سفرنامه آلمان
مسجد به دستور «آیتالله العظمی بروجردی» رحمۀالله علیه ساخته شده است و امامانی چون مرحوم «محققی»، شهید «آیتالله بهشتی»، «محمد شبستری»…
*********************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسؤولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند، ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، ارمغان سفر دهروزه این شهید والامقام به کشور آلمان است که پس از سفر به سوریه، لیبی، الجزایر و انگلیس، در روز سهشنبه، بیستو هفتم شهریورماه سال هزار و سیصد و شصت و سه هجری شمسی آغاز شده و تا پنجشنبه، پنجم مهرماه ادامه یافته است.
………………………………………………………………………………………
پدیدآورنده: سید حسن شاهچراغی
دستهبندی: سفرنامه
«آلمان»
ساعت ده به وقت «فرانکفورت»[۱]هواپیما در فرودگاه نشست. به زودی از گیتهای هواپیمایی فرودگاه رد شدم. کمی منتظر «حائری» ماندم و پیدایش کردم. قرار شد به محل ایستگاه راهآهن برویم و از آنجا با تلفن، روشن بکنیم که در فرانکفورت میمانیم یا نه. بعد از تلفن به محل کار آقای «ثقفی» رفتم. پس از آشنایی ثقفی و حائری، با تلفن با آقای «مقدم» صحبت کردیم. او گفت آقای «محتشمی» و «نظامزاده» اینجا هستند و منتظر شما میباشند؛ همین امروز حرکت کن و به سوی ما بیا، من هم قبول کردم. دیدیم که کیهان هوایی، دو شمارهاش چاپ شده است. چاپ روزنامه در فرانکفورت، خوشحالکننده بود. قرار شد همهی صحبتها وقتی باشد که من از فرانکفورت برمیگردم.
ساعت یک بعدازظهر از فرانکفورت حرکت کردم. پس از ساعتی در فرودگاه «هامبورگ»[۲]بودیم. آقای مقدم، خود به استقبال آمده بود، مهربان و گرم و دوستداشتنی، مرا در آغوش کشید. به اتفاق به مسجد جامع هامبورگ آمدیم. هامبورگ، زیبا و سرسبز نشان میداد. «الستر» دریاچهی زیبایی است وسط شهر هامبورگ، که با رودخانهها و پلهای اطراف آن و ساحل قشنگ، هامبورگ را شهری ممتاز کرده است. در ساحل الستر، هیچ ساختمانی وجود ندارد، مگر یک ساختمان که درست در برابر مسجد هامبورگ بنا شده است. نمیدانم چرا مسئولین وقت، این اقدام را که هم مانع دید مسجد زیبای هامبورگ میشود و هم به زیبایی شهر و الستر لطمه وارد میکند، مانع نشدهاند. مسجد به دستور «آیتالله العظمی بروجردی» رحمۀالله علیه ساخته شده است و امامانی چون مرحوم «محققی»، شهید «آیتالله بهشتی»، «محمد شبستری»، «خاتمی» و اکنون آقای مقدم داشته و دارد. همهی مسلمانان در آن شرکت میکنند. سعی شده است اختصاص به مذهب خاصی حتی تشیع پیدا نکند، با اینکه امام، همیشه شیعه بوده است.
کتابخانهی مسجد در حال توسعه است. کلاسهای درس برای مسلمانان وجود دارد. آقای مقدم، نماز جمعه را به دو زبان آلمانی و عربی میخواند و گاه هم فارسی. اخیراً سمینار حج در مسجد هامبورگ برگزار شده است. یاد شهید بهشتی در جایجای مسجد، دل را به خود مشغول میکند. «حسن»، کارگر ترک مسجد، غذای خوبی تهیه کرده بود. بلافاصله غذا را برای ما آورد که غذا و چایی خوبی بود. عصر به اتفاق، به منزل مقدم رفتیم و حمام خوبی گرفتم. شبها مرتب به خانه میرفتیم و روزها در مسجد، به اتفاق آقای «هشترودی» که به منظور معالجه به آلمان آمده بود، میماندیم. جمع خوبی بودیم و برای اولین بار بعد از چند سال، تفریح داشتیم.
فردا صبح به کلاسی رفتیم که آقای محتشمی و هشترودی برای زبان انگلیسی میرفتند. دیدیم امکان شرکت ما نیست، مگر اینکه چهارصد مارک بپردازیم. با توجه به کمیِ وقت، ترجیح دادیم که من و آقای نظامزاده از خیر کلاس بگذریم. بلافاصله سری به فروشگاه بزرگ «camaA» و چند فروشگاه دیگر زدیم. فروشگاهها عجیب، پر از جنس و کالاست و چشم هر کس را پر میکند.
اتفاق مهمی نبود، مگر شب جمعه که در اجلاس پرجمعیت ایرانیها، من سخنرانی کردم. آقای مقدم و نظامزاده هم حضور داشتند و تمجید میکردند. قرار بر این گذاشتیم که عندالامکان به کشورهای «بنلوکس»[۳]برویم؛ «بلژیک»، «لوکزامبورگ» و «هلند». ویزای بلژیک را هم گرفتیم. با هم به سوی آنجا حرکت کردیم. نزدیک مرز متوجه شدیم که برای دوستان محتشمی و نظامزاده امکان این سفر نیست، چون ویزای آنها در آلمان فقط برای یکبار ورود است و امکان بیشتر وجود ندارد.
دیداری مختصر از شهر «آخن»[۴]صورت گرفت. در مسجد شهر که دست عربها است، نماز خواندیم و در یک رستوران ترکی، جای شما خالی، کباب ترکی میل شد و شب برگشتیم به «کُلن»[۵] و «بُن»[۶]. از راه به خانهي آقای «ناصر» رفتیم؛ «جهانبخش ناصر» وابستهي فرهنگی ما در بن است و همچنان کارمند کیهان. خوشحال شد و شب خوبی بود. فردا صبح هر چه به «سالاری» تلفن زدیم، نتوانستیم او را پیدا کنیم. گشتی در شهر بزرگ کلن و شهر کوچکتر بن داشتیم. دیدنیترین جای کلن، کلیسای بزرگ و بسیار قدیمی شهر بود که از بمباران متفقین در امان مانده است. کلیسای «توم» فوقالعاده بلند است، زیباست و برای توریستها جذاب.
ظهر، ناهار را پیش بچههای مجروح و معلول در خانهی ایران، وابسته به «بنیاد شهید» رفتیم. آقای «مظفر»، معاون سابق آقای «پرورش» مسئول آن است و مرکزیت برای خانههای ایران اروپا دارد. در منطقهای قدیمی قرار داشت. مشغول نماز بودند. یکی دست نداشت، یکی پا نداشت و بعضی زخمهای عمیقی داشتند. آقای مقدم برایشان صحبت کرد. ناهار ماکارونی بود. دیداری خوب بود.
[ناگفته نماند که در هامبورگ هم به دیدار مجروحان که کمتر از اینها بودند، موفق شدیم. نهار را باهم خوردیم. باصفا و پاکدل بودند، به خصوص «رسول» که سه سال و نیم در هامبورگ مشغول معالجه است. یک دست و یک پا و یک چشم را از دست داده بود و همچنان محکم و استوار باقی مانده بود. مسائل خانههای ایران و مجروحان، قابل تأمل و دقت است و مشکلاتی ویژهی خود دارد. در خانهی ایرانِ هامبورگ، برادر «نمازی»، فرماندهی سپاه «نجفآباد» بود که هنرمند و فهمیده است و دیدار باصفایی داشتیم. دیدنی هم از «حاج حسن خلیلیان» کردیم که از مسئولین تدارکات سپاه است و سابقهی بسیار خوبی در قم و انقلاب دارد. حاج حسن دو پایش را از دست داده است. من از او جز خلوص و تقوا و روحیهی بالا، چیز دیگری نمیدیدم.
در هامبورگ به اتفاق آقای مقدم، محتشمی و نظامزاده و حاج حسن، برای دیدار «پروفسور سمیعی»، جراح معروف اعصاب و معالجهی آقایان محتشمی و خلیلیان، راهی «هانور»[۷] یکی از شهرهای معروف آلمان شدیم. دیدار پروفسور سمیعی برایم جالب بود. یک استاد معروف جهانی، مهربان، علاقهمند به ایران و همراه با نظام اسلامی ایران است. به گرمی، ساعتی از وقت خودش را در اختیار ما گذاشت و صحبتهای مفیدی کرد. انشاءالله که امثال این افراد زیاد شوند.]
ساعت چهار با پروفسور «فلاطوری»[۸] قرار داشتیم. به محل آکادمی علمی اسلامی او رفتیم. او هم فوقالعاده متواضع، مؤدب و گرم، در روز تعطیل با چای و تخمه و گز اصفهان از ما پذیرایی کرد. از کارهایش برایمان گفت؛ از نقشی که در آلمان دارد و از تصحیح کتب درسی آلمان در مورد اسلام و اینکه شرکت معروف نشر و توزیع آلمانی پذیرفته است تا این کتاب را در پنج جلد چاپ کند و در اختیار مؤلفان کتب درسی و محققان بگذارد. تشکیلات نسبتاً خوبی به هم زده بود که با حوصله برایمان توضیح داد. من با فلاطوری در جریان شمارهی سوم کیهان فرهنگی که به دعوت کیهان به ایران آمده بود، آشنا شدم و دوستیاش را مفید و ارزنده ارزیابی میکنم.
پس از دیدار فلاطوری و برداشتن ساک من از خانهی ناصر، عازم هامبورگ شدیم. ترافیک سخت و معطّلکنندهای در اتوبان به وجود آمده بود، امّا با گرمی و صحبت همراهان، زمان به خوبی میگذشت. حدود ساعت ۱۲ شب به هامبورگ رسیدیم. در بین راه، پس از بارها اقدام کردن برای تلفن به دوست مهربان و خوب نزدیک بر من، موفق شدم که او را از خواب خوش ساعت یک بعد از نیمه شب بیدار کنم. اوّل نگران تشویش و بیداریاش بودم، امّا دیدم منی که همواره خواب در زندگیام برای او مشوّش و آشفته است، اینقدر حق دارم. صحبت خوبی بود، گرچه به زودی پول من تمام شد و آتش دوری و فراغ، سر تا پای وجودم را گرفت. به وضع دیگری عادت کرده بودم، امّا همه چیزِ روح و دلم را یکباره به هم ریختم و تا مدتها بعد میسوختم.
روز دوشنبه را به همراهی مقدم و نظامزاده، سری به چند فروشگاه زدیم. خریدی نداشتیم امّا برای آشنایی با بلبشو[ی] بازار غرب، دیدار از فروشگاهها خیلی مفید میتواند باشد.
شب در جلسهی دانشجویان، شرکت و به برخی سؤالاتشان پاسخ دادم که محتشمی به فریادم رسید و موضوع سوریه را با طول و تفصیل شروع کرد. روز سهشنبه، روز رزرو کردن برای «ژنو»[۹]بود و پس گرفتن آن و تلفن زدن به «کامیاب» و «کاظمپور» در ژنو، که سفر به آمریکا چه شد؟ فهمیدیم که به دلایل امنیتی، آقای «ولایتی» و همراهان به «رم» رفتهاند و ما باید هرچه زودتر خودمان را به ژنو برسانیم تا پس از گرفتن ویزا، احتمالاً به «نیویورک»[۱۰]پرواز داشته باشیم.
[۱]. از شهرهای بزرگ آلمان
[۲]. دومین شهر بزرگ آلمان
[۳]. اتحادیهی همکاری در اروپا
[۴]. شهری در شمال غرب آلمان، نزدیک مرزهای هلند و بلژیک
[۵]. چهارمین شهر بزرگ آلمان و از کهنترین شهرهای این کشور
[۶]. از شهرهای آلمان
[۷]. هانوور یا هانوفر؛ از شهرهای شمال آلمان
[۸]. عبدالجواد فلاطوری؛ پژوهشگر ایرانی حوزه فلسفه و بنیانگذار کتابخانهي شیعی در دانشگاه کلن آلمان و نیز آکادمی علوم اسلامی در این کشور
[۹]. دومین شهر پرجمعیت سوئیس
[۱۰]. پرجمعیتترین شهر ایالت متحده امریکا
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!