سفرنامه «پاکستان»
ساعت ۴:۳۰ مصاحبهی مطبوعاتی بود که اکثر روزنامهنگاران راولپندی و اسلامآباد در سالن زیبا و طاغوتی رزیدانس، مجتمع بودند و من با مقدمهای مصاحبه را شروع کردم و سؤالات مختلفی راجع به…
******************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسؤولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند نیز ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، ارمغان سفر این شهید والامقام به کشور پاکستان است که در روزهای پایانی شهریور هزار و سیصد و شصت هجری شمسی و پس از سفر به هندوستان انجام شده است.
ضروری است، از لطف و محبت آقای دکتر تقی صادقی که در سالهای دهه هشتاد و ابتدایی نود، رایزن جمهوری اسلامی ایران در پاکستان بوده و با مطالعه متن سفرنامه، مسیر طی شده در این کشور را مشخص نمودهاند، تشکر نماییم.
…………………………………………………………………………………………….
سفرنامه «پاکستان»
«لاهور»[۱] – جمعه ۲۷ شهریور
بعد از صبحانه، از مسجد شاهیِ باعظمت و باشکوه و زیبا و قلعهی «اکبر شاه» و «جهانگیر شاه» و قبر «اقبال لاهوری» دیدن کردیم. سپس به مدرسهی «منتظریه» آمدیم. در نماز جمعه، من صحبت کردم؛ به یاد «بهشتی» و «قدوسی» و مدرسهی منتظریهی قم. رئیس مدرسه در پایان صحبت کرد و امام جمعه، سخن مرا ترجمه میکرد. دو روحانی که شاید در قم تحصیل کرده بودند، با احساسات فوقالعاده و فریادهای عجیب و غریب، از انقلاب ایران حمایت میکردند. گردانندگان مجلس، طلّاب جوانی بودند که با لباس پاکستانی، عمامه بر سر داشتند.
رئیس مدرسه، «صفدر علی» است. مجلس برای آقای «رجایی» و «باهنر» بود. بعد از جلسه، ناهار را با علمای موجود بودیم که فوقالعاده با محبت و با احترام، با ما رفتار میکردند. رئیس مدرسه گفت: «مدرسهی ما صد و هفتاد طلبه دارد. از مقدمات تا رسائل و مکاسب، که البته هنوز تا لمعه و اصول مظفر بیشتر نرسیدهایم.» او با احساسی خاص میگفت: «اینجا بیست میلیون شیعه دارد و مجموعهی طلابش هزار نفر نبودند. ما به امام هم عرض کردیم، یک روحانی مجتهد و جامع در پاکستان نیست و درد ما همین است. در اینجا پنجاه سعودی و پنجاه مصری در مدارس اهل تسنن درس میدهند؛ ما فقط یک نفر میخواهیم. اگر بیاید، ما چاکر او هستیم.»
با طلابی نشسته بودیم که ده نفرشان از ایران برای تبلیغ، از طرف دفتر تبلیغات آمده بودند. با علاقه میگفتند، موفق بودیم و آقای «حاج علی …»، کنسول هم تعریف میکرد و استقبال مردم خوب بوده است. اما «محمدحسین اکبر»، یکی از طلّاب، اظهار میکرد در روزنامهی «جمهوری اسلامی»، مقالهای توسط «محمدحسن راهیور» نوشته شده بود که ما در جنگ بین «هند» و «پاکستان»، از هند حمایت میکنیم. باید این مسأله بررسی شود. به خصوص مردم سؤالات زیادی دارند. نکتهی دیگر از مردم، رادیو است که صدا یا نمیرسد و یا آن قدر دیر است که همه میخوابند و ما اخبار را نمیشنویم.
مخارج مدرسه حدود چهل هزار روپیه است و با تعمیرات، هشتاد هزار روپیه. رئیس میگفت: «در ایران، هم برای خدا خوب است هم روحانیت. هم نماز است، هم سهم؛ ولی اینجا هیچ کدامش خوب نیست.» آقای اکبر اظهار میکرد: «باید یک دفتر تبلیغات در اینجا هم باشد که هرچه میرسد، برای همهی خطبا و ائمه مساجد بفرستند. ائمه جمعه بهترین کمک را به ما کردند و مردم را حتی به استقبال ما میآوردند. ائمه جماعات صبح و شب، به مردم علاقه و رابطه دارند.»
نشستی کوتاه با «جمعیت طلبهی جعفریه» که مرکز آن در مدرسهی منتظریه بود و رئیس آن «سید محمدحسن نقوی» بود و اعضای آن، ائمه جماعات در پاکستان هستند. اکثر طلاب سراسر پاکستان از ما خواستند که به سؤالاتشان جواب بدهیم و من هم از آقای «متکی» خواستم که کمی برایشان سخن بگوید.
بچههای جمعیت طلبه میگفتند: «رسالهی آقای خمینی در اینجا سی روپیه است و گران است. اگر بشود این رساله ارزانتر فروخته شود، خیلی خوب است. سعودی، یک شهر با دهها میلیون دلار میسازد با مسجد و … و چاپ پوستر و کتاب؛ و ما حتی رسالهی آقای خمینی را نداریم که به مشتاقان بدهیم.»
بعد از این جلسه، آقایان علما طبق معمول سنواتی از ما خواستند که به دعوت یکی از مؤمنین، عصرانه را در خانهی ایشان بخوریم. نهارِ بعد از ساعت چهار، عصرانه نمیخواست؛ اما چه باید کرد؟ علما هستند و مؤیدان انقلاب و دوستان امام، در آخرین نقطهی مرز غربی پاکستان. منزل یکی از تجار بود و پذیرایی گرمی داشت.
ملاقات بعدی با اعضای «امامیه استیودنت» بود؛ جوانانی که جمعی از آنان در هنگام شهادت رجایی، برای دیدار به ایران آمده بودند. میگفتند: «در کثرت جمعیت نتوانستیم جلوی مجلس بیاییم و تلاش کردیم که به بهشت زهرا برویم. بعد از سه و نیم ساعت به بهشت زهرا رسیدیم.» الحمدلله که لااقل اینها انسجام مردم ما را دیدهاند!! شش نفر از آنها به دیدار ما آمده بودند و بقیه برای فعالیتهای تبلیغاتی به شهرهای اطراف رفته بودند. البته اینها از رهبران بودند. گروهی از سازمان امامیه بودند و گروهی از دانشجویان سازمان امامیه IO و .[۲]SIO آقای متکی با آنها صحبت کرد.
دانشجویان پیشنهاد میکردند که خوب است ایام انتخابات ریاست جمهوری بیایند از خبرنگاران و ببینند که مردم چه استقبالی از انتخابات میکنند. («سید صفدر حسینی» در سخنرانیاش میگفت، میگویند ایران آشوب است و حال اینکه در ظرف سال گذشته چند انتخابات کرده است و پاکستان هنوز نتوانسته است که یک انتخابات بکند).
راستی چه دردناک است ندانستن انگلیسی و چه آسان است یاد گرفتن آن برای ما. خدا رحمت کند بهشتی را که هرچه کرد، نتوانست ما را وادارد تا خوب انگلیسی را یاد بگیریم. البته پنج سال، ترک زبان به خاطر انقلاب، خیلی در فراموشی آن مؤثر است، اما کمی همت هم برای یادآوری آن مفید است.
ضمناً دانشجویان میخواهند که حزب جمهوری، کارهای خودش را برای ما بفرستد و عملکرد خودش را در گذشته و اطلاعاتی هم در زمینهی برنامههای قضایی و اقتصادی جمهوری اسلامی میخواهند.
وقتی ما از قانون اساسی صحبت کردیم، گفتند ما آن را به اردو ترجمه کردهایم و در سطح وسیع پخش کردهایم.
بعد از ملاقات، بلافاصله به خانه آمدیم و اثاثیه را برداشته، روانهی فرودگاه شدیم. با اینکه بلیط اُکی نشده بود، از طریق پاویون دولتی رفتیم و همان آقایی که دیشب به ما کمک کرده بود، باز، یاری را آغاز کرد. البته امشب دیگر مسائل سیاسی را مطرح نمیکرد، چون نظامی دیگری در اتاق بود و همهی ما را میپایید. با هواپیمای ملخی روانهی اسلامآباد شدیم.
اسلامآباد و «راولپندی»[۳] ـ شنبه ۲۸ شهریور
در ورود به اسلامآباد، رئیس ادارهی ایران از وزارت خارجه جلویمان سبز شد و با محبت میخواست که ما را به خانهی سفیر ببرد، اما پس از مدتی معطلی و این پا و آن پا کردن ما، آقای گنجیدوست و همکارش «کینوش»، با تویوتای سفیدرنگ آمدند. از همان ابتدا شروع به صحبت و اظهار لحیه شد. میشد فهمید که تیپ گنجیدوست، از بچههای یزدی در امریکاست، اما محتاط و دست به عصا؛ و کینوش از کارمندان سابق وزارت خارجه و اَرقِه[۴]مانند و پر حرف.
شب، صحبتهای زیادی شد و همراه ما نقوی، مسئول پاکستانی خبرگزاری پارس، از مطالب خوشش میآمد. کاردار و دبیر اولّش درست مثل یک سمپات[۵] پاکستان تلاش میکردند که در هر صورت، ما ملاقاتی داشته باشیم و ما هم طفره میرفتیم. انتقاد داشتند که شما اصولاً به هند توجه زیادتری دارید. شما به مردم پاکستان کمتر توجه میکنید و از این قبیل.
شب، حمامی کردیم و لباسی شستیم. صبح بعد از صبحانه، روانهی سفارتخانه شدیم. محل رزیدانس، سخت طاغوتی بود و پذیرایی، غیرمناسب با روح ما؛ چون یک نفر بیچاره مثل برده باید کار میکرد. محل سفارتخانه نسبتاً خوب است و اجارهای.
اول قرار شد بلیط ما را درست کنند و امیدوار بودند که درست میشود و شد. قرار شد با آقای گنجیدوست بیرون بیاییم. بیرون آمدیم و به محل نمایشگاهی رفتیم که به خاطر هفتهی جنگ تشکیل شده بود. سپس به خانهی فرهنگ رفتیم و مرکز تحقیقات ایران و پاکستان، که پر بود از کتابهای ادبی، تاریخی و تحقیقی و گویا اخیراً آقایی به نام «صافی» (از خویشان صافی، داماد گلپایگانی) برای سرپرستی خانهی فرهنگ آمدهاند. خانهی فرهنگ در راولپندی است. گشتی هم در شهر اسلامآباد و راولپندی زدیم. نمونهی عالی تبعیض و جدایی مسئولان. اسلامآباد شهر زیبایی در کنارهی یک کوه سرسبز با خیابانهای وسیع، خلوت، زیبا و احیاناً ساختمانهای کاملاً سبک غربی که وزارتخانه یا سفارتخانه است و ساختمان زیبای کاخ رئیسجمهوری که از زمان ایوب خان شروع شده و در زمان «بوتو»[۶] تکمیل شده و هر دو ناکام ماندهاند و امروز «ضیاءالحق»[۷] هم از آن برای سکونت استفاده نمیکند؛ نباشد که به سرنوشت آنها مبتلا شود.
محل پارلمان را هم دیدیم که گرد گرفته بود و بینماینده مانده بود. شهرک «فیصل» با چهل میلیون دلار مشغول ساخته شدن بود و منطقهای را به خود اختصاص داده بود، در نهایت خیابان فیصل .(faisal roud)
سری هم به بازار زدیم و اینجا هم میوه و گوشت، فراوان و ارزان؛ پنجاه روپیه یعنی پنجاه تومان خرید کردیم و یک شانه و یک کمربند خریدم. به خانه برگشتیم. ناهار را با اهل و عیال آقای گنجیدوست و خود ایشان و خانم صافی صرف کردیم. (ما هم مترقی و امروزی شدهایم.)
در بین … «شیخ محمدحسین نجفی»، رئیسِ روحانی و روشنفکر و علاقهمند به ایرانِ مدرسهی بیستودو نفری اسلامآباد آمد و دو تا سه ساعت، صادقانه و راستین نشست و با ما صحبت کرد و نگرانیاش را از وضع ایران و اظهارات باطل در مورد او بیان داشت.
ساعت ۴:۳۰ مصاحبهی مطبوعاتی بود که اکثر روزنامهنگاران راولپندی و اسلامآباد در سالن زیبا و طاغوتی رزیدانس، مجتمع بودند و من با مقدمهای مصاحبه را شروع کردم و سؤالات مختلفی راجع به وضع داخلی، افغانستان، جنگ، اسلحه، سازمان امنیت و … شد و به اتفاق آقای متکی پاسخ گفتیم و ضمناً از حمایت مردم پاکستان در حمایت از ما در جنگ، تشکر کردیم که شاید فقط همین قسمت را چاپ نمایند. ساعت ۵:۳۰ مصاحبه طبق معمول تمام شد. بعد به اتفاق آقای نقوی به محل خبرگزاری پارس رفتیم و نماز را در آنجا خواندیم و با آقای گنجیدوست، به محل خانهی فرهنگ آمدیم. جلسهی خوبی بود و پاکستانیهای هوادار انقلاب، تمام سالن را پر کرده بودند و جمعی جوان، با شعارهای «خمینی رهبر ماست» وارد شدند. اولین سخنران من بودم که نقوی به اردو ترجمه کرد و بعد آقای متکی سخنرانی کرد که فرد دیگری ترجمه میکرد. اتاق محل سخنرانی، سالن اجتماعات خانهی فرهنگ بود که اطرافش پر از گنجههای کتابهای زیبا و نفیس است (و اتاقی در همینجا، مربوط به مرکز مطالعات ایران و پاکستان، پر از آثار خطی نفیس که خاک میخورد، وجود دارد) و سالن، معنویت و روحانیت خاصی دارد.
امروز آقای نجفی گله میکرد که روحانیون اینجا سیاسی نیستند و مسألهی اصلیشان سنیهاست؛ در حالی که کمونیسم، همهی مغزهای متفکر ما را مشغول به خود کرده است و امریکا بر همه چیز ما نفوذ دارد. میگفت ادارهی مدرسهی ما، از نظر مالی با بیست و دو طلبه مشکل است و در میان همهی زنان مسلمان و به خصوص شیعه، یک زن عالمهی تحصیلکرده وجود ندارد.
در ضمن صحبت، مردم با سادگی فراوانی تشویق میکردند «خیلی خوب، خیلی خوب، واه واه، سبحان الله» و علیه «بنیصدر» شعار میدادند. مطالب ما را به خوبی درک میکردند. به خصوص آقای متکی وقتی صحبت میکرد، مردم بهتر متوجه میشدند و به وجد میآمدند. در آخر میگفتند «کل ارض کربلا، کل یوم عاشورا». با آهنگ میخواندند «آمریکا دشمن ماست. خمینی رهبر ماست. شوروی دشمن ماست. صدام دشمن ماست. خمینی رهبر ماست». همگی دسته جمعی میگفتند «خمینی رهبر ماست».
روز «پیشاور»[۸]
ساعت ۶ به طرف پیشاور حرکت کردیم و ساعت ۹ رسیدیم. جادهی زیبایی بود و روستاها مثل روستاهای خودمان. صبحانه را در خانهی طاغوتی سرکنسول خوردیم و به سرکنسولگری آمدیم. «شیرازیان» سرکنسول، حرفهایی داشت و مفید بود. بعد از این ملاقات و دیدن از کتابخانه، به دیدار اعضای «حزب اسلامی افغانستان»[۹] در ساختمان مرکزی آن در پیشاور رفتیم. مسئول فرهنگی حزب و حزب شورای مرکزی و استاد دانشگاه کابل دو نفر ملاقاتکنندهی ما بودند. «گُلبُدین»[۱۰] نبود و معاونش هم مجبور به شرکت در جمعی شده بود.
اشکالات خود را گفتند؛ «ایدئولوژی نه شرقی و نه غربی و تکیه بر اسلام اصیل، هدف ماست. ما هیچگاه نمیخواهیم از شرق به دامن غرب بیفتیم. ما را متهم کردهاند که با «انور سادات»[۱۱] ملاقات داشتهایم؛ این یک دروغ است. ما رنجدیدهایم. ما در هر استان، چند بهشت زهرا داریم. ما ششصد هزار کشته داریم. البته ما با تحزّب و تعدّد احزاب روبهرو هستیم و این یک مشکل است. منافقین در بین ما آمدند و این گروهها را به وجود آوردند.
ما انقلاب ایران را از خود میدانیم. مرگ رئیسجمهور و مرگ بهشتی، یک فاجعهی اسلامی است؛ اما جایی را سراغ نداریم که رئیسجمهور و رئیس حزب مهم آن، بهشتی، بروند و انقلاب تکان نخورد. پای این انقلاب در قلب سیوشش میلیون وجود دارد. ما «منافقین خلق» را مارکسیستهای غیرمسلمان میدانیم. جنگ عراق حتی ضربههای محکمی به ما زده است. از جبهههای غرب به ما نفت میرسید و نفت در ایران جیرهبندی شد. مشکل دیگر ما اسلحه است. ما متیقّن هستیم که غرب، دوست ما نیست. کفر، ملت واحد است. البته میدانیم که «امریکا» خوشحال است «روسیه» پایش بیشتر از این در داخل «افغانستان» گیر بیفتد، ولی ما به این نتیجه به خوبی رسیدهایم که امریکا و «شوروی» هر دو دشمن ما هستند. شما باید این مشکلات و مصیبتهارا بگذرانید. شهادت همهی شهیدان شما را به شما تبریک میگوییم. بهتعبیر آقای «مطهری» هر قطره خون، اجتماعی را از کمخونی نجات میدهد.
در افغانستان، بیست و هشت استان هست. چند اقلیم وجود دارد؛ اقلیم مدیترانهای و خشک و … . در شمال شرق، کوههای عجیب و غریب است. ساختمان جغرافیایی کشور، تأثیر زیادی در وضع جنگ دارد. کوهها خود بهترین سنگر است. ضربالمثلی در تاریخ ماست که «وارد شدن به افغانستان آسان است، اما خارج شدن آن خیلی مشکل است.» از استان «فاریاب» که در مرز شوروی است تا به پیشاور، بیست روز طول میکشد که به ما خبر بدهند و برسند. ما سیستم منظم مخابرات نداریم، ولی لله الحمد، توسط مکاتب اخبار درست خود را میدهند.
با محاسبهی اجمالی که اخیراً توسط شش گروه شده است، چهار هزار و پانصد تانک و توپ و خودرو خراب کردهایم؛ دویستوپنجاه طیاره و هلیکوپتر ساقط شده است. البته شاید تعقل فیزیکی اروپایی این را نپذیرد، اما از زاویهی ایمان، قبول این، کار آسانی است. این تانکها توسط مین از بین رفته است و با همکاری مردم که حمایت از مجاهدین میکنند و توسط آرپیجی هفت روسی که به دست ما افتاده است، از بین رفته است؛ به جز مرکز «قندهار»[۱۲]، مرکز «هرات»[۱۳] و مرکز کابل و بعضی مراکز استانها و بخش مرکزی. بقیهی افغانستان آزاد است، ولی ما چون ضد طیاره نداریم، نمیتوانیم در افغانستان بمانیم. ما اگر ضد هواپیما میداشتیم، یک مهاجر در ایران و افغانستان نداریم. هواپیما گاز مسموم پخش میکند و باید بگویم بسیاری جادهها از ماست.» عجیب با احساس صحبت میکند و آدم خسته نمیشود. «ما از آنجا که تفکر اسلامی داریم، قسط جنگ را در شهرها مراعات میکنیم و شهرها را مراعات میکنیم. ما جنگ شهری پارتیزانی را متمرکز روی پادگانها و مراکز انتظامی میکنیم، نه مثل مجاهدین خلق، ناجوانمردانه.
روسها امروز نمیتوانند در خیابانها راه بروند. ما ضعفمان فقط روی چتر هوایی دشمن است. اگر در هر استان یک تانک از بین برود، هر روز بیست و هشت تانک میشود. مجاهدین از ماه رمضان تا به حال، خوب موفق بودهاند و از جهت هوا، تا به حال خوب بود. البته ما از این به بعد ناچاریم که یک عقبنشینی تاکتیکی داشته باشیم. ما حتی گاهی کفش نداریم. گرچه در دو سال گذشته، حتی زمستان هم ضربه خوردهاند. تعداد روسهای کشتهشده، بیش از سی هزار نفر هستند (البته با محاسبه). تلفات مجاهدین روبهرو بیش از بیست هزار نیست و بقیه، از مردم غیر نظامی است.
شوروی باید روی همهی تئوریهای جنگی خود در آکادمیها تجدید نظر کند؛ چون هیچ روشی تاکنون در افغانستان موفق نبوده است. آنها بمب میاندازند و مجاهدین گاهی آب روی زمین گرفتهاند و بمب توی آب افتاده و بیاثر به دست مجاهدین افتاده است. روسیه دو راه دارد؛ یا با مصالحهی سیاسی و یا دماغسوخته برود! دومش نیست، چون ابرقدرت مغروری است و معلوم نیست که بکند؛ و راه اول را ما قبول نداریم و فقط راه را در جنگ میدانیم.
نکتهی دیگر، کمونیستهای زیادی از افغانستان روانهی ایران شدهاند و با «حزب توده»[۱۴] روابط نزدیک دارند. «حزب پرچم»[۱۵] بیشتر از هر کس، از حزب تودهی ایران تغذیه شده است. اینها در ایران، روزمره تماس دارند. تودهایها هم با سفارت افغانستان تماس دارند و منافقین خلق هم، علیه ما تبلیغاتی راه میانداختند و از این طرف صدها نفر از منافقین خلق، از مزرهای پاکستان وارد پاکستان شدهاند که باعث نگرانی، حتی برای ما هم هستند. ما حتی شنیدهایم که دفتر مهاجرین، به مجاهدین فراری در «اسلامآباد»[۱۶] پول میدهند و روز مرگ رجایی و باهنر، نقل پخش میکردند.»
ملاقات را تمام کرده، به بازار پیشاور رفتیم. عجیب متنوع و پر از جنس بود و ارزانقیمت، که البته ما نتوانستیم جنس چندان بخریم. نهار را در خانهی آقای شیرازیان، رزیدنس[۱۷] مجلل جمهوری اسلامی بودیم. خانه مفصّل است و قبلا از «یحیی خان»[۱۸]رئیسجمهور اسبق بوده است. یحیی خان، ژنرال پیشاوری بود که بعد از «ایوب خان»[۱۹] رئیسجمهور شد و مذهب تشیع داشت. در جنگ هند و پاکستان، بعد از سقوط «بنگلادش»[۲۰] به زندان افتاد و سقوط کرد و سال گذشته هم دنیا را وداع گفت. مردم از خشم، بعد از سقوط بنگلادش، به آتش کشیده بودند.
[سفر به کراچی و …]
ساعت ۳:۱۵ حرکت کردیم و ۵:۲۰ به اسلامآباد رسیدیم و بعد از مدتی کوتاه، روانهی فرودگاه شدیم. برای حرکت به «کراچی»[۲۱].
«گنجیدوست» از ملاقات سرزدهی امروزش با سفیر شوروی نقل میکرد و همه وقت همین بود. با محبت ما را تا پای هواپیمای غولپیکر پاکستانی بدرقه کرد و هماکنون بعد از شام است که نوشته را تکمیل میکنم. امشب را مهمان کراچی خواهیم بود و صبح زود به شام[۲۲] خواهیم رفت.
[۱] . مرکز ایالت «پنجاب» پاکستان
[۲]. حزب دانشجویان امامیه آی. اس. او (I. S. O) و انجمن فارغ التحصیلان دانشگاهها (I. O)
[۳] . شهری در نزدیکی اسلامآباد؛ از شهرهای استان پنجاب
[۴] . زرنگ
[۵] . هوادار
[۶]. ذوالفقار علی بوتو؛ رئیسجمهور پاکستان؛ ۱۹۷۱ – ۱۹۷۳ م
[۷]. محمد ضیاءالحق؛ رئیسجمهور پاکستان؛ ۱۹۷۷ – ۱۹۸۸ م
[۸] . پایتخت استان مرزی شمال غربی کشور پاکستان
[۹] . یکی از احزاب سیاسی افغانستان، به رهبری «گلبدین حکمتیار»
[۱۰] . گلبدین حکمتیار؛ رهبر حزب اسلامی افغانستان
[۱۱] . رئیسجمهور مصر؛ ۱۹۷۰ – ۱۹۸۱ م
[۱۲]. شهری در جنوب افغانستان
[۱۳]. یکی از کلانشهرهای افغانستان
[۱۴] . نخستین حزب سیاسی ایران با مرام مارکسیستی ـ لنینیستی
[۱۵] . نخستین حزب کمونیست در افغانستان
[۱۶] . پایتخت جمهوری اسلامی پاکستان
[۱۷]. عمارت
[۱۸]. رئیسجمهور پاکستان؛ ۱۹۶۹ – ۱۹۷۱ م
[۱۹]. رئیسجمهور پاکستان؛ ۱۹۵۸ –۱۹۶۹ م
[۲۰]. کشوری در شرق هند که در نتیجه جنگ از پاکستان جدا شد و استقلال یافت.
[۲۱]. بزرگترین شهر پاکستان
[۲۲]. شهید شاهچراغی پس از سفر به دو کشور مهم هند و پاکستان، عازم کشور سوریه شدهاند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!