قلب سلیم (بخش اول)
از برجستهترین امتیازات قلب که در متون دینی مطرح شده و اهمیت بیبدیل آن را بهروشنی ترسیم میکند، کلام مشهور رسول اکرم صلواتالله علیه و آله است که قلب مؤمن را بهعنوان…
********************************************************
پدیدآورنده: سید محمد شاهچراغی
دستهبندی: خطبه
قلب سلیم (بخش اول)
ارتکاب حلال و حرام، اگر چه توسط اعضا و جوارح مختلف بدن، همچون قلب، زبان، چشم، گوش، دست و پا انجام میشود که همین نیز بازخواست یکایک اعضای بدن را در قیامت بهدنبال خواهد داشت؛
«إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولًا»[۱]
«گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد».
لکن در متون دینی، دل و قلب آدمی بهعنوان عامل اصلی ارتکاب گناه شناخته میشود. بدینجهت اگر عضوی همانند زبان که تا هفتاد گناه بزرگ را برای آن برشمردهاند، بهانجام معصیت مبادرت ورزد، قلب نیز باید پاسخگو باشد و مورد عقاب قرار میگیرد؛ چرا که زبان، ترجمان قلب است و فرامین آن را اجرا میکند. مسألهای که باعث شده تا این عضو سرنوشتساز در بین اعضای مختلف بدن نقشی ویژه و خاص داشته باشد و جسم و جان آدمی را متأثر از گرایشهای خویش سازد.
از همین رو این واژه، ۱۳۸مرتبه و نیز کلمۀ فؤاد که مرادف قلب است، ۱۶ بار بهصورت مفرد و جمع در قرآن کریم مطرح و دربارۀ لزوم حفاظت از آن سفارش شده است. همچنین در روایات معصومین علیهمالسلام القاب و صفات ارزشمندی دربارۀ قلب، بیان شده که در شناخت موقعیت و منزلت آن راهگشا است.
بر این اساس در اولین بخش از سلسله مقالات «قلب سلیم» بهسه تعبیر ارزنده دربارۀ آن که در احادیث و روایات معصومین علیهمالسلام وارد شده، اشاره میشود تا با جایگاه این عضو مهم وجود آدمی، آشنایی هر چه بهتر صورت گیرد.
«عرش الهی»
از برجستهترین امتیازات قلب که در متون دینی مطرح شده و اهمیت بیبدیل آن را بهروشنی ترسیم میکند، کلام مشهور رسول اکرم صلواتالله علیه و آله است که قلب مؤمن را بهعنوان «عرش الهی» معرفی میفرماید.
«قَلْبُ الْمؤْمنِ عَرْشُ الرَّحْمن»[۲]
«قلب مؤمن، عرش خداوند رحمان است».
جهت آشنایی با معنای عرش الهی و موقعیت خاص آن در معارف دینی، بهمطالبی از دو تفسیر گرانبهای شیعه استناد میشود، تا با شناخت مفهوم عرش خداوند متعال، مرتبۀ رفیع قلب نیز تبیین شود.
نویسندۀ تفسیر المیزان در ذیل تعبیر «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»[۳] که در شش سورۀ قرآن آمده است، دربارۀ معنا و مفهوم عرش الهی میگوید:
«در عالم كَون با همۀ اختلافى كه در مراحل آن است، مرحلهاى وجود دارد كه زمام جميع حوادث و اسباب كه علت وجود آن حوادثند و ترتيب و رديف كردن سلسلۀ علل و اسباب منتهى بهآنجا مىباشد و نام آن مرحله و مقام «عرش» است … پس اينكه فرمود: «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه است از استيلا و تسلطش بر ملك خود و قيامش بهتدبير امور آن، بهطورى كه هيچ موجود كوچك و بزرگى از قلم تدبيرش ساقط نمىشود و در تحت نظامى دقيق، هر موجودى را بهكمال واقعياش رسانيده، حاجت هر صاحب حاجتى را مىدهد … اغلب آياتى كه عرش خدا را ذكر مىكند، مانند همين آيه، چيزى را هم كه دلالت بر تدبير خداى تعالى كند، ذكر مىنمايد»[۴].
در تفسیر نمونه نیز دربارۀ معنا و مفهوم «عرش» آمده است:
«هنگامىكه در مورد خداوند بهكار مىرود و گفته مىشود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعۀ جهان هستى است كه در حقيقت، تخت حكومت پروردگار محسوب مىشود … بنابر اين در آيۀ مورد بحث، جملۀ «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطۀ كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است»[۵].
منزلت قلب در متون دینی تا بدانجا مورد تأکید قرار گرفته است که پروردگار عالم در حدیث قدسی اینگونه بر قداست آن تصریح میفرماید:
«لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِن»[۶]
«من در زمین و آسمانم نمیگنجم؛ ولی قلب بندۀ مؤمنم، مرا در خود جای میدهد».
اگر خداوند متعال در سورۀ مبارکۀ حج بهحضرت ابراهیم علیهالسلام فرمان میدهد تا خانۀ کعبه را که از سنگ و گل ساخته شده است، برای بندگان عابدش پاکیزه سازد؛
«وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»[۷]
«چون برای ابراهیم جای خانه را معین کردیم، بهاو گفتیم: چیزی را با من شریک مگردان و خانهام را برای طوافکنندگان و قیامکنندگان و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان پاکیزه دار».
خانهای معنوی بهنام دل نیز وجود دارد که کلید آن را باید بهدست مالکش سپرد و غیر او را در آن جای نداد؛ چنانکه در روایتی از امام صادق علیهالسلام آمده است:
«مِمّا أوحَی الله عَزّوَجَل إلی داود قالَ یا داوود فَزّعْ لی بَیْتاً اَسْکُنُ فیه فَقالَ وَ کَیفَ یا رَبّ قالَ فَزّع لی قَلبَک»[۸]
«از مطالبی که خداوند عزوجل بهداوود علیهالسلام وحی کرد، این بود که «ای داوود! خانهای برای من فراهم ساز که در آن سکونت گزینم». داوود عرضه داشت: چگونه ای پروردگار من؟! خداوند متعال فرمود: قلبت را بهمن بسپار».
در اینزمینه سخن جاودانۀ دیگری از امام صادق علیهالسلام نقل شده که سراسر نور و معرفت است:
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّه»[۹]
«قلب حرم خداست، پس در حرم خدا غیر او را جای مده».
از اینرو برخی از شاعران بزرگ با بهرهگیری از سخنان معصومین علیهمالسلام این حقیقت ارجمند را چنین بهنظم درآوردهاند؛
کعبۀ دل، مسکن شيطان مکن پاککن اين خانه که جاي خداست[۱۰]
«سلطان بدن»
از توصیفات ارزنده دربارۀ قلب که در حدیث پیامبر أعظم صلواتالله علیه و آله آمده و گواه برتری و امتیاز آن نسبت بهسایر اعضا است، صفت سلطان و مَلِک است. این عضو حیاتی، بِسان پادشاهی مقتدر، یکایک اعضا را همچون سربازان و مأموران خویش فرمان میراند.
«اَلْقَلبُ مَلِکٌ وَ لَه جُنودٌ»[۱۱]
«دل، پادشاه است و برای او سربازانی است».
آنحضرت صلواتالله علیه و آله در ادامۀ کلام نورانی خویش بر این نکته نیز تأکید میورزد که اگر پادشاه مُلک تن، صالح باشد، همۀ اعضا و جوارح در صحت و سلامت بهسر خواهند برد و بهواسطۀ آن، رفتار و کردار آدمی، سامان مییابد، اما اگر این پیشوا و حاکم، قادر بهکنترل و هدایت خویش و سایر اعضا نباشد، جسم و روح را بهتباهی و فساد میکشاند.
امام صادق علیهالسلام از قلب بهعنوان امام بدن نیز یاد کرده و آنرا شبیه امامان معصوم دانسته که همگان موظف بهپیروی و اطاعت از ایشان هستند.
«إِنَّ مَنْزِلَةَ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ اَلْإِمَامِ مِنَ اَلنَّاسِ اَلْوَاجِبِ اَلطَّاعَةُ عَلَيْهِمْ»[۱۲]
«بدان که قلب، نسبت بهبدن، همانند امام است براى مردم، که همه باید اطاعتش کنند».
اگر وجود امام معصوم علیهالسلام در تمام زمانها و مکانها ضروری است و بقا و ماندگاری عالَم، بدون وجود حجت الهی ممکن نیست،[۱۳]وجود قلب نیز برای حیات آدمی بایسته و لازم است؛ حقیقتی که هشام بنحکم، شاگرد راستین امام صادق علیهالسلام در برابر عمرو بن عبید، مطرح کرد و مورد تمجید امام صادق علیهالسلام قرار گرفت.
در سخن ارزندۀ این شاگرد شایستۀ مکتب جعفری که با هدف تبیین ضرورت وجود امام در جامعه بیان شده، بهدرستی بر مرجعیت قلب در نهاد آدمی تأکید میشود.
«جمعی از اصحاب امام صادق علیهالسلام که در میانشان حمران بن أعین و مؤمن بن نعمان و هشام بن سالم و طیار بودند، گرد آن حضرت حلقه زده و از محضر ایشان بهره میبردند. در این بین، امام صادق علیهالسلام بههشام بن حکم که در عنفوان جوانی قرار داشت، فرمود: آیا بهمن نمیگویی که با عمرو بن عبید چه کردی و چگونه از او سؤال نمودی؟ هشام عرضه داشت: فدایت شوم، مقام و عظمت شما سبب شرم و حیای من میشود و زبانم قادر بهسخن گفتن نیست. امام علیهالسلام فرمود: وقتی شما را بهچیزی فرمان دادم آن را انجام دهید. هشام عرضه داشت: بهمن خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد مینشیند و سخنانی را بر زبان میراند. این امر بر من گران آمد. بهطرف بصره حرکت کردم و در روز جمعه که وارد شهر شدم، بهمسجد رفتم. گروه کثیری از جمعیت را دیدم که دور عمرو بن عبید گرد آمده و او در حالیکه پارچهای سیاه از جنس پشم بهخود پیچیده و پارچهای را ردا نموده و بهدوش داشت، نشسته بود و مردم از او سؤال میکردند، من نیز در پشت صفوف، بهقدری که روی زانو بنشینم، جایی یافته و نشستم. سپس خطاب بهعمرو بن عبید کرده و گفتم: ای عالم! من مردی غریب هستم؛ آیا اجازه هست، سؤالی بپرسم؟ گفت آری، بپرس. بهاو گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: این چه سؤالی است که میکنی، چیزی را که میبینی، چگونه از آن سؤال و پرسش میکنی؟ گفتم: پرسشهای من از همین قبیل است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال و پرسشت احمقانه است. گفتم: جواب همین سؤالات را بگو. گفت: بپرس. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میبینی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: آیا بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن بوها را استشمام میکنم. گفتم: آیا دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن، طعمهای مختلف را احساس میکنم. گفتم: آیا زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن سخن میگویم. گفتم: آیا گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن صداها را میشنوم. گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: آنچه بر اعضا و جوارح عرضه شود آنها را با قلب، تمییز و تشخیص میدهم. گفتم: آیا با وجود جوارح از قلب بینیاز هستیم یا نه؟ گفت: خیر. گفتم: چگونه بینیاز نیستیم در حالی که این اعضا و جوارح، سالم و صحیح هستند؟ گفت: پسرم! وقتی جوارح در چیزی که بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده شک کنند، آن را بهقلب ارجاع میدهند تا یقین حاصل شود و شک از بین برود. گفتم: پس خداوند متعال، قلب را برای شک اعضا و جوارح در نظر گرفته است؟ گفت: آری. گفتم: بنابر این چارهای از وجود قلب نداریم و در غیر اینصورت جوارح نمیتوانند بهیقین برسند؟ گفت: آری، همینطور است. گفتم: ای ابا مروان! خداوند متعال، اعضا و جوارح تو را بهحال خود وانگذارده است، بلکه برای آنها امامی قرار داده تا افعال صحیح آنها را تصحیح کرده و شک آنها را بهیقین مبدّل سازد، حال چطور میشود، تمام مخلوقات خود را در حیرت و شک و اختلاف بگذارد و برای آنها امام و پیشوایی معین نکند تا در وقت حیرت و تردید بهاو مراجعه کنند و حیرت آنها برطرف شود و شکشان را بهعلم، و اختلافشان را بهاتّفاق تبدیل کند. هشام گفت: کلام من بهاینجا که رسید عمرو بن عبید ساکت شد و چیزی نگفت. سپس نگاهی بهمن کرده و پرسید: تو هشام بن حکم هستی! گفتم: خیر. گفت: از همنشینان او هستی؟ گفتم: خیر. گفت: پس از اهالی کجا هستی؟ گفتم: از کوفه هستم. گفت: بدون تردید، تو، هشام هستی. سپس مرا بهنزد خود فراخواند و در جایگاهش نشانید و از جاییکه نشسته بود، کناره گرفت و تا من در آن مکان نشسته بودم، سخنی نگفت. در اینهنگام امام صادق علیهالسلام خندید و سپس فرمود: ای هشام! این مطالب را چه کسی بهتو تعلیم کرده است؟ هشام میگوید: عرضه داشتم: ای فرزند رسول خدا! این علمی است که از شما یاد گرفته و گرد آوردهام. حضرت فرمود: ای هشام! بهخدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است».[۱۴]
قلب، ظرف نیکیها و بدیها
قلب انسان، از این قابلیت برخوردار است که امور پسندیده و خوب را در خود جای دهد و یا دربرگیرندۀ صفات ناشایست و زشت باشد؛ حال اگر انسان از این ظرف، بهره گرفت و از آن بهجا استفاده کرد، او را محترم شمرده و آنرا بهجایگاهی مقدس مبدل میکند، چرا که ارزش واقعی هر ظرف، بهمظروف و محتوای آن است؛ چنانکه اگر کتاب الهی در جلدی قرار گرفت، آن جلد نیز بهسبب قداست قرآن، ارزش پیدا کرده و محترم شمرده میشود. از اینرو در برخی روایات، قلوب انسانها همچون ظروفی دانسته شده که پیوسته بر ارزش و منزلت آن میتوان افزود؛
«أَنَّ لِلَّهِ فِي عِبَادِهِ آنِيَةً وَ هُوَ الْقَلْبُ فَأَحَبُّهَا إِلَيْهِ أَصْفَاهَا وَ أَصْلَبُهَا وَ أَرَقُّهَا أَصْلَبُهَا فِي دِينِ اللَّهِ وَ أَصْفَاهَا مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَرَقُّهَا عَلَى الْإِخْوَانِ»[۱۵]
«بهدرستی برای خداوند متعال در بین بندگانش ظرفهايى است که دلها هستند. پس دوستداشتنىترين دلها نزد خداوند، خالصترین و محکمترین و نازكترين آنهاست. استوارترین آنها در راه خدا و خالصترین آنها از گناهان و نازكترين آنها براى برادران دینی».
قلب، در کلام حضرت مسیح علیهالسلام نیز بهعنوان ظرفی معرفی شده است که اگر از آن مراقبت شود و با زشتیها و سیاهیها، آلوده و تباه نشود، آکنده از حکمتهای الهی میشود.
«القُلوبُ ما لم تَخرِقْها الشَّهَواتُ و يُدَنِّسْها الطَّمَعُ و يُقْسِها النَّعيمُ فَسوفَ تَكونُ أوعيَةً للحِكمَةِ»[۱۶]
«دلها، ظرفهاى حكمت خواهند شد، اگر شهوات آنها را پاره نکند و طمع، آلودهشان نسازد و نعمت، آنها را سخت نگرداند».
حکایت ذیل نیز که دربارۀ اهمیت دل و زبان از جناب لقمان حکیم نقل شده، گواه موقعیت خاص دل و مظروف آن است.
«لقمان در ابتدای جوانی بَرده و غلام بود. روزی مولایش بهاو گفت: برو از بهترین اعضای گوسفند، غذایی تهیه کن و بیاور. لقمان از دل و زبان گوسفند غذایی فراهم کرد. فردای آن روز نیز دوباره بهاو دستور داد که از بدترین اعضای گوسفند، غذایی تهیه کن! لقمان رفت و پس از مدتی با غذای تهیه شده از دل و زبان گوسفند برگشت. مولای لقمان، دلیل را جویا شد که چرا هر دو بار دل و زبان را آوردی؟ چگونه ممکن است دل و زبان، هم بهترین اعضای گوسفند باشند و هم بدترین اعضای آن؟ لقمان در پاسخ گفت: دل و زبان، سبب سعادت و شقاوت است. اگر دل و زبان سالم باشد بهترین اعضای بدن است و اگر فاسد باشد، بدترین اعضا خواهند بود».[۱۷]
[۱]. اسراء/۳۶
[۲]. بحار الانوار، ج۵۵، ص۳۹
[۳]. اعراف،۵۴
[۴]. ترجمه الميزان، ج۸، ص۱۸۶- ۱۸۸
[۵]. تفسير نمونه، ج۶، ص۲۰۵ – ۲۰۶
[۷]. حج/۲۶
[۸]. مناهج انوار المعرفه، ج۱، ص۴۶۶
[۹]. بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۵
[۱۰]. دیوان پروین اعتصامی، قصیدهها، ش۸
[۱۱]. نهجالفصاحه، ص۶۰۲
[۱۳]. بحارالانوار، ج۲۳، ص۲۸
[۱۴]. کافی (الاسلامیه)، ج۱، ص۱۶۹
[۱۵]. بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۶۷، ص۵۶
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!