قطعاً برای شما در (اقتدا به) رسول خدا سرمشقی نیکوست

دنیای جوان/ بهره‌گیری از الگوها(بخش اول)

وجود مبارک حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله به‌عنوان برترین مخلوق الهی اگر چه در همه‌ی عرصه‌ها برای بشریت الگو و اسوه است و کسی از جهت مقامات معنوی و کمالات به ایشان نخواهد نرسید؛ چنان‌که خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه احزاب بدان تصریح فرموده است…

************************************************************

دنیای جوان/ بهره‌گیری از الگوها(بخش اول)

بهره‌گیری از راه و روش الگوهای موفق و شایسته، مسیر رشد و سعادت انسان‌ها به‌ویژه جوانانی که خواهان رسیدن به اهداف بلند انسانی و کسب فضایل اخلاقی هستند را هموار می‌سازد؛ بلکه می‌توان گفت، بدون بهره‌مندی از اسوه‌های پاک و صالح، امکان دست‌یابی به قله‌های سعادت و کمال ممکن نخواهد بود و ورود آدمی به بی‌راهه‌ها‌ و سقوط در دره‌های فنا و نابودی را به‌دنبال خواهد داشت.

جایگاه ویژه و بی‌بدیل این موضوع سرنوشت‌ساز و نقش ممتاز آن در تکامل اخلاقی و رفتاری بشر، باعث شده تا در قرآن کریم و سخنان معصومین علیهم‌السلام افزون بر تبیین ویژگی‌ها و معیارهای انسان کامل، به معرفی مصادیق و الگوهای شاخص، توجه وافر شود؛ سرمشق‌های پاک و برجسته‌ای که در مراحل مختلف زندگی خویش با بهره‌مندی از اخلاق الهی، هم‌چون پاکدامنی، شجاعت، صداقت، ایثار و عبودیت به موفقیت‌های بزرگ دست یافته و به عنوان ستارگان فروزان در جوامع بشری درخشیده‌اند.

آن‌چه در این بخش از سلسله مقالات «دنیای جوان» خواهد آمد، اشاره‌ای است مختصر به برخی از اسوه‌های کمال و سرمشق‌های نیک تا همگان با تأسی به ایشان راه پر گردنه‌ و دشوار سعادت را با اطمینان و به سلامت پشت سر گذارند.

الگوی اخلاق

وجود مبارک حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله به‌عنوان برترین مخلوق الهی اگر چه در همه‌ی عرصه‌ها برای بشریت الگو و اسوه است و کسی از جهت مقامات معنوی و کمالات به ایشان نخواهد نرسید؛ چنان‌که خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه احزاب بدان تصریح فرموده است:

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثيراً»[۱]

«قطعاً برای شما در (اقتدا به) رسول خدا سرمشقی نیکوست: برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند.»

اما بی‌تردید در بین اوصاف برجسته‌ی آن‌حضرت، اخلاق و خصلت‌های انسانی از درخشندگی و تلألو خاص برخوردار است؛ به‌گونه‌ای که همه را مبهوت عظمت اخلاقی و رفتاری خویش ساخته است. اولین و برترین مخلوق الهی که ادب را در محضر خداوند متعال آموخت و به‌مرتبه‌ای دست‌ یافت که پروردگار متعال، خطاب به او فرمود:

«وَ إِنَّكَ‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيمٍ‏»[۲]

«و همانا تو دارای اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستی!»

امام صادق علیه‌السلام در بیان مراحل این تربیت ویژه و نیز هدایت و سرپرستی مردم توسط آن‌حضرت صلوات‌الله علیه و آله می‌فرمایند:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّكَ‏ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيمٍ‏ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ‏ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ – ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا …»[۳]

«همانا خداوند عزّ و جلّ پیامبرش صلوات‌الله علیه و آله را تأدیب نمود؛ پس ادبش نیکو گشت و آن‌هنگام که ادب پیامبر کامل شد، خداوند فرمود: «و همانا تو دارای اخلاق عظيم و برجسته‏اى هستی!» سپس امر دین و امت را به او سپرد تا بندگانش را سیاست نماید و به مردم فرمود: «هرآن‌چه که رسول برای شما آورد، بگیرید و هر آن‌چه‌را نهی نمود، اجتناب نمایید.»

بی‌گمان این شخصیت بی‌نظیر، اسوه‌‌ی حسنه و سرمشق انسان‌هایی خواهد بود که با ایمان به خداوند متعال، به‌عاقبت کار خویش در معاد و روز واپسین می‌اندیشند؛ اما کسانی که به مبدأ و معاد باور نداشته باشند، نمی‌توانند آن‌گونه که شایسته است، از زندگی درس‌آموز رسول خدا بهره گیرند، زیرا بسیاری از مشقّات، زحمات، مجاهدت‌ها، مهربانی‌ها، گذشت‌ها و تلاش‌های رسول خدا، آن‌گاه فهم می‌شود که ایمان به غیب و معاد درک شده باشد.

الگوی مبارزه

پیامبر اولوالعزم دیگری که خداوند متعال به تأسی و الگوگیری از او دستور داده است، حضرت ابراهیم علیه‌السلام است. قرآن کریم درباره اسوه بودن این شخصیت شجاع و بزرگ تاریخ در سوره‌ی ممتحنه می‌فرماید:

« قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَيْکَ أَنَبْنا وَ إِلَيْکَ الْمَصيرُ * رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ کَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ * لَقَدْ کانَ لَکُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»[۴]

«برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت، در آن هنگامی که به قوم خود گفتند: «ما از شما و آن‌چه غیر از خدا می‌پرستید، بیزاریم؛ ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید. جز آن سخن ابراهیم که به پدرش گفت که برای تو آمرزش طلب می‌کنم و در عین حال در برابر خداوند، برای تو مالک چیزی نیستم. پروردگارا! ما بر تو توکّل کردیم و به سوی تو بازگشتیم، و همه فرجام‌ها بسوی تو است. پروردگارا! ما را مایه گمراهی کافران قرار مده، و ما را ببخش، ای پروردگار ما که تو عزیز و حکیمی. آری برای شما در زندگیِ آن‌ها اسوه حسنه بود؛ برای کسانی که امید به خدا و روز قیامت دارند و هر کس سرپیچی کند به خویشتن ضرر زده است، زیرا خداوند بی‌نیاز و شایسته ستایش است.»

در بین اقدامات ماندگار و جاودانه‌ی حضرت خلیل‌الرحمن علیه‌السلام، مبارزه شجاعانه‌‌ با نمرود و پیروان گمراه این پادشاه ظالم و مستبد، بسیار مهم و دارای ارزش بی‌شمار است؛ کار بزرگی که در تفسیر قمی پیرامون آن آمده است:

«چون ابراهیم علیه‌السلام آنان را از بت‌پرستی منع کرد و درباره پرستش بت‌ها احتجاج نمود، از کار خویش دست برنداشتند. بدین‌خاطر در روز عید که نمرود و مردم آن سرزمین برای عید بیرون رفتند و پدر ابراهیم خوش نمی‌داشت که او نیز همراه نمرود، بیرون برود، او را مراقب بت‌خانه گذاشت. ابراهیم علیه‌السلام غذایی فراهم کرد و به بت‌خانه آورد و به هر بتی که نزدیک می‌شد، می‌فرمود: بخور و سخن بگو. چون پاسخ نمی‌شنید، تبر بر می‌داشت و دست و پای آن‌ را می‌شکست؛ وقتی این‌ کار را با همه‌ی بت‌ها انجام داد، تبر را بر دوش بت بزرگ که در بالای بت‌خانه قرار داشت، آویزان نمود. زمانی‌که پادشاه و همراهان از مراسم عید بازگشتند، بت‌ها را شکسته دیدند و گفتند: چه کسی این کار را در حق خدایان انجام داده است؟! او بی‌شک از ستمکاران است. مردم گفتند: شنیدیم جوانی که به او ابراهیم گفته می‌شد، از آنان سخن می‌گفت؛ او پسر آزر است. [بر طبق روایات، آزر، عموی حضرت ابراهیم علیه‌السلام بوده است]. آزر را نزد نمرود آوردند. او نیز گفت: … ای پادشاه! این کار مادر ابراهیم است و هنگامی‌که مادرش را حاضر کردند، نمرود پرسید: چه چیز باعث شد که ولادت این جوان را از ما کتمان نمایی؟ مادر ابراهیم گفت: چون تو فرزندان پسر را می‌کشتی و نسل ما در حال انقراض بود؛ … وقتی ابراهیم علیه‌السلام حاضر شد، نمرود پرسید: چرا این کار را کردی؟ حضرت ابراهیم فرمود: بت‌ها را بزرگتر آن‌ها شکسته است. از آنان بپرسید، اگر سخن می‌گویند.» [۵]

حضرت ابراهیم علیه‌السلام این فریادگر ندای توحید و الگوی مبارزه با طاغوت، ارکان شرک و بت‌پرستی را با کار بزرگ خویش به لرزه در آورد که ‌همین نیز سبب محکومیت و قرار گرفتن در آتش گردید، اگر چه آتش، بر او گلستان شد تا همگان بدانند، قادر متعال، بندگان نیکش را هیچ‌گاه تنها نمی‌گذارد.

الگوی تسلیم و رضا

از چهره‌های پاک و معصوم در تاریخ بشری که در زمینه‌ی عبودیت و تسلیم فرمان الهی، الگویی کامل است و می‌توان در طریق بندگی و قرب الهی از او استمداد جست، حضرت اسماعیل علیه‌السلام است. قرآن کریم در سوره‌ی مبارکه صافات از امتحان حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل و سربلندی این پدر و پسر در آزمونی سخت، خبر می‌دهد:

«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَري‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ * فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبين * وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ»[۶]

«پس او را به پسرى بردبار مژده داديم. و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد، گفت: اى پسركم، من در خواب مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم، پس ببين چه به نظرت مى‏آيد، گفت: اى پدر من! آن‌چه را مأمورى انجام ده، ان‌شاء‌الله مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس وقتى هر دو تن در دادند و (پسر) را به پيشانى بر خاك افكند. او را ندا داديم كه اى ابراهيم! رؤيا را حقيقت بخشيدى، ما نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم. راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود. و او را در ازاى قربانى بزرگى باز رهانيديم.»

در شرح این فداکاری عظیم و تسلیم شدن در برابر فرمان الهی در تفسیر ارزشمند نمونه آمده است:

«اسماعیل در آن وقت سیزده ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب و شگفت انگيزى مى‌بيند كه بيان‌گر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم‌الشأن است. در خواب مى‌بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه‌اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد. ابراهيم وحشت‌زده از خواب بيدار شد، مى‌دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه‌هاى شيطانى دور است، اما با اين‌حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تأكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن. ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند. رو به سوى او كرد و گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟! فرزندش كه نسخه‌اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است، اجرا كن، و از ناحيه من، فكر تو راحت باشد كه به‌خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه‌كاري‌هایى در آن نهفته است؟ از يك‌سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سیزده ساله مطرح مى‌كند و از او نظر خواهى مى‌كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى‌شود، او هرگز نمى‌خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند او مى‌خواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را هم‌چون پدر بچشد! …. بعضى نوشته‌اند: فرزند فداكار براى اين‌كه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند، و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوه‌هاى خشك و سوزان سرزمين مِنا آورد، به پدر گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى‌ترسم از پاداشم كاسته شود! پدرجان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسان‌تر باشد! پدرم قبلاً پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آنرا ببيند، عنان صبر از كفش بيرون رود … قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنا مى‌گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد، باز قرآن اين‌جا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى‌دهد تا با امواج عواطفش قصه را هم‌چنان دنبال كند. بعضى گفته‌اند منظور از جمله «تَلَّهُ لِلْجَبينِ» اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود! به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد، در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى‌ترديد پيش مى‌برد. اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! … ابراهيم در حيرت فرو رفت، بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد. آرى، ابراهيم خليل مى‌گويد: ببر! اما خداوند جليل فرمان مى‌دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد. اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مى‌گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم، آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى، ما اين‌گونه نيكوكاران را جزا و پاداش می‌دهیم. … ذبح كردن فرزند با دست خود، آن‌هم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده كار ساده و آسانى نيست، چگونه مى‌توان دل از چنین فرزندى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى‌آنكه خم به ابرو آورد، به امتثال اين فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، به‌طورى كه از نظر آمادگى‌هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟ و از آن عجيب‌تر، تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت. لذا در بعضى از روايات آمده است، هنگامى كه اين كار انجام گرفت، جبرئيل (از روى اعجاب) صدا زد: الله اكبر الله اكبر!… و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله و الله اكبر!… و پدر قهرمان فداكار نيز گفت: الله اكبر و لله الحمد. و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى‌گویيم. اما براى اين‌كه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنان‌كه قرآن مى‌گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.»[۷]

الگوی پاکی

نمونه‌ی کامل و سرمشق حیا، پاکی و عفت در قرآن کریم، پیامبری است که خداوند از ماجرای زندگی‌اش به عنوان «أحسن‌القصص» یاد می‌کند؛ حضرت یوسف علیه‌السلام، چهره‌ی پاک‌سیرت و معصوم همه‌ی اعصار.

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ»[۸]

«ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می‌کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی‌خبران بودی.»

داستان این پیامبر الهی اگر چه دارای فرازهای متعدد و بسیار است که هر یک می‌تواند برای انسان‌ها به‌ویژه جوانان قابل استفاده باشد، اما ماجرای درخواست زلیخا از آن حضرت و توفیق بزرگ دوری از گناه که نصیب این جوان زیبا و رعنا گردید، دارای ملاحت و شیرینی خاصی است که این فصل از حیات او را برجسته‌تر ساخته است؛ واقعه‌ی بسیار مهمی که قرآن کریم پیرامون آن می‌فرماید:

«وَ راوَدَتْهُ الَّتي‏ هُوَ في‏ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ»[۹]

«و آن (بانو) كه یوسف در خانه‏اش بود، خواست از او كام گيرد و درها را (پياپى) چفت كرد و گفت بيا كه از آن تواَم. (يوسف) گفت: پناه بر خدا، او آقاى من است و به من جاى نيكو داده است؛ قطعا ستمكاران رستگار نمى‏شوند. و در حقيقت (آن زن) آهنگ وى كرد و (يوسف نيز) اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ او مى‏كرد. چنين (كرديم) تا بدى و زشت‌كارى را از او بازگردانيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»

واقعه‌ای که معصومین علیهم‌السلام در سخنان ارزشمند خویش، زوایای دیگری از آن‌را بیان نموده‌اند؛ به‌عنوان نمونه از امام زین العابدین علیه‌السلام درباره این بخش از کلام الهی، «لولا أن رَءا برهانَ ربه»[۱۰] نقل شده است:

«قَالَ قَامَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ إِلَى الصَّنَمِ فَأَلْقَتْ عَلَيْهِ ثَوْباً فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ مَا هَذَا قَالَتْ أَسْتَحْيِي مِنَ الصَّنَمِ أَنْ يَرَانَا فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ أَ تَسْتَحْيِينَ مِمَّنْ لَا يَسْمَعُ وَ لَا يُبْصِرُ وَ لَا يَفْقَهُ وَ لَا يَأْكُلُ وَ لَا يَشْرَبُ وَ لَا أَسْتَحْيِي أَنَا مِمَّنْ خَلَقَ الْإِنْسَانَ وَ عَلَّمَهُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ – لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ‏ رَبِّه‏ -»[۱۱]

«همسر عزیز مصر به سمت بت رفت و پارچه‌ای بر او افکند، یوسف علیه‌السلام به وی گفت: این چه کاری است؟ زن گفت: خجالت می‌کشم، بت ما را ببیند. یوسف علیه‌السلام فرمود: تو از چیزی که نمی‌شنود و نمی‌بیند و درک نمی‌کند و نمی‌خورد و نمی‌آشامد، حیا می‌کنی و من از کسی که انسان را آفرید و به او آموخت، حیا نکنم. این است، معنی سخن خداوند – اگر برهان پروردگارش را ندیده بود -»

از ابن عباس نیز در‌‌باره‌ی این واقعه نقل شده است:

«مَكَثَ يُوسُفُ ع فِي مَنْزِلِ الْمَلِكِ وَ زَلِيخَا ثَلَاثَ سِنِينَ ثُمَّ أَحَبَّتْهُ فَرَاوَدَتْهُ فَبَلَغَنَا وَ اللَّهُ أَعْلَمُ أَنَّهَا مَكَثَتْ سَبْعَ سِنِينَ عَلَى صَدْرِ قَدَمَيْهَا وَ هُوَ مُطْرِقٌ إِلَى الْأَرْضِ لَا يَرْفَعُ طَرْفَهُ إِلَيْهَا مَخَافَةً مِنْ رَبِّهِ فَقَالَتْ يَوْماً ارْفَعْ طَرْفَكَ وَ انْظُرْ إِلَيَّ قَالَ أَخْشَى الْعَمَى فِي بَصَرِي قَالَتْ مَا أَحْسَنَ عَيْنَيْكَ قَالَ هُمَا أَوَّلُ سَاقِطٍ عَلَى خَدِّي فِي قَبْرِي قَالَتْ مَا أَطْيَبَ رِيحَكَ قَالَ لَوْ سَمِعْتِ رَائِحَتِي بَعْدَ ثَلَاثٍ مِنْ مَوْتِي لَهَرَبْتِ مِنِّي قَالَتْ لِمَ لَا تَقْرُبُ مِنِّي قَالَ أَرْجُو بِذَلِكِ الْقُرْبَ مِنْ رَبِّي قَالَتْ فَرْشِيَ الْحَرِيرُ فَقُمْ وَ اقْضِ حَاجَتِي قَالَ أَخْشَى أَنْ يَذْهَبَ مِنَ الْجَنَّةِ نَصِيبِي قَالَتْ أُسَلِّمُكَ إِلَى الْمُعَذِّبِينَ قَالَ إِذاً يَكْفِيَنِي رَبِّي‏»[۱۲]

«یوسف علیه‌السلام سه سال در خانه پادشاه و زلیخا زندگی می‌کرد. سپس زلیخا به یوسف علاقمند شد و از او درخواست کام گرفتن کرد. چنین به ما رسیده است ـ البته خدا داناست ـ که زلیخا هفت سال بر نوک پا ایستاد و یوسف علیه‌السلام به زمین نگاه می‌کرد و از ترس پروردگار، چشم از زمین بر نمی‌داشت. روزی زلیخا گفت: چشم بردار و من را بنگر. یوسف علیه‌السلام گفت: از نابینا شدن چشمانم می‌ترسم. زلیخا گفت: چشمانت چقدر زیباست. یوسف علیه‌السلام گفت: دو چشم ما اولین عضوهایی هستند که در قبر بر گونه‌هایم می‌افتند. زلیخا گفت: چه بوی خوشی داری. یوسف علیه‌السلام گفت: اگر بدی بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام می‌کردی، از من فرار می‌کردی. زلیخا گفت: چرا به من نزدیک نمی‌شوی؟ یوسف علیه‌السلام گفت: با این دوری به قرب پروردگارم امید دارم. زلیخا گفت: البسه من از حریر است، برخیز و خواسته‌ام را برآور. یوسف علیه‌السلام گفت: می‌ترسم بهره‌ام از بهشت از کف برود. زلیخا گفت: تو را به شکنجه‌گر می‌سپارم. یوسف علیه‌السلام گفت: آن هنگام پروردگارم مرا کفایت می‌کند.»

بدین‌سان، یوسف علیه‌السلام، خانه‌ی باشکوه عزیز مصر و زندگی در ناز و نعمت را با زندان سختی و بلا مبادله می‌کند تا مبادا خواسته‌ی نفس را اجابت کرده باشد و از خداوند متعال دور شود؛

«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني‏ فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَکُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ * قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلينَ»[۱۳]

«(زليخا) گفت: اين همان است كه درباره او سرزنشم مى‏كرديد، آرى من از او كام خواستم و او خود را نگاه داشت و اگر آن‌چه را به او دستور مى‏دهم نكند، قطعا زندانى خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گرديد. يوسف گفت: پروردگارا! زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آن‌چه مرا به آن مى‏خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و از (جمله) نادانان خواهم شد.»

این الگو و سرمشق پاک و طاهر، نمونه‌‌ای کامل از حیا و پرهیزکاری یک جوان در دنیای پر از گناه و شقاوت و نیز سند محکم و دلیل واضح، ضد گنهکاران در روز جزا خواهد بود؛ چنان‌که امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

«يُؤْتى‏ بِالْمَرْأَةِ الْحَسْنَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ الَّتِي قَدِ افْتُتِنَتْ فِي حُسْنِهَا، فَتَقُولُ: يَا رَبِّ، حَسَّنْتَ خَلْقِي حَتّى‏ لَقِيتُ مَا لَقِيتُ، فَيُجَاءُ بِمَرْيَمَ عليه السلام، فَيُقَالُ: أَنْتِ‏ أَحْسَنُ‏ أَوْ هذِهِ‏؟ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ، وَ يُجَاءُ بِالرَّجُلِ الْحَسَنِ الَّذِي قَدِ افْتُتِنَ فِي حُسْنِهِ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، حَسَّنْتَ خَلْقِي حَتّى‏ لَقِيتُ مِنَ النِّسَاءِ مَا لَقِيتُ، فَيُجَاءُ بِيُوسُفَ عليه السلام، فَيُقَالُ: أَنْتَ أَحْسَنُ أَوْ هذَا؟ قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ يُفْتَتَنْ، وَ يُجَاءُ بِصَاحِبِ الْبَلَاءِ الَّذِي قَدْ أَصَابَتْهُ الْفِتْنَةُ فِي بَلَائِهِ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، شَدَّدْتَ عَلَيَّ الْبَلَاءَ حَتّى‏ افْتُتِنْتُ، فَيُؤْتى‏ بِأَيُّوبَ عليه السلام، فَيُقَالُ: أَ بَلِيَّتُكَ أَشَدُّ، أَوْ بَلِيَّةُ هذَا؟ فَقَدِ ابْتُلِيَ فَلَمْ يُفْتَتَن‏»[۱۴]

«در روز قيامت زني زيباروي را مي‌آورند که شيفته زيبايي خود شده است. او عرض مي‌کند: پروردگارا! آن چنان مرا زيبا آفريدي که داخل شدم به آن‌چه که داخل شدم. آن‌گاه حضرت مريم علیهاالسلام را مي‌آورند و به زن گويند: تو زيباتري يا اين زن؟ ما او را زيبا آفريديم، امّا او شيفته خود نشد. سپس مردي زيباروي را مي‌آورند که شيفته زيبايي خود شده است. او عرض مي‌کند: پروردگارا! آن چنان مرا زيبا آفريدي که از زنان چنين و چنان ديدم. آن‌گاه حضرت يوسف علیه‌السلام را مي‌آورند و به آن مرد گويند: تو زيباتري يا اين مرد؟ ما او را زيبا آفريديم، امّا او شيفته زیبایی خود نشد. سپس مردي بلا ديده را مي‌آورند که مي‌پندارد کسي بدتر از او در بلا نيفتاده است. او عرض مي کند: پروردگارا! آن چنان بلا را بر من سخت کردي که این‌گونه شدم. آن گاه حضرت ايوب علیه‌السلام را مي­آورند و به آن مرد گويند: بلاي تو سخت‌تر بود يا بلاي اين مرد؟ ما او را در بلا انداختيم، امّا او چنين نپنداشت.»

الگوی استقامت

ولادت و قرار گرفتن در نیل، رسیدن به کاخ فرعون و سپری شدن دوران طفولیت و نوجوانی در خانه‌ی این حاکم ستمگر، مشاجره و کشته‌شدن مردی از مصریان، فرار از شهر و ابتلا به گرسنگی در مسیر مدین، بدان‌گونه که حضرت علی علیه‌السلام درباره‌ی آن می‌فرماید:

«وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ ص حَيْثُ يَقُولُ – رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَة الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِه‏»[۱۵]

«اگر بخواهى دوّمین نفر، یعنى موساى کلیم علیه‌السلام را به تو معرفى مى‌کنم، آن‌گاه که عرضه داشت: پروردگارا! آن چه به من از نیکى عطا کنى، نیازمندم، به خدا سوگند! موسى(علیه السلام) غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست، زیرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدین آمد) از گیاهان زمین تغذیه مى‌کرد تا آن‌جا که بر اثر لاغرى شدید و تحلیل رفتن گوشت بدن، رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.»

 رسیدن به سرزمین مدین و حضور در خانه‌ی شعیب، همه و همه سرآغاز مسیر دشوار و سختی بود که به مأموریت دعوت و انذار فرعون می‌انجامد؛

«فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ * إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»[۱۶]

«به سراغ او برويد و بگوييد: «ما فرستادگان پروردگار تو هستیم! بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه و آزار مكن! ما نشانه روشنى از سوى پروردگارت براى تو آورده‏ايم! و درود بر آن كس باد كه از هدايت پيروى مى‏كند! به ما وحى شده كه عذاب بر كسى است كه (آيات الهى را) تكذيب كند و سرپيچى نمايد!»

و به‌دنبال آن، امر به نجات بنی‌اسرائیل از چنگال فرعون با همه‌ی مرارت‌ها و دشواری‌ها و نیز آغاز بهانه‌های بی‌پایان این قوم جاهل و ناسپاس که در سوره اعراف بدان اشاره شده است:

«وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»[۱۷]

«و بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم؛ در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بت‌هاشان، با تواضع و خضوع، گرد آمده بودند. (در اين هنگام، بنى اسرائيل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه كه آن‌ها معبودان (و خدايانى) دارند!» گفت: «شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!»

و سرانجام ماجرای سامری و ارتداد قوم از فرامین الهی و فراموش نمودن آن‌چه حضرت موسی علیه‌السلام برای آنان مهیّا کرده بود که در سوره‌ی مبارکه‌ی طه آمده است؛

«فَرَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي * قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ»[۱۸]

«موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: «اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟! آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد، يا مى‏خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟! گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلّف نكرديم، بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم! و سامرى اين‌چنين القا كرد.»

نشانه‌ی رنج‌ها و تلاش‌های پیامبر اولوالعزمی است که در تمام این مراحل کمرشکن چون کوهی استوار استقامت ورزید و خم به ابرو نیاورد تا وظیفه‌‌ و رسالتش را به سرانجام برساند.

[۱]. احزاب/۲۱

[۲]. قلم/۴

[۳]. الكافي(ط – الإسلامية)، ج‏۱، ص۲۶۶

[۴]. ممتحنه/۴ – ۶

[۵]. تفسیر القمی، ج۲، ص۷۱، (ذیل آیه ۵۱ سوره انبیاء)

[۶]. صافات/۱۰۱ – ۱۰۷

[۷]. تفسیر نمونه، ذیل آیات ۱۰۱ – ۱۰۳ سوره صافات

[۸]. یوسف/۳

[۹]. یوسف/۲۳ و ۲۴

[۱۰]. یوسف ؛ ۲۴٫

[۱۱]. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۴۵

[۱۲]. بحار الانوار، ج۱۲، ص۲۷۰

[۱۳]. یوسف/۳۲ – ۳۳

[۱۴]. کافی (دار الحدیث)، ج۱۵، ص۵۲۳

[۱۵]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۲۲۶، خطبه۱۶۰

[۱۶]. طه/ ۴۸-۴۷

[۱۷]. اعراف/ ۱۳۸

[۱۸]. طه/ ۸۷ – ۸۶

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.