و نجف و آقایان کمک میشده است. الان آقای گلپایگانی کمک میکند. تسلیحات أمل را سوریه تأمین میکند و کمک مادیشان را خود مردم تأمین میکنند. برخلاف همهی گروهها، أمل، قدرتش پایگاه تودهای آن است، نه این که تودهی وابسته را گروه نظامی کمک بکند. پایگاه تودهای آن باعث شده که یک نیروی ملیشیا[۲۱] باشد، نه یک گروه نظامیِ حرفهای.
بعد از انقلاب، دولت کمکهایی کرده است. پولی حدود ده میلیون دلار به سید عیسی و «سید صادق موسوی»[۲۲] داد که در اینجا خرج شود. متأسفانه این دو، مورد توجه مردم نبودند؛ شیعیان هم نپذیرفتند که این دو خرج کنند. حتی شمسالدین هم نپذیرفت و اینها هم خوب خرج نکردند. مثلاً اینها رفتند که چاه بزنند که چهارصد هزار لیره اینجا خرج شد و معلوم شد که دردی دوا نمیکند. بعد گفتند خوب است صندوق قرضالحسنه باز کنیم و به مردم وام بدهیم؛ رفتند مقداریاش را خانهای خریدند که هنوز مورد استفاده واقع نشده است. آقای «رخصفت» و «مهدیان» آمدند تا وساطت بکنند. با خانم «ربابه صدر»[۲۳] و شمسالدین ملاقات کردند و آنها را راضی کردند. قرار شد هفت نماینده باشد؛ دو سید بزرگوار و دو نماینده از مجلس و خانم صدر و دو نماینده از «فضلالله»[۲۴] و دو نماینده از سنّیها، که این هم مورد اعتراض واقع شد. به جز دو سنّی، بقیه تصویب شد و هنوز این پول خرج نشده است. قرار بود بیمارستان ساخته شود که نشد. ناگفته نماند که اینها سخت به پول محتاجند.
شصت درصد گروهها از لیبی کمک میگیرند و شصت درصد قدرت در اینجا، در دست لیبی است؛ به اضافهي روزنامهی «السیف» پر تیراژ. در حالی که پولی که فلسطینیها گرفتهاند، بلاواسطه بوده است و حدود پنجاه میلون دلار. چرا پول شیعیان باید به این روز بیفتد؟»
(دانشجویان ایرانی در کالج امریکایی، هفت نفرند و از ایران آمده فقط دو نفر و در دانشکدههای دیگر، حدود بیستوپنج، تا سی نفرند. در بیروت، دو دانشکده پزشکی است؛ یکی امریکایی در کالج و دوم «کلیّه صدام حسین الطِبیّة» و نام دانشکده را با هفتاد هزار دلار خریده است.)
ترورهای بیروت مثل ترور سفیر فرانسه و انفجار بسیاری جاها را گروهی به نام «صف طرفدار ایران» به عهده گرفت.
(برای حفاظت سفارت که عراقیها با پررویی میآمدند توی سفارتخانه، از ایران خواستیم و آنها با سوریها و فلسطینیها تماس گرفتند. هر دو آمدند؛ نزدیک بود بینشان اختلاف شد[ه] و نزدیک بود، دعوا شود. خلاصه با زحمت، از فلسطینیان خواسته شد که بروند و حال، سوریها یک لشکر پیاده کردهاند.)[۲۵]
«سازمان أمل»
با دو اتومبیل به اتفاق یک افسر سوری و کاردار، شبانه با گذشتن از مناطق «صبرا»[۲۶] و مخیّم دیگر از فلسطینیان و با گذشت از سرزمین فقیرنشین «بُرج البراجنه»[۲۷] به محل قیاده[۲۸]ی أمل رسیدیم. شب بود و ساختمان، بلند. با محبت ما را استقبال کردند تا به اتاق «ابوهشام»[۲۹]، نایبرئیس قیاده و مسئول امنیتی و مسئول تربیتی قیاده رسیدیم. ابوهشام نماز میخواند و عکس امام صدر، بالای اتاق و عکس امام خمینی، زینتبخش بود.
من شروع به صحبت کردم و مفصّل، مطالبی را گفتم در مورد رابطهی ما و سازمان أمل از شیعی بودن. شرایط ایران و فداکاری و ایثار موجود در ایران را توضیح دادم و از سخنان صدر در «مدرسهی حقانی» و علاقهی ما به اطلاع از این سازمان.
ابوهشام شروع به صحبت کرد و گفت: «رابطهی ما با شما بسیار قوی است و خوشحالیم که با مؤمنین لبنان تماس میگیریم. فرقی ندارد که شما از کجا هستید. ما همیشه گفتهایم در حوادث و در غیر، که حق و باطل روشنند و ما با اینها هستیم، نمیتوانیم اینها را ترک کنیم. از سال ۱۹۶۰ امام صدر میخواست که حکومت اسلامی را به وجود بیاورد. در انقلاب، کسانی بودند که ما را خائن میدانستند، ولی ما متعقد بودیم که برحق هستیم. ما خدا را میپرستیم و حقِ همه چیز روشن نمیشود. امروز کسانی که طرفدار بودند و عکسها بر دیوار داشتند، امروز ضد انقلابند.
آنها میخواستند که امام را از بین ببرند و نقش او در جنوب از بین برود و جنوب محتل[۳۰] شود و آن زمان خیابانهای تهران از مردم موج میزد و امام از عراق به پاریس رفته بود.
ما با دشمن در جنوب لبنان روبهرو هستیم، مثل این که در ایران، در جنوب با دشمنانمان روبرو هستیم. ما شهدایی در جنوب ایران داریم؛ مثل شهید چمران و «عبدالرضا موسی»[۳۱] و «علی عباس»[۳۲] و یکی از روحانیون که در قم بود.
راستیها و چپیها متحد شدهاند که ما را بکوبند. کفار، ملت واحدند، بدون فرق در اینجا و ایران. البته اول برای ضربه زدن به أمل، بعثیهای عراقی را تحریک کردند، ولی این نشد؛ چون ما موجّهتر بودیم و عراقیها قابل دفاع نبودند و کنار رفتند و امروز، عراقیها تکان نمیخورند. امروز حزب کمونیست لبنان را انتخاب کردند. اینها البته طرفدارانی دارند و سوریه هم نمیخواهد که شیوعیین[۳۳] ضربه بخورند و نمیخواهد که روابطش خدشهدار شود. ما از دو ماه پیش، هر هفته با شیوعیین میجنگیم و سلاحهایی به کار میرود و مساجد و حسینیهها را آتش میزدند و به خانههای علما حمله کردند و به دختری حمله شده از روحانیون و سینهاش را سوزاندهاند و چشمهایش را قطع کردهاند (دختر محمد مصری)؛ اما مردم ما همچنان مقاوم باقی ماندهاند. امروز دوستان ما در تهران برای تسلیت رفتهاند و با «مهدوی کنی» و دیگران ملاقات کردهاند و میخواهیم دفتری باز کنیم و بخواهیم که اگر کسی را میفرستند، بهگونهای باشد که رابطه با ما را درک نماید. قرارداد بسته شد که دفتری داشته باشیم؛ کسی که میآید، هوای شیعیان را داشته باشد و منافاتی با روابط دیگران نخواهد داشت.»
مسئول تربیتی گفت: (در همین حال، تیراندازی عجیبی در فضای بیروت شنیده میشد) «نحن شرکاء! لا فرقاء. اعدائکم فی ایران نفس اعدائنا فی لبنان. الاسلام دولتنا و کنا شریک فی هذه الدولۀ. عند شهادة الرجائی کنت فی «بُن[۳۴]» و شباب حرکة الأمل یحرسون السفارۀ الجمهوریة الاسلامیة.»
«شما در پذیرفتن فلسطینیها همهی مسائل را در نظر نگرفتید[۳۵]. کسانی را پذیرفتید که فلسطین را فروخته بودند. شما قذافی را دوست میدانید و حال این که اسرار را به دشمنانتان و دشمنانمان داد. دیگران خیال میکنند که أمل، بازوی ایران است و همه پولش را از ایران میگیرد و نمیدانند که فقط یک ملاقاتی بیشتر نیست.
در زمان شاه، هیچگاه به سفارت ایران حمله نشد؛ در حالی که فلسطینیها در اطراف سفارت بودند و بعد از انقلاب، چندین بار به سفارت حمله شد.»
من سه سؤال را مطرح کردم که ابوهشام به جواب آغاز کرد.
«به طور کلی، شیعیان آیا میتوانند به عنوان یک موجودیت سیاسی، خود را حفظ کنند؟ در برابر دیگران، تا چه اندازه است؟
شخصاً روابط شما با سوریها چگونه است و آیا شما وجود سوریها را تأیید میکنید یا نه؟
شما حل قضیهي جنوب را در چه میدانید؟
برای بیرون آمدن از انزوا احساس میکنیم با تماس و توضیح، مطالبمان را باید بگوییم و تماس ما با آنها، تماسی نیست که اشتراک ماهوی باشد. ما با فتح هم، چنین علاقهای نداریم.»
[پاسخ ابوهشام:] «اما الاول: الامکانات المادیه را اگر میخواهید بدانید، کوچکترین حزب از چهل و سه حزب، از ما از جهت تسلیحاتی قویترند و هم از جهت مالی و مهمات. بقیه سفارت دارند و دولت؛ بعضی از یک دولت و بعضیها از همه، مثل جنبلاط که از همه میگیرد و اخیراً هم که علیه ایران پولی گرفته. به خاطر پولهای زیاد عراق است که علیه ایران حمله میکند بدون مناسبت. ما باید با صراحت بگوییم که ضعیف هستیم و خواستیم از برادران که به ما کمک کنند. البته چه بدهند و چه ندهند، ما میجنگیم. ما رابطهمان با شما را نیز قطع نخواهیم کرد. اگر شد که شما کمک کنید الحمدلله و اگر نشد، الحمدلله؛ ما آن وقت مثل حسین [علیهالسلام] شهید میشویم.
و اما الثانی: سوریها معتقدند که علاقه با ما، مصلحت آنهاست؛ چون مردم حمایت از حرکت أمل میکنند و به دلیل این که معتقدند علاقه بین شیعهی لبنان و شیعیان حاکم در سوریه، رابطهای است و این خود باعث علاقه میشود و مخالفت ما با عراقیها هم که دشمن آنهاست، مؤثر است در این رابطه.
و نحن فی الواقع لا نعتمد علی السوریین اعتماد واقعی؛ و انّ النظام السوری لیس نظاماً عقائدی و انه یسکت علی الضرب علینا و بالاخص لا حاجۀ علی ان یکون بیننا و بینهم مشاکل. ما البته اگر تاکنون رابطهای داشتهایم، برای این بود که تهاجمها را علیه خودمان کم کنیم. «حافظ اسد» سعی میکند مثل یک شیعه با ما صحبت کند و ما هم دلیلی نمیبینیم که با آنها بجنگیم.
و اما الثالث: الحرب فی جنوب لبنان کالحرب فی جنوب ایران. للاسرائیل منافع کثیرۀ فی جنوب لبنان و لیس شئ موجود فی جنوب کسعد حداد و امثاله اسرائیل. کسی هم برای جنگیدن در آنجا نیست و انقلاب در ذهن فلسطینیها خامد شده است. ما راه حل را فقط جنگ میدانیم و پیشنهادات و پیگیری، چیزی را حل نمیکند. راه، فقط جنگ است و استراتژی عربی هم چیزی نیست که امکانپذیر باشد. ولی این را میگوییم باید همهی عربها بیایند بعد قبول و میدانیم که امکان ندارد.»
ملاقات خوبی بود با اعضای سهگانهی أمل. در میان محبت خالصانهی اعضای آن و با اسکورت ماهرانهی بنز سفیدرنگ أمل، به سفارت برگشتیم. شب را به صحبت با «فیروزان»[۳۶]و موسوی و خانمش پرداختیم و صبح، ساعت ۹، به قصد دیدار با شیخ محمدمهدی شمسالدین، به خانهی او آمدیم. خانهی نسبتاً مجلل او در مقایسه با منطقهی شیعهنشین، در منطقهی کوه لبنان بود و زیبا. اتاق پذیرایی، مجلل و مبلمان بود و چند نفر با او صحبت میکردند. شیخ با سیاستمداری خاصی صحبت میکرد و وقار خاصی از خود نشان میداد. (البته وقار ابوهشام، طبیعیتر بود.) سه نفر رفتند و یکی باقی ماند؛ با او خصوصیتر صحبت میکرد. ضمن صحبت گفت: «به ایرانیان بگو که چرا به ما پول نمیدهند؟» بعد خطاب به ما گفت: «تعطی الفلسطینی و «پولیساریر»[۳۷] و لا تعطینا لنقتل الشیوعیین و البقیین.» من خندیدم و لطیف میگفت «لا تضحک» و در خطاب به مردی که صحبت میکرد و او چکی را مینوشت برای کمک به أمل، گفت: «حفظکم الله یا اهل الجنوب و اهل جبل عامل». شیخ فوقالعاده زیرک و باهوش به نظر میرسید و شاید هم تظاهر به هوش میکرد.
من صحبت را شروع کردم و ایشان در جواب گفتند:
«آقای موسوی شریک ما هستند و در رابطه با ما؛ اما مسئلهی مهم این است که مسئولین در مجلس و [مراکز دیگر] غیر آشنا با مسائل لبنان و شیعیان هستند و عمل سیاسی ما در لبنان، ناشی از خصوصیات حالت موجود در لبنان است. ما در ایران کارهایی که مفید برای انقلاب اسلامی بدانیم، انجام میدهیم. البته اشیایی است که ما مطلع از آن نیستیم، اما حاضر به قبول تکلیف هستیم. ما خود را جزئی از کار اسلامی جهانی میدانیم و مرکز آن، ایران؛ بنابر این ما جزئي از انقلاب اسلامی ایران شدهایم. ما عرب هستیم و ما شیعه هستیم. ما به عنوان عرب، مشکلات عربی شما را کمک میکنیم تا حل شود. مسائل زیاد است و قبلاً هم گفتهام؛ اجمالاً ما لشکریان مطیع جمهوری اسلامی هستیم و ملتزم به حاکمیت خمینی هستیم. هر چه او بخواهد، همان را ما میخواهیم.
برای من سه مطلب مهم است: الاول هو انه نحن ملتزمون بما کتب الامام بالثورۀ الاسلامیۀ بنصرتها و بالدفاع عنها. نحن فی لبنان هنا معرضین لاخطار الوجود من اسرائیلیین و الیساریین و الاحتلال و تقسیم جبل عامل و تبعید و طردهم من ارضهم. بالنسبۀ الینا خطر الوجود، نحن مضطرین ان نعمل سیاسیین و عسکریین بقدر المحافظۀ علی وجودنا. نحن لابد لاجل هذا العمل السیاسی ان نتکلم مع جمیع الاطراف لانه فی لبنان کل قوم یلزم ان نکلم معهم، ان نکلم مع … .الصینی، الکوفیت و الفرنسیۀ و السفراء کلهم و هلم جرّا. بعد الثورۀ اصبح عمل السیاسی مشکله و صعوبۀ. فیما نکون مرتاحین و احرار فی عملنا السیاسی فی هنا، تکون قادرین … حمایتنا عن ثوری الاسلامی. الامر المهم الذی نختلف بیننا و بین بعض الاخوان فی الایران أنا اقول أنا مجتهد فی مسائل السیاسی فی لبنان و أنا مرجع فی مسائل السیاسی اللبنانیین و کمثال فی ذلک «المتطوعین» أنا خالفت الشیخ محمد المنتظری فیهم و لکن فی الاخیر قال: انت قلت صحیحاً.
المطلب الثانی: لنا رأی فی طریقۀ العمل داخل ایران لانه نحن شرکاء فی شعار السلام فی ایران و فی لبنان. کل انتصار لکم لنا و کل ضعف لکم فی ایران یکون لنا و لکن خصوصیات وضع الداخلی انی لا ندخل فیها لان اهل البیت ادری بما فی البیت.
اما موضوع الخارجی و علاقاتها الخارجیۀ و خاصته الدول السلامیۀ العربیۀ لنا ان نتدخل فیها ما عدی العراق، ان هذا الامر فیه خطاء و ایران علی خطاء فی علاقاتها الخارجیۀ و لا تستطیع ان تتحمل کل عدو دفعۀ واحدۀ. و بحسب تشخیص علی ناحیۀ ایدئولوجیۀ التاریخیۀ. المرحلۀ الموجودۀ فی ایران المرحلۀ الحکمیۀ لا المدنیۀ. مرحله قبل الهجرۀ لا بعد الهجرۀ. نحن نعتقد العلاقات الایرانیه مع الدول الاسلامیۀ تحتاج الی ترمیم لان الثورۀ الاسلامیۀ ینبغی ان تواجه الاعداء واحداً واحداً کما فعل رسول الله فی جمیع مراحل حیاته و من ابرز الامثله فی … علی حرب الاحزاب.
الامر الثالث: هو السیاسۀ الاعلامیۀ و فیها غلط کبیر و لابد اصلاحها. شما بیمهابا کار میکنید. من در سفارت فرانسه بودم، کاری داشتم؛ … آقای «مشکینی» گفته بود که ما مثل سفارت امریکا با سفارت فرانسه عمل میکنیم. من نمیدانستم چه بگویم. کل شتم علی کل دولۀ غیر امریکا یتحول المنفعۀ الی العراق.
المجلس الشوری هو قادر علی ان یعمل علاقات مع افریقا الاسود. مجلس غیر حکومی است و معتبر است و دولتی نیست. این خصوصیت باعث میشود که ما شیعیان لبنان، با شیعیان عرب و سنیهای مسلمان و مسلمانان آفریقا رابطه داشته باشیم. اتحاد بین لیبی و «عدن» و منگیستو مریم[۳۸]، ذبح انقلاب اسلامی «اریتره» است و توطئه برای نفی انقلاب است.»
در وسط [بحث]، «حسن هاشم» نایب دوم أمل هم آمد و در بحث شرکت داشت.
دوباره به سفارت برگشتیم و عازم مسجد شیعیان شدیم تا در نماز جمعه به امامت «قبلان»[۳۹]، مفتی شیعیان شرکت نماییم. قبلان خطبه را آغاز کرده بود و نشسته میخواند. بسیار خوب و متین صحبت میکرد؛ میگفت:
«ما باید انسان نوین اسلامی را بسازیم و حرکت اسلامی جدید را در همهجا پایهریزی نماییم. این، مخالفتهای بسیاری را برخواهد انگیخت، اما چارهای جز این نداریم. ایران قبل از انقلاب، مورد رضایت غرب و شرق بود و امروز، مورد مخالفت غرب و شرق است. ایران میخواهد اسلامی بماند و اسلامی زندگی کند؛ این، مخالفتها را تحریک کرده است.
ما در لبنان همین وضع را داریم؛ به ما حمله میکنند؛ کمونیستها به راستیها، لبنانیها و عراقیها. ما به آنها میگوییم اگر امکانات نداریم، نیروی انسانی و ایمان داریم. شما از مساجد و منازل مردم محروم ما، بدون دلیل نگذشتید و توپباران کردید؛ شما کفارید و به کفار و ملحدین میگویم اگر دست از این دشمنی برندارید، در برابر قاطعیت و خشم مقدس اسلامی ما قرار خواهید گرفت.
من سخن پیامبر را تکرار میکنم؛ شما در صورتی که ضد مردم ما و ضد اسلام نباشید، در امان خواهید بود؛ وإلّا ما همهجا هستیم. «طارق» گفت: دریا پشت سر شماست و دشمن، جلوی شما. من میگویم دریا در سمت راست شماست و جایجای لبنان، شیعه و أمل، برای حفظ اسلام و فداکاری در راه آن وجود دارد. قذافی و لیبی خائناند. ما لیبی را دشمن دوم خود بعد از اسرائیل میدانیم. لیبی اگر راست میگوید، ضد اسرائیل باشد، نه ضد ما. ما به خدا توجه داریم و به هیچ کس نه. خمینی گفت من متکی به خدایم و پیروز شد.»
مردم او را تشویق میکردند و او هم سیاستمدارانه و محرّک صحبت میکرد. نماز ظهر و عصر را بعد از سخنرانی و خطبه خواند و مسجد، نزدیک به پر بود. بعد از نماز، حدود ۲۰ دقیقه با او صحبت کردیم. البته اصرار داشت که نهار را با او بخوریم که فرصت نشد.
به سفارت برگشتیم. سید عیسی طباطبایی آنجا بود و قرار شد، شب را با او، در منزل او باشیم. قبل از آمادگی برای مؤتمر ثقافی[۴۰]، به بازار رفتیم و ساندویچی خورده، کمی خرید کردم. چند عدد سازدهنی برای سعید، حمید، مهدی، محسن و هادی خریدم و چند عدد فندک برای رفقای سیگاری. حالا نوبت مصاحبهی مطبوعاتی است که قرار است ساعت ۴:۳۰ صورت گیرد و در محل سفارت جمهوری اسلامی ایران هم باشد.
مصاحبهی مفصل و خوبی بود و بیشتر من صحبت کردم.[۴۱] خبرگزاریهای خارجی و نمایندگان زیادی آمدند. بعد از مصاحبهی مفصل، با مسئول خبرگزاری پارس، ملاقاتی داشتم. «سید علاء فتحاللهپور» مسئول خبرگزاری پارس است. یکی از مترجمین ما و مسئول خبرگزاری، گلهها داشت؛ موسوی را کاملاً فرو رفته در أمل میدانند.
[سخنان آقای فتحالله پور:] «سفارت اصلاً با ما همکاری نمیکند. به ما خبر قضیه را نمیدهند. … مشکل بزرگی است. در اینجا یک فرد قوی لازم است. عراق، حزب بعث در اینجا دارد و یک حزب فلسطینی دارند به نام «جبهة التحریر العربیه». اطلاع داریم که مسئول امنیتی فالانژ در میان عراقیهاست. حزب بعث با جبههی تحریر کار میکند و جبههی تحریر با بعضی فلسطینیها و با فالانژ و با اسرائیل…»
«مهتدی» مسئول رادیو تلویزیون، کسی بود که بعد با او شروع به صحبت کردیم. حرفهای جالبی داشت؛ چون قبل از جنگ لبنان، در اینجا بوده است.
[سخنان آقای مهتدی:]« اتحاد چپ در اینجا ماهی سه میلیون لیره از «صدام» پول میگیرند. کسی از قول صدام میگفت وقتی وزیر خارجهی ایران صحبت میکرد، عرفات پشتش را به او کرده بود. در لبنان همهی گروهها بدون تقیه علیه ما فعالیت میکنند و فقط شیعیان هستند که بدبختها، ما را حمایت میکنند.»
شب را در خانهی سید عیسی طباطبایی بودیم. عیسی به اتفاق طلبهای که از طرف «سید مهدی هاشمی» آنجا بود، مسائل لبنان و أمل و «شمسالدین»[۴۲] و الفتح را از دیدگاه خودشان بیان میکردند. حرفهایی داشتند و البته محبت بیاندازه و لطف بیحد و یادآور روزهای دامغان. او میگفت: «مرحوم عموی شما، پدر همهی ما بودند.»
صبح هم بلافاصله حرکت کردیم که برای جنوب برویم (راجع به پنج میلیون لیرهای صحبت شد که در حساب «سید صادق شیرازی» و سید عیسی است و او شدیداً از وجود سید صادق ناراحت است) و قرار شد که ما با هاشمی رفسنجانی مطرح کنیم و این مشکل را به گونهای حل نماییم.
شنبه؛ دیدار از جنوب لبنان
در خرائب، اردوگاه برادران أمل توقف داشتیم. به دفتر مسئول «ابوحرب»، «ابوفیروز» و «ابوحیدر» وارد شدیم. خرائب، شش هزار جمعیت دارد که قریب به اتفاق، شیعه هستند. اینجا مرکز دکتر چمران است و جوانان نظامی، شاگردان دکتر چمران هستند. به صورت هفتگی، جلسات فرهنگی ایدئولوژی سیاسی دارند.
«چه خطراتی است؟[۴۳] از نظر اسلامی و استراتژیک، دشمن اصلی ما اسرائیل است. خطرات دیگر، کلیهی احزاب و گروههای موجود در لبنان برای ما هستند. شکی نیست که کفر، امت واحدهای است و از چپ و راست، علیه ما کار میکنند؛ ولی متأسفانه بعضی روحانیان شیعه (ایرانی و لبنانی) نیز، در هماهنگی با آنها علیه ما کار میکنند. (اشاره به سید صادق موسوی) در بین گروههای موجود، از همه بیشتر، از فتح ضربه میخوریم، به صورت غیرمستقیم. بعضی، کمونیستها را علیه ما تحریک میکنند. در برخوردی که با کمونیستها در «انصار» داشتیم، به دختر یکی از روحانیون تجاوز کرده و او را کشتند و ریش او را سوزاندند و سیصد خانه را با خاک یکسان کردند و انصار را گرفتند. در تحریک گروهها علیه أمل، اگر فتح ببیند که آن گروه در مقابل أمل نتواند موفق شود، فوری وساطت میکند. (مانند شهر انصار در مرحلهی اول)
غیر از چمران، «سید احمد خمینی»، «صادق طباطبایی»، «قطبزاده»، «یزدی» و «حسین خمینی» در اینجا بودند. در رابطه با یاسر عرفات، چگونه ممکن است که او خود را برادر صدام و فرزند امام بخواند!»
در ساعت ۱۰ صبح، در «صور»[۴۴] از مدرسهای که برادران أمل (مسئولین مدرسهی هنرستان در آن بودند) دیدار شد. در سال ۱۹۷۱ [میلادی] تشکیل شد؛ چهارصد نفر دانشآموز دارد که صدو پنجاه نفر یتیم هستند و در مدرسه میمانند که پدر و مادرشان را در جنوب از دست دادند و قسمتی نیز از مستضعفین صور است. این مدرسه چند بار در معرض حملهی اسرائیلیها و فلسطینیها قرار میگیرد. دکتر چمران در اینجا تعلیم میداده [است].
هنرستان بر بلندی صور بود و صور به خوبی دیده میشد. در کنار دریا میدرخشید و شهر، پر از گروههای مسلح. «ابوحرب»، رئیس نظامی خرائب، با زیرپیراهنی که عکس بزرگی از امام را دارد، مشخص است. از ساختمان مفصّل هنرستان دیدن کردیم. آثار گلولههای توپ اسرائیل و فلسطینیها … روی بنا بود.
آثار آهنی و هنرمندانهای که چمران ساخته بود، عجیب بود. خط زیبای چمران روی دیوار به انگلیسی و شعارهای ضد امریکایی. ساختمان دستساخت چمران، باغچهی تولید درخت و قلم چمران، همه آثار جالب و دیدنی و نشانهی ذوق و ظرافت دکتر چمران بود و حاکمیت روح او بر هنرستان و جنوب لبنان.
جنوب پر است از درختان موز و خرما، دشتهای توتون، لیمو و پرتقال، اردوگاههای فلسطینی و زنهای لخت و پتی فلسطینی. در ابتدای صور، سربازان فلسطینی در خیابان پرسه میزدند. عکس صدام در منطقهی تحت نفوذ فلسطینیها دیده میشد. از روستایی گذشتیم.
پس از گذشتِ مدتی در جادهی اصلی صور، وارد یک جادهی خاکی سنگلاخی شدیم تا به انصار برویم؛ جایی که چندین روز قبل، جنگ بین کمونیستها و أمل صورت گرفته است. پس از زمانی حدود نیم ساعت، در یک جادهی پرسنگ و نسبتاً خشک و کوهستانی، به جایی رسیدیم. ما را به خانهی [یکی] از شیعیان أمل بردند که زیبا بود و چند زن با ما روبهرو شدند. زنان با لباس تمیز و چهرهی باز و با محبت و نه چندان پوشیده، به سبک لبنانیان ظاهر شده بودند و قرار شد که مسئول منطقه بیاید. ابوحرب و افراد مسلح أمل، پیوسته مراقبند و با بیسیمشان کار میکنند.
گفتیم آمدهایم تا شما را ببینیم و از شرایط شما مطلع شویم؛ به زیارت شما آمدیم. مسئول اظهار داشت:
«بعد از درگیریِ ما، یک کمیتهی امنیتی تشکیل شد و قرار شد که پنجاه نفر از فتح و پنجاه نفر حزب قومی صوری که دشمن أمل نیست، بیایند و این نیروها، حلّ و فصل اختلاف کنند. این نشد و جبههی آزادیبخش فلسطین و جبههی «طلعت یعقوب»[۴۵] و …، وارد شهر شدند و میخواهند که امنیت به راه بیندازند؛ اما ما قبول نداریم و اینها را طرف میدانیم. امروز اجتماعی در ضفده است تا به حل بنشیند. اینجا کمونیستها فراوانند و «محسن ابراهیم» یک کمونیست سابقهدار است که مدتهاست اینجا کار میکند. منطقهی انصار، استراتژیک است؛ چون «نبطیه»[۴۶] را زیر فشار میگذارد، به همین دلیل برای کمونیستها و فلسطینیها مهم است و میخواهند أمل را از بین ببرند.
این شهر پانزده هزار نفر جمعیت دارد و در جریان اخیر، سه نفر از شیعیان را کشتند؛ یکی دختر شیخ بود و بیش از شش نفر از آنها کشته شد. سابق در این شهر، اقتصاد شهر از زراعت بود و توتون؛ اما پس از جنگ، توتون را دولت نمیخرد و وضع کشاورزی بد شده است و جوانان، بیکار باقی ماندهاند. الان فقط سبزیجات کاشته میشود.»
پسر شیخ و برادر آن دختر شهیده آمد و قرار شد از او کلام را بشنویم. گفته شد: «خانهی شخصی که نشسته بود را خراب کردند؛ پدرش را کشتند؛ خانه را آتش زدند. کمد کوچکی بوده که پانزده هزار لیره داشته برای جنبش أمل، در آن بوده است؛ همهی خانه سوخت و قرآن و عکس امام صدر و پول أمل باقی ماند.» با اخلاص عجیبی از این کارها حرف میزدند. اتاق پر از آدم شده است و اکثر حرف میزنند و انتظار دارند که ما همه چیز را بدانیم.
پسر شیخ با این کلام شروع کرد: «بِشکلٍ مُفاجع به خانهی ما از شرق و غرب و جنوب حمله کردند؛ ساعت ۵:۳۰ شلیک را آغاز کردند. تا بیست و پنج ساعت، من و سه نفر از بچههای کوچک در خانه بودیم. خواهرم بیرون بود، با شنیدن شلیک به خانهی بغلی میرود. جنگ شدت یافت. دختر کوچکی در خانه گریه میکرد؛ دشمنان خیال کردند، همین یکی در خانه مانده است. بعد از توقف درگیری، سؤال کردم: خواهرم کجاست؟ کمونیستها گفتند: او فرار کرده، از شهر رفته است؛ من گفتم او را ربودهاید و بعد از دو ساعت گفتوگو، گفتند: بروید بیشتر بازرسی نمایید. رفتیم دیدیم مقداری هیزم و علف خشک در زیرزمین، با بدنی آنجاست؛ بدنی که سرنیزههای زیادی خورده بود و دستش قطع شده؛ بمبی در آنجا منفجر شده که بدن، قسمتی از آن سوخته است. زنها تحریک شدند و ناراحت، حمله به طرف کمونیستها را آغاز کردند. (نام دختر، فاطمه محمد المصری؛ فاطمه ۱۷ سال داشت.)[۴۷]
حملهکنندگان، کمونیستها و فتح و جبههی آزادی برای خلق فلسطین بود. ما اینها را دیدیم. اولین حمله را یک نفر از فتح داشت و یک کمونیست؛ میشنیدیم که در بمباران فریاد میزدند بگیر محمد، بگیر علی، بگیر خدا را؛ بهاین طرز مسموم عمل میکردند».
سمیع عاصی نام شهیدی بود که پنجاه و پنج سال سن داشت. بعد از بیست و شش ساعت، بدن سالم بود. کتابخانه کاملاً سوخته بود. مسجد و تکیه و حسینیهای را مشاهده کردیم که صدها گلولهی توپ، آن را خراب کرده بود و هنوز خون شهیدان بر صحن مسجد و کف مسجد ریخته بود که من خواستم آن را زود بشویند. از قبور شهیدان دیدن کردیم و با آنان تجدید عهد نمودیم. شعار حسینیه این بود: «لا خلاص لنا الا بالسیر علی خطی الحسین فی کربلا»
خانهی شیخ در دیوار خارجیاش، جای خالی از گلوله نداشت. خانه را با سیصد نفر مورد حمله قرار داده بودند. بقایای آرپیجی هفت و گلولههای مختلف و خمپاره بود. شیخ و بچهها در خانه محصور بودهاند با بچههای کوچک و ساعتها شاید، گلولهباران شده بودهاند.
در این اتاق ۱۳ نفر بودند.
اینجا خانهی تبلیغات جنوب بود. دیوارها پر از عکس امام خمینی بود. با گلولهی آتشزا میخواستند که کتابخانه را آتش بزنند، اما نشده بود. گلولهی آرپیجی در آنجا بود. خانهی دیگری را دیدیم که همهی فرشهایش سوخته بود و گلولهباران شده بود. اینجا منزل مسئول نظامی أمل در انصار بود. شما فقط به یاد ایران میافتی که کمونیستها و چپها، مسلمانانِ در داخل را هدف قرار میدهند و عراقیها در مرزها. این آخرین روز سفر، چه پر برکت و معنوی بود.
در خانهای که نشسته بودم، جوان شیعی أمل میگفت «همینجا که شما نشسته بودید، چمران نشسته بود.»
ناهار را خوردیم و سپس کمی برایشان صحبت کردم. آنها هم حرف خود را در مورد آقا موسی زدند.
به طرف «زِفتا»[۴۸] حرکت کردیم. مسلحین أمل مجبور شدند از راه دیگری بیایند و ما از داخل شهر آمدیم. چریک الفتح به ماشین نگاهی انداخت و گفت: «تَفضَّل!» شیعهی مترجم میگفت «فلسطینیها نمیگذارند که ما مسلح بیاییم.» در کنار جاده ایستادیم. محلی که فلسطینیها و چپیها میخواستند فرودگاه بسازند؛ وسعت زیادی از زمین را مسطح کرده بودند. البته اینجا به وسیلهی أمل میتواند تهدید بشود و همچنین اگر اسرائیل نیز بفهمد، اینجا را خواهد زد.
«زفتا»
بعد از مدتی رفتن در سنگلاخهای بسیار و روستاهای بسیار، به زفتا رسیدیم. اخ ابویوسف، عنصر قیاده و مسئول فرماندهی نظامی، از ما دیدن کرد. خانمی که مسئولیتی در آنجا داشت، مردانه و مهربان، ما را خوشامد گفت.
من صحبتی کردم. برادر ابویوسف هم شروع به صحبت کرد و اظهار علاقه به انقلاب و رهبری امام خمینی، «برای ما ایران مهم است و مشکلات ما زود حل میشود. ما بدون وابستگی میخواهیم باشیم و هستیم. ما خطر شدهایم برای همین. ما دشمن زیادی داریم؛ به خصوص حزب کمونیست که با بعث همکاری میکند و با شکل روشنی با ما میجنگند. مقاومت فلسطین هم با پولهای صدام و «ملک خالد»[۴۹] نمیتواند دوست ما باشد و با ما میجنگند.
مقاومت فلسطین با کمونیستها و بعثها همکاری میکند و هر روزه ما را اذیت میکنند. ما جوانانمان را آرام میکنیم و میگوییم ساکت باشید؛ آرام باشید؛ الحزب الشیوعی یخاف منا لاننا لا نخاف من الموت و نرجی الجنة. ما در برابر اسرائیل ایستادهایم؛ ولی به هرحال، میترسیم که از پشت، ما را بزنند.»
تا ساعت چهار برگشتیم به بیروت و بعد از نماز و چای، عازم سوریه شدیم. بناست به ایستگاه تاکسی برویم و تاکسی گرفته، روانه شویم.
والسلام.
آقای «ابو ایار» هم تلفن زده که ساعت چهار، من نیستم و امکان ملاقات وجود ندارد.
[۱] . منطقهای در شرق لبنان
[۲] . منطقهای مسکونی در استان جبل لبنان
[۳]. حجت الاسلام والمسلمین سید عیسی طباطبایی از روحانیون مجاهد دامغان که پس از گذراندن تحصیلات خویش در نجف، جهت مساعدت مردم لبنان به این کشور عزیمت کرد و ضمن همکاری با گروههای شیعی این کشور به ویژه حزبالله، منشأ خدمات فراوان بوده است.
[۴]. سید محسن موسوی؛ کاردار ایران در لبنان که در سال ۱۳۶۱ه.ش به همراه احمد متوسلیان، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم، توسط نیروهای فالانژ ربوده و به نقطه نامعلومی انتقال داده شدند.
[۵]. منصور قدر؛ سفیر ایران در لبنان، در حکومت پهلوی
[۶]. رهبر حزب سوسیالیست ترقیخواه و یکی از برجستهترین رهبران دروزی در لبنان
[۷]. محمد مهدی امیرکمالی؛ کاردار ایران در لبنان
[۸]. قدیمیترین تشکل سیاسی شیعی در لبنان
[۹]. یاسر عرفات؛ رئیس حکومت خودگردان فلسطین، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین و بنیانگذار جنبش فتح
[۱۰]. جنبش آزادیبخش میهنی فلسطین
[۱۱]. حزبی چپگرا در لبنان که با جریان هشت مارس ارتباط دارد.
[۱۲]. زاهر خطیب؛ رهبر حزب رابطۀالشغیله
[۱۳]. احمد الخطیب، فرمانده ارتش عربی لبنان
[۱۴] . دبیرکل جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین
[۱۵] . نایب رئیس کمیته مرکزی و مذاکرهکننده روابط خارجی جنبش فتح
[۱۶]. ظاهراً مقصود، خانم مریم مجتهدزاده، همسر آقای سید محسن موسوی است.
[۱۷]. در متن سفرنامه «نشوند» آمده است.
[۱۸] . گروهی قومیمذهبی که نام خود را از قدیسی مسیحی به نام «مارون» گرفتهاند و مرکزشان در لبنان است. به «موارنه» هم شهرت دارند.
[۱۹] . معتقدان به فرقهي مذهبی دُروزیه، از مهمترین انشعابات اسماعیلیه
[۲۰] . جنبش مستقل ناصریها؛ به رهبری ابراهیم قلیلات
[۲۱] . شبه نظامی
[۲۲]. حجت الاسلام والمسلمین سید صادق موسوی شیرازی نوهی آیۀالله سید عبدالله شیرازی
[۲۳] . خواهر امام موسی صدر
[۲۴] . سید محمد حسین فضلالله؛ از مراجع تقلید شیعه در لبنان
[۲۵]. در انتهای برگه نوشته شده : «مشکل جنوب – مخالفین امروز و موافقین دیروز»
[۲۶]. اردوگاه آوارگان فلسطینی در جنوب بیروت
[۲۷]. از روستاهای جبل عامل لبنان
[۲۸]. ستاد فرماندهی
[۲۹]. سید حسین موسوی، معروف به ابوهشام؛ نایب رئیس جنبش أمل و رئیس جنبش أمل اسلامی لبنان
[۳۰]. غصب، اشغال
[۳۱]. شهید سید عبدالرضا موسوی که در تاریخ دهم اردیبهشت ۱۳۶۰ در ارتفاعات الله اکبر به شهادت رسید.
[۳۲]. از فرماندهان جنبش أمل که همراه شهید چمران، در جبههی سوسنگرد به شهادت رسید.
[۳۳]. کمونیستها
[۳۴]. از شهرهای آلمان
[۳۵]. احتمالا این جملات ادامه سخنان ابوهشام است.
[۳۶]. مهدی فیروزان، خواهرزاده و داماد امام موسی صدر
[۳۷]. جبهه پولیساریو؛ سازمانی سیاسی، نظامی که بر ضد تسلط استعماری اسپانیا بر صحرای غربی مبارزه میکرد.
[۳۸]. منگیستو هایله ماریام سیاستمدار اتیوپیایی که در سالهای ۱۹۸۷ – ۱۹۹۱ ریاست جمهوری دموکراتیک خلق اتیوپی را برعهده داشت.
[۳۹]. عبدالامیر قبلان؛ رئیس فعلی مجلس اعلای شیعیان در لبنان
[۴۰]. سمینار فرهنگی
[۴۱]. روزنامه کیهان در گزارشی بهتاریخ ۶/۷/۱۳۶۰ پیرامون مطالب مطرح شده در این مصاحبه آورده است:
منوچهر متکی و حسن شاهچراغی اعضای کمیسیون خارجی مجلس شورای اسلامی که پس از دیدارهایی از هند و پاکستان و سوریه از لبنان دیدن می کنند، با علامه شیخ محمدمهدی شمس الدین نایب رئیس مجلس عالی اسلامی شیعه و نیز با شورای رهبری جنبش محرومین أمل ملاقات و مذاکره کردند و سپس برای بازدید از جنوب لبنان عازم این منطقه شدند.
آنها همچنین در یک مصاحبه مطبوعاتی در محل سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت به سؤالات خبرنگاران داخلی و خارجی پیرامون تحولات و مواضع جمهوری اسلامی ایران پاسخ گفتند.
در این مصاحبه منوچهر متکی گفت: انقلاب اسلامی قریب ۷۰ هزار شهید و ۱۰۰ هزار زخمی داده و در جبهه جنگ نیز هزاران شهید داشته، ولی هرگز تسلیم نشده است و این میرساند که انقلاب ما از هر نظر سازش ناپذیر است زیرا اگر ما حاضر میشدیم چراغ سبزی به امریکا بدهیم، اکنون این مشکلات را نداشتیم.
همچنین شاهچراغی پیرامون جنگ تحمیلی رژیم صدام گفت: پس از یک سال که از این جنگ میگذرد ملت ایران ثابت کرد که که تسلیم نمیشود و لذا امریکا تصمیم گرفت از راه دیگری برای سرکوب کردن انقلاب وارد شده و آن تحریک مزدوران داخلی برای ترور شخصیتها بود.
وی افزود: امروز اگر به ایران بیایید، میبینید که مردم بیش از هر زمان دیگر منسجمتر و در حمایت از انقلابشان و رهبر انقلاب مصممتر هستند. مردم با مشتهای گره کرده به خیابانها میریزند و علیه دشمن و امپریالیسم و صهیونیسم شعار میدهند و این میرساند که ملت مأیوس نشده است و ترور شخصیتها نمیتواند ملت ایران را مأیوس کند؛ زیرا ما هزاران جوان داریم که آمادهاند جای رجایی و بهشتی را بگیرند. مردم ما تروریسم را آخرین چهره کریه امریکا میدانند.
شاهچراغی افزود: پس از بختیار و مدنی و حسن نزیه و بنیصدر، مسعود رجوی یکی از موجهترین چهرههایی بود که از نظر امریکا میتوانست مؤثر باشد که آن هم فرار کرد. باید بدانید که اینها هیچ پایگاهی در بین مردم ندارند و ما به خواست خدا پدیده تروریسم را در ایران از بین خواهیم برد.
همچنین منوچهر متکی گفت که ایران ۶۰ درصد از اراضی اشغال شده خود را پس گرفته و سرنوشت جنگ در جبهه معلوم میشود.
وی گفت: صدام حمله نکرده که مذاکره کند بلکه صدام جنگ را شروع کرد که ایران را ویران کند و جون نتوانسته، اکنون به جزع و فزع افتاده که مذاکره کند ولی ما وظیفه داریم از خود دفاع کنیم. صدام باید اول از اراضی اشغالی خارج شود و بعداً ملت ما تصمیم میگیرد که چه کند.
درباره رویدادهای مصر، شاهچراغی کفت: آنچه امروز در مصر میگذرد نتیجه بیداری ملت مسلمان مصر و جنایات رژیم سادات و امپریالیسم امریکا و ما حوادث مصر را یک حرکت ناب اسلامی میدانیم.
شاهچراغی درباره ملاقات هانی الحسن با رجوی گفت: آزاد کردن فلسطین و نابود کردن صهیونیسم از هدفهای استراتژیک ملت ماست و قضیه فلسطین یک قضیه اسلامی است که ملت ما آن را آرمان خود میداند و معتقد است که مسئله فلسطین باید در یک جبهه متحد اسلامی ضد صهیونیستی حل شود و فقط اسلام میتواند مردم را برای آزادی فلسطین بسیج کند و ملت ما انتظار نداشت که نماینده سازمان آزادی بخش فلسطین با یک تروریست فراری و جنایتکار ملاقات کند.
[۴۲]. محمدمهدی شمس الدین؛ رئیس سابق مجلس اعلای شیعیان لبنان
[۴۳]. مشخص نیست گوینده این سخنان، کدام یک از مسئولان خرائب بوده است.
[۴۴] . شهری باستانی در جنوب لبنان، که به شهر امام موسی صدر نیز شهرت دارد.
[۴۵] . یکی از دبیران جبهه آزادیبخش فلسطین
[۴۶] . یکی از شهرهای لبنان
[۴۷]. این جمله در پاراگرافهای بعدی آمده که در تنظیم متن در این قسمت قرار داده شد.
[۴۸]. روستایی در جنوب لبنان
[۴۹]. چهارمین پادشاه عربستان
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!