۱-امیر غدیر/ مختصات امامت(بخش اول)
بر اساس سخن نبی مکرم صلواتالله علیه و آله کسی که از نعمت بیبدیل امام محروم باشد و از دنیا به عالم برزخ کوچ کند، با اموات عصر جاهلیت که خود را از هدایت پیامبران الهی و اوصیاء ایشان بینصیب کرده بودند، تفاوتی نخواهد داشت…
**************************************************************
پدیدآورنده: سید علی شاهچراغی
دستهبندی: خطبه
ضرورت وجود امام
از بنیادیترین مسائل در منظومه فکری تشیع که چون خورشید میدرخشد و این جریان فکری را بالندگی و طراوت میبخشد، نظام امامت و ولایت است؛ عقیدهای که پیروانش، زندگی نیکوی دنیوی و سعادت اخروی را در گرو تمسک بدان میدانند و مخالفتش را ذلت و شقاوت ابدی بر میشمارند.
جایگاه والا و رفیع امامت در عرصه علم، اندیشه و عمل، سبب شده تا دانشمندان و متکلمین مسلمان در قرون متمادی، زوایای مختلف آنرا مورد بررسی قرار داده و با بهرهگیری از نور عقل و صراط نقل، ضرورت وجود امام را تبیین نمایند. بسیاری از ایشان نیز بر این نکته تأکید ورزیدهاند که این مسأله در بین مذاهب اسلامی، اصلی پذیرفته شده است و تفاوت بین فِرَق، تنها در سعهی مفهومی و مصادیق آن است[۱].
اندیشمندان و عالمان دینی در این راستا گاه با اشاره به حکم عقل مبنی بر ضرورت تحقق احکام و حدود الهی در زندگی فردی و اجتماعی بشر، بر وجود پیشوا و راهبران معصوم و آشنا به امور استدلال کرده و گاه با پسندیده و نیکو بر شمردن قرب به محاسن و دوری از مقابیح[۲] و قاعدهی حسن و قبح عقلی و لطف، مسئلهی امامت را ثابت کردهاند.
در این بین، وجود دهها دلیل نقلی در متون دینی از قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام، نظیر آیات ولایت[۳]، اکمال،[۴] تبلیغ[۵] و روایات کثیره که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود نیز نشانهی اهمیت این موضوع از منظر اسلام است که در منابع دینی مشاهده میشود. دلایل متقن و غیر قابل خدشهای که ضمن اثبات جایگاه حیاتی و ارزنده ولایت، دربردارنده موضوعات بسیار مهم مرتبط با آن هستند. برخی از این روایات نوارنی عبارتند از:
– حجت الهی بر زمین
امام صادق علیهالسلام در سخنان ارزشمند خویش در پاسخ به زندیقی که از چرایی ضرورت انبیاء و رسولان الهی پرسیده بود، درباره اهمیت و ضرورت وجود امام میفرمایند:
«إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاؤُهُمْ فَثَبَتَ الْآمِرُونَ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ فِي خَلْقِهِ وَ الْمُعَبِّرُونَ عَنْهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ ع وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ حُكَمَاءَ مُؤَدَّبِينَ بِالْحِكْمَةِ مَبْعُوثِينَ بِهَا غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ مُؤَيَّدِينَ مِنْ عِنْدِ الْحَكِيمِ الْعَلِيمِ بِالْحِكْمَةِ ثُمَّ ثَبَتَ ذَلِكَ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ مِمَّا أَتَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ مِنَ الدَّلَائِلِ وَ الْبَرَاهِينِ لِكَيْلَا تَخْلُوَ أَرْضُ اللَّهِ مِنْ حُجَّةٍ يَكُونُ مَعَهُ عِلْمٌ يَدُلُّ عَلَى صِدْقِ مَقَالَتِهِ وَ جَوَازِ عَدَالَتِه»[۶]
«چون ثابت كردیم كه آفریننده و صانعى داریم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را مشاهده کرده و لمس نمایند و بىواسطه با یكدیگر برخورد و با هم مباحثه كنند؛ ثابت شد كه براى او سفیرانى در میان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بیان كنند و ایشان را بهمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنایشان رهبرى نمایند، پس وجود امر و نهىكنندگان و تقریر نمایندگان از طرف خداى حكیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیدههاى خلق او باشند، حكیمانى هستند كه به حكمت تربیت شده و به حكمت مبعوث گشتهاند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شریكند در احوال و اخلاق شریك ایشان نباشند. از جانب خداى حكیم دانا به حكمت مؤید باشند، سپس آمدن پیغمبران در هر عصر و زمانى به سبب دلائل و براهینى كه آوردند ثابت شود تا زمین خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانهاى داشته باشد، خالى نماند.»
همانگونه که مشاهده میشود، استدلال امام علیهالسلام مبنی بر اینکه زمین خدا از حجت الهی خالی نمیشود، نه تنها ضرورت وجود انبیاء الهی را اثبات میکند، بلکه بیانگر نیاز به وجود امام عادل نیز میباشد؛ زیرا پس از رسول خدا صلیالله علیه و آله بهعنوان آخرین پیامبر و رسول الهی، حفظ قوام و بقای عالَم وجود، نیازمند حجت پروردگار متعال است و بدون وجود حجت الهی، استقرار نظام و استمرار آن ممکن نخواهد بود؛ چنانکه در زیارت جامعه کبیره بدان تصریح شده است:
«أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاةُ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِه»[۷]
«شما نور خوبان و هادیان نیکان و حجّتهای خدای جبّارید، خدا با شما آغاز کرد، و با شما ختم میکند، و به خاطر شما باران فرو میریزد و تنها برای شما آسمان را از اینکه بر زمین فرو افتد، نگاه میدارد، مگر با اجازه خودش.»
– وصول به مقام توحید
شناخت امام و آشنایی نسبت به جایگاه امامت با دینداری و سلوک مسیر سعادت، ارتباط و پیوند مستحکم دارد؛ از این رو حضرت رضا علیهالسلام در حدیث سلسلهالذهب به نقل از پدران گرامی خویش، شرط تحقق توحید در وجود انسان را ولایتپذیری و اعتقاد به مسئلهی امامت دانستند:
«سَمِعْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُول لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»
«از خداوند متعال شنیدم که فرمود: «لا اله الّا الله» دژ محکم من است و آنکه در آن درآید، از عذابم در امان است.»
سپس مکثی کرده و فرمودند:
«بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[۸]
«البته به شرایطی که من از شروط آن هستم.»
– رکن دین
حضرت باقرالعلوم علیهالسلام در بیانی مشهور، ولایت را در جمع فرائض، رکن اساسی دین معرفی کرده و دربارهی آن میفرمایند:
«بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلَايَةَ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هذِه»[۹]
«اسلام بر پنج چيز بنا شده است: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولايت؛ و به هيچچيزي، آنگونه که به ولايت فرياد زده شده، فراخوانده نشده است؛ اما مردم آن چهار چيز را گرفتند و ولايت را ترک کردند.»
– نظامبخش دین و اجتماع
امام علیبن موسیالرضا علیهالسلام در تشریح و تبیین جایگاه والا و برجسته امامت، آنرا نظامبخش دین و جامعه بر شمرده و سخن گرانبهای ذیل را بیان مینمایند:
«إِنَ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِيرُ الْفَيْءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ يُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ يَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَ يَدْعُو إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَة»[۱۰]
«امامت، زمام دین، نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. همانا امامت ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احکام و نگهدارى مرزها و اطراف کشور، به وسیله امام انجام مىگیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مىکند و حدود الهى را بر پا داشته و از دین خدا دفاع مىکند و به راه پروردگارش به وسیلهی دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت میکند.»
– عدم معرفت امام و مرگ جاهلی
بر اساس سخن نبی مکرم صلواتالله علیه و آله کسی که از نعمت بیبدیل امام محروم باشد و از دنیا به عالم برزخ کوچ کند، با اموات عصر جاهلیت که خود را از هدایت پیامبران الهی و اوصیاء ایشان بینصیب کرده بودند، تفاوتی نخواهد داشت؛
«أَنَّهُ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[۱۱]
«هر که بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است.»
مختصات امامت
پس از ذکر برخی ادله پیرامون جایگاه ممتاز امامت و وابستگی حیات عالم به آن، مسألهی بسیار مهم دیگر که باید مورد اشاره و بررسی قرار گیرد، آگاهی و شناخت نسبت به صفات، ویژگیها و مشخصات امامانی است که مسئولیت پیشوایی بشریت را بر عهده گرفتهاند تا در پرتو آن، مدعیان دروغین از هادیان راستین مشخص شده و راه رسیدن به خداوند متعال بدون نگرانی و تشویش پیموده شود. بدینجهت در بین امتیازات بیشمار معصومین علیهمالسلام که در منابع دینی آمده است، به سه ویژگی نصب الهی، عصمت و اعلمیت اشاره خواهد شد تا در این زمینه نیز نکاتی مطرح شده باشد.
الف – نصب الهی
شیعیان بر این عقیده، راسخ و پا برجایند که امامان معصوم علیهمالسلام همچون پیامبران الهی، از سوی حقتعالی انتخاب میشوند و کسی را حق اظهار نظر در اینباره نیست؛ حقیقتی که قرآن کریم در ماجرای امامت حضرت ابراهیم علیهالسلام بدان تصریح نموده است. خداوند متعال پس از امتحانات فراوان خلیل خود، خطاب به این رسول عظیمالشأن میفرماید:
«إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»[۱۲]
«من تو را پيشواى مردم قرار دادم.»
امام صادق علیهالسلام در تفسیر این آیه مبارکه میفرمایند:
«إِنَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ قَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ قَالَ لَا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ»[۱۳]
«خداوند، ابراهیم را بنده خاص خود قرار داد پیش از آنکه پیامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب کرد پیش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب کرد پیش از آنکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند، و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنکه او را امام قرار دهد. هنگامى که همه این مقامات را جمع کرد، فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم»، این مقام به قدرى در نظر ابراهیم، بزرگ جلوه کرد که عرض نمود: خداوندا! «از دودمان من نیز امامانى انتخاب کن» فرمود: «پیمان من به ستمکاران نمىرسد.» امام فرمودند: شخص سفیه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد.»
نکتهی مهم آنکه این مقام، منحصر در حضرت ابراهیم علیهالسلام نبوده است؛ زیرا گروهی از رسولان الهی، عهدهدار مسئولیت بزرگ امامت شدهاند؛ چنانکه امام صادق علیهالسلام وقتی به معرفی جایگاه انبیاء و پیامبران الهی میپردازند، رسولان اولوالعزم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و نبی مکرم اسلام صلیالله علیهم اجمعین را از جمله شخصیتهایی بر میشمارند که مقام امامت را دارا بودهاند.
«الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلَى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهَا وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي النَّوْمِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَى أَحَدٍ وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلَى لُوطٍ ع وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ الْمَلَكَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلَى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ قَالَ اللَّهُ لِيُونُسَ «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» قَالَ يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ أَلْفاً وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ وَ الَّذِي يَرَى فِي نَوْمِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ ع نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» قالَ «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» فَقَالَ اللَّهُ «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً»[۱۴]
«پیغمبران و رسولان بر چهار طبقهاند: پیغمبرى كه تنها براى خودش پیامبر است و به دیگری نمیرسد. پیغمبرى كه در خواب میبیند و آواز هاتف را میشنود ولى خود او را در بیدارى نمیبیند و بر هیچكس مبعوث نیست و خود او امام و پیشوا دارد؛ چنانکه ابراهیم بر لوط (ع) امامت داشت. پیغمبرى كه در خواب میبیند و صدا را میشنود و فرشته را مىبیند و بهسوى گروهى كم یا زیاد فرستاده میشود؛ مانند یونس. خدا به او فرمود: «ما او را به سوى صد هزار نفر بلكه بیشتر فرستادیم» امام فرمود: مقدار «بیشتر» سى هزار بود و یونس را پیشوایى بود. (كه جناب موسى باشد و او شریعت موسى را ترویج میکرد) پیغمبرى كه در خواب میبیند و صدا را میشنود و در بیدارى میبیند؛ و او امام است مانند پیغمبران اولوالعزم، ابراهیم علیهالسلام مدتى پیغمبر بود و امام نبود؛ تا خدا فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: «از فرزندان من هم؟» خدا فرمود: «پیمان من به ستمكاران نرسد.» كسى كه بتى را پرستیده یا برای خدا شریکی قائل شده، امام نمیشود.»
پیامبر و نصب جانشین
با توجه به مطالبی که تاکنون درباره ضرورت وجود و انتخاب امام مطرح شده است، از تکالیف بسیار مهم رسول أعظم صلیالله علیه و آله از جانب خداوند کریم، معرفی امام و جانشین خویش به مردم بوده است. بر این اساس پیامبر اکرم صلواتالله علیه و آله نه تنها نمیتوانستهاند، نسبت بدان سکوت نمایند، بلکه در راستای اقامه اوامر و نواهی الهی و جلوگیری از بدعتها و انحراف در دین توسط نااهلان و منافقان، باید بارها و با صراحت آن را مطرح سازند. کار عظیم و شایستهای که از آغازین روزهای رسالت آغاز گردید و تا واپسین لحظات عمر مبارک ایشان ادامه یافت تا کسی را یارای انکار آن نباشد؛ اگرچه برخی بدون توجه به بیانات روشن عقل و نقل، سخنانی را مطرح و بر شبهاتی که به برخی از آنها اشاره میشود، پای فشردند.
– شبهه سکوت پیامبر (ص)
گروهی بر این مطلب اصرار میورزند که پیامبر صلیالله علیه و آله در مسئله جانشینی خود سکوت اختیار نموده و نسبت بدان هیچ رهنمودی نداشته و امت اسلامی را بدون معرفی سرپرست، به خود واگذاشته و از دنیا رحلت کردهاند.
لکن بجاست، از این افراد سؤال شود: چگونه میتوان پذیرفت، رسول خدا صلیالله علیه و آله در مورد این مسئلهی خطیر و سرنوشتساز سکوت کرده باشند در حالی که این سخن با روش رهبری و رسالت آنحضرت، تناسب و سازگاری ندارد؟ زیرا اگر ایشان در اینخصوص هیچ برنامه و دستوری ارائه نکرده باشند، یا به خاطر آن بوده که نسبت به آینده جامعهی اسلامی نگرانی نداشته و احساس خطر نمیکردهاند و یا نشأت گرفته از بیتفاوتی پیامبر خاتم نسبت به آینده جامعهی اسلامی بوده است؛ در حالیکه هر دو سخن، باطل و نادرست است.
از یک سو نورس بودن جامعه اسلامی و عدم درک صحیح مردم از موضوعات و حوادث واقعه و نیز فاصله فراوان امّت اسلامی با اهداف و آرمانهای رسول خدا صلیالله علیه و آله که در ماجرای حرکت سپاه اسامه[۱۵]مشاهده میشود و نیز خطر منافقین که در جامعه اسلامی حضور داشتند و گهگاه نیات پلید خود را آشکار میساختند، چنانکه در غزوه تبوک در مسیر سپاه رسول خدا سنگاندازی و کارشکنی کردند؛[۱۶]همچنین خطر یهود و مشکلاتی که از جانب قدرتهای روم و ایران وجود داشت، به هیچ رهبری اجازه چنین غفلتی را نمیدهد، چه رسد به شخصیت بینظیر نبی مکرم صلواتالله علیه و آله که برای هدایت مردم سختترین دشمنیها و مشکلات را تحمل کردند.
اما اینکه پیامبر صلواتالله علیه نسبت به آینده امت اسلامی بیتفاوت باشد نیز امری موهون و بیاساس است؛ زیرا در دینی که بیاعتنایی نسبت به آینده و بیمبالاتی درباره سرنوشت مردم ممنوع و حرام شمرده میشود، آیا احتمال میرود که پیامبرش نسبت بدان بیتفاوت باشد و امت خویش را به حال خود رها سازد؛ پیامبر حکیم و مهربانی که هرگاه برای چند روز قصد ترک مدینه را میکردند، مسئولیت شهر را بر عهدهی شخصی امین میگذاشتند و بدون معرفی جانشین از شهر خارج نمیشدند[۱۷] چگونه میتواند پس از رحلت خویش نسبت به امت نوپای اسلام بیتفاوت باشد و درباره آن برنامه و اقدامی نداشته باشد؟!
این مطلب را هم باید در نظر داشت که خاطر آنحضرت نسبت به وضعیت جامعه اسلامی در عصر پس از خود، نه تنها آسوده نبوده، بلکه نگرانی و دلواپسی داشتند که در سخنان گهرباری که اواخر عمر شریفشان درباره منزلت اهلبیت علیهمالسلام[۱۸] و امت اسلامی[۱۹] ایراد کردهاند، آنرا ابراز نموده و بدان هشدار میدادند.
– شبهه انتخاب رهبر توسط مردم
از مطالب موهوم دیگری که در زمینه رهبری جامعه اسلامی مطرح میشود و با بیانات و روشهای مختلف تبلیغ و ترویج میشود، آناست که پیامبر صلواتالله علیه و آله امر رهبری پس از خویش را به مردم واگذار کرده و به تدبیر و انتخاب اصحاب خویش اعتماد ورزیدند.
بطلان این حرف نیز با اندک تأمل در تاریخ صدر اسلام آشکار میشود؛ زیرا بخشی از امت اسلامی در آن زمان، قبایل و بادیهنشینان حجاز بودند که به سبب گسترش قدرت و شوکت جامعهی اسلامی به آیین رسولالله گرویده بودند؛[۲۰] برخی نیز تازه مسلمانانی بودند که از احکام اسلام و امور دینی اطلاع عمیقی نداشتند و افرادی مانند ابوسفیان که در ماجرای فتح مکه مسلمان شده بودند[۲۱]در بین آنان حضور داشتند که قابلیت تشخیص مصالح اسلام و مسلمین را نداشتند؛ حال با این حساب آیا کسی میتواند ادعا نماید، رسول خدا صلیالله علیه و آله آیندهی جامعهای که برای استقرارش آزارهای فراوان دیده و زحمات بسیار کشیدند را به دست چنین کسانی بسپارند.
همچنین سؤالی که طرفدارن این عقیده باید بدان پاسخ دهند، این است که آیا اصلاً پیامبر صلواتالله علیه و آله در اینباره (واگذاری انتخاب رهبر به مردم) مطلبی فرموده بودند که بر اساس آن چنین اقدامی انجام شده باشد؟ زیرا انسان وقتی در مقام پاسخ به این پرسش بر میآید، متوجه میشود، حتی یک حدیث از پیامبر صلواتالله علیه و آله مبنی بر حق مردم در انتخاب رهبر نقل نشده است؛ شاهد بر آن هم واقعه سقیفه است؛ چون در ماجرای سقیفه و مباحث فراوان مترتب بر آن، هیچ کس به کلامی از رسول خدا در این خصوص اشاره و تمسک نکرده است.
– شبهه اجماع مسلمانان
تمسک به حجیت اجماع بهمنظور تصحیح عمل اهل سقیفه همچون دو ادعای قبل، مردود و باطل است؛ زیرا شورایی که در سقیفه با حضور تعدادی از مردم مدینه شکل گرفت، شأنیت نمایندگی امت اسلامی را نداشت؛ ایندر حالی است که افراد حاضر در سقیفه نیز در زمینه خلافت نزاع داشتند و گروهی بر انتخاب شخصی دیگر اصرار میورزیدند[۲۲]؛ تا حدی که خلیفه دوم میگوید:
«در شورا از ترس ایجاد اختلاف، فساد و فتنه سریعاً با ابوبکر بیعت کردم.»[۲۳]
از سوی دیگر بسیاری از اصحاب رسول خدا صلیالله علیه آله، همچون عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء ابن عازب و أبی بن کعب[۲۴] ضمن عدم حضور در سقیفه، از بیعت با خلیفه امتناع ورزیدند.
این نکته نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد که اگر مسأله اجماع امت، ملاک انتخاب بوده است، پس چرا خلیفهی اول در انتخاب جانشین خود به این روش تمسک نجست و خلیفهی دوم را خود معیّن نمود؛[۲۵] جالب اینجاست که خلیفهی دوم نیز در واپسین روزهای حیاتش از انتصاب خلیفه اول به عنوان لغزش و خطا یاد میکند و راه و روشی دیگر را برای انتخاب خلیفه بعدی قرار میدهد.[۲۶]
[۱]. تلخیص المحصل (خواجه نصیرالدین طوسی)، ص۴۰۶
[۲]. تلخیص المحصل (خواجه نصیرالدین طوسی)، القسم الرابع فی الامامه، ص۴۰۶
[۳]. مانده، ۵۵
[۴]. مائده، ۳
[۵]. مائده، ۶۷
[۶]. کافی (دار الحدیث)، ج۱، ص۴۱۰
[۷]. بحار الانوار، ج۹۹، ص۱۳۱
[۸]. توحید (للصدوق)، ص۲۵
[۹]. کافی (دارالحدیث)، ج۳، ص۵۳
[۱۰]. کافی (دار الحدیث) ج۱، ص۴۹۲
[۱۱]. اقبال الاعمال (ط القدیمه)، ج۱، ص۴۶۰
[۱۲]. بقره/۱۲۴
[۱۳]. کافی (دار الحدیث)، ج۱، ص۴۲۶
[۱۴]. کافی (دار الحدیث)، ج۱، ص۴۲۵
[۱۵]. سیرة النبویه (ط دار المعرفه)، ج۲، ص۶۵۰
[۱۶]. المغازی (للواقدی)، ج۳، ص۹۹۵
[۱۷]. سیره النبوبه (لابن هشام- ط مکتبه محمد علی صبیح)، ج۴، ص۹۴۷
[۱۸]. تحف العقول، النص، ص۳۴
[۱۹]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج۱۲، ص۶۴
[۲۰]. اعلام الوری باعلام الهدی (للطبرسی)، ج۱، ص۲۵۰
[۲۱]. المغازی (للواقدی)، ج۲، ص۸۱۸
[۲۲]. اشاره به ادعای انتخاب سعد بن عباده از انصار
[۲۳]. تاریخ الامم و الملوک (للطبری)، ج۳، ص۲۰۶
[۲۴]. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴
[۲۵]. تاریخ الامم و الملوک (للطبری)، ج۳، ص۴۲۹
[۲۶]. المصنف (للصنعانی)، ج۵، ص۴۴۵
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!