سفرنامه ساحل عاج
به هر نقطه که میرسیدیم، ساختمانی، منطقهای، آسمانخراشی و یا تجارتخانهای را نشان میداد که از من است. با این توضیح، معلوم شد که ثروتی فوقالعاده دارد و نمیدانستیم که…
*****************************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسؤولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند، ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، محصول سفر این شهید والامقام به کشور ساحل عاج است که در اردیبهشتماه سال هزار و سیصد و شصت و دو هجری شمسی، در قالب مسافرتی چهارده روزه به کشورهای آفریقایی و پس از سفر به سنگال و جمهوری مالی انجام شده است.
————————————————
[ساحل عاج]
[پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت]
وقتی داخل هواپیما شدیم، خوشحال بودم که تا یک ساعت دیگر به «ابیجان»، پایتخت «ساحل عاج» میرسیم و شهر زیبا و مدرن ابیجان، بهترین پایتخت غرب افریقا را دیدن خواهیم کرد. در داخل هواپیما، کنار یک جوان و خانمش افتادم که اهل سنگال بودند و در «توگو» کار میکردند. مهربان و علاقهمند به ایران با من صحبت میکردند و ما هم شکسته و بیجان، کمی انگلیسی تمرین کردیم.
به فرودگاه که رسیدیم، «سیّد رشید موسوی»، کاردار لبنانی ما که با لهجهی عربی غلیظ صحبت میکرد و دو نفر دیگر، منتظر ما بودند. ما خوشحال بودیم که الآن کارها روبهراه میشود و عازم رزیدانس مدرن و باصفای ایران خواهیم شد. مدتی معطل ماندیم. خودمان رفتیم بارها را گرفتیم. هرچه ایستادیم، خبر از ویزا نشد. فرد عرب لبنانیِ همراه سیّد، دنبال کار بود و خلاصه به جایی نرسید. اول میگفتند کمیسر نیست و وقتی او هم آمد، کار به جایی نرسید و اصرار میکردند که در هتل فرودگاه بمانید. بعد از سه ساعت، قبول کردیم که در هتل بمانیم و آنجا هم، جا نبود. شما فکر کنید ویزا برای رفتن به شهر نمیدادند و جا برای ماندن شب هم نمیدادند. چه باید میکردیم، نمیدانستیم. سیّد عصبانی شد و گفت: «الآن میروم پیش وزیر.»
ما آبی یافتیم و وضو گرفته، نماز را خواندیم. در داخل اتاقی مشرف بر فرودگاه که دو زن، کارمند آن بودند، تلویزیون فرانسهزبان را تماشا میکردیم. هواپیماها پشت سرهم میآمدند و معلوم میشد که فرودگاه فعالی است؛ برخلاف مالی و سیرالئون که ساعتها میگذشت و رنگ هواپیما را نمیدیدید. تلویزیون درست، تلویزیون فرانسه بود و گاه رقص محلی و بدنهای سیاه و لخت را در حال پایکوبی نشان میداد. دخترک پشتِ میز نشین، دم [به] دقیقه بیرون میرفت و با پسرک محافظ دست میداد، شوخی میکرد و ما هم تماشاگر صحنه شده بودیم. هر مردی که وارد میشد، دختران را میبوسید و منظرهی جالبی برای دوستان شده بود.
همین که برادری بیرون میرفت، پلیسِ بیادبِ فرودگاه امر به رفتن داخل اتاق میکرد و خلاصه ساحل عاج، برای ما جهنمی شده بود که نمیدانستیم باید چه کنیم. هواپیمایی از خطوط هوایی گانا آمد. فکر کردیم با این که بلیطها برای فردا اوکی شده، همین حالا فرار را بر قرار ترجیح بدهیم. آقای معیّر موافق نبود و تازه هم معلوم شد که پاسپورتها یا دست سیّد است و یا دست دوست لبنانیاش و احتمالاً هم در اختیار کمیسری که رفته است. این هم یکی از بیبرنامگیها و ندانمکاریها! ویزایی که باید در تهران تهیه میشد یا لااقل در رم یا سنگال، تا الآن به تعویق افتاده و این هم نتیجهی آن. من پیش قدیمیهای همراه خجالت میکشیدم از این همه ضعف و تنگنظری و ندانمکاری، و خدایا تو خود مواظب باش که ابهتِ الهیِ امام بزرگوارمان با ضعفهای ما نشکند و دستمان رو نشود.
برخی از همراهان برای خرید به «فریشاپ» رفته و پس از مدتی، روحانی بازگشت که میخواستم یک رادیو ضبط بخرم، دیدم همهی پولم را باید بدهم و منصرف شدم. بعضی هم عطر خریده بودند که آقای معیّر هم غیرتی شد و رفت تا بخرد و برای من هم بگیرد، ولی تمام شده بود و از آن نوعِ مخصوصِ زنانش را نداشت.
در شدت ناراحتی و ناامیدی دوستان بود که کمیسر با تبختر آمد و گفت: «با آمدن سفیر میتوانید به سفارت بروید.» حالا سفیر رفته و وزیر را دیده بود یا نه، معلوم نبود. پس از مدتی سفیر برگشت که وزیر را دیدهام و جدی گفتهام؛ او هم قبلاً تلفن زده بود که مانع نشوند. برای من حالا به ساحل عاج رفتن آسان نبود، ولی چارهای هم نبود.
رانندهی لبنانی با اشتیاق، از همان اول شروع به توضیح کرد. برخلاف باماکو، از ابتدا نشان میداد که ابیجان، پیشرفته، زیبا، با خیابانهای وسیع و ساختمانهای آسمانخراش است. شهری است ثروتمند و مرکز تردد و تجمع پولداران. جالب بود که تکیه کلام حاجی لبنانی ….. بود و به هر نقطه که میرسیدیم، ساختمانی، منطقهای، آسمانخراشی و یا تجارتخانهای را نشان میداد که از من است. با این توضیح، معلوم شد که ثروتی فوقالعاده دارد و نمیدانستیم که بر چه مبنایی، سیّد با او رابطهی اینگونهای دارد. حاجی مصطفی میگفت: «بوییه»[۱] رئیسجمهور، آدم خوبی است. در مسقطالرأسش[۲] که بناست پایتخت شود، مسجد ساخته است. خوشقلب و سلیم است.» و گاهی هم از ایران و امام خمینی تعریف میکرد. در شرح و توضیح و زیباییهای ابیجان، آنچنان ذوق میکرد که برای همه جالب بود.
کاخ رزیدانس و سفارت هم، در کنار خانهی رئیسجمهور و در اعیانیترین منطقهی ابیجان قرار داشت. سالنها و اتاقهای متعدد و تأسیسات مدرن داشت. البته ساختمانی بود شدیداً مورد توجه لبنانیها و سیّد هم قبل از این، از عظمت و شکوه کاخ، فراوان گفته بود. ساختمان درست در کنار رودخانه قرار گرفته بود و به یک لبنانی مسیحی متنفّذ تعلق داشت که به تعبیر سیّد، فرد اول و دوم دستگاه ریاستجمهوری محسوب میشد.
خانم آقای «رحمتی» که مأمور رمز بود و رشتی بودن از سر و رویش میبارید، پلو مرغ برایمان پخته بود. سر میز، تاجر دیگری به نام «حاج سلیم» نیز حضور داشت که مؤمنتر و حسابیتر به نظر میرسید. پیشنهاد میکرد جمهوری اسلامی جهت آگاه کردن بچههای ما در اینجا که زبانشان فرانسه شده و مرکز تعلیم و تعلمشان مدارس مسیحیان است، شرح حال ائمه را مختصراً با لغت فرانسه چاپ کنید و بفرستید.
حاج سلیم اطلاعات خوبی از ابیجان و ساحل عاج داشت و ضد «سکو توره»[۳] بود. عموماً لبنانیها از کسانی تعریف میکردند که مانع کسب و کارشان نباشند. سلیم میگفت: «آقای هفونی بوییه که سالها نایبرئیس سنای فرانسه بوده و امروز ۲۵ سال است که حکومت مطلقهی اینجا را دارد، از طالبان پاپ است. دست پاپ را بوسیده و پاپ به او گفته است: «بیدار باش که امواج انقلاب اسلامی از راه میرسد.» او معتقد به تجارت آزاد است و از کسانی که سرمایهگذاری در اینجا بکنند، حمایت میکند. اخیراً قصد دارد پایتخت را به محل ولادت خودش ببرد و آنجا را دارند آماده میکنند. مجلس هم تصویب کرده است.» خبر ناراحت کننده برای [ما]، خبری بود که بعد از مدتها با شنیدن رادیو ایران استماع شد و آن، بمباران «اندیمشک» و «دزفول» بود. شب را همینطور ساده وسط سالن خوابیدیم و صبح زود پس از صرف صبحانه، عازم فرودگاه شدیم.
جمعه ۲۳ اردیبهشت
فرصتی کوتاه بود تا شهر را در زیر نور خورشید هم ببینیم؛ فرصتِ تا فرودگاه؛ و آنچه که عموماً از ابیجان فهمیدیم، مرکز تجارت شده بود و سرمایههای زیادی به آنجا جذب میشد. ظاهری آراسته داشت و در مرحلهی اول، پولها در اختیار صهیونیستها است و بعد هم لبنانیها. خود بُوییه هم، یک مزرعهدار بزرگ و یک سرمایهدار محسوب میشد.
از فروشگاه فرودگاه، شش تا کاکائو خریدم و خوب شد که خریدم، چون ظاهراً در گانا معلوم نیست هیچ چیز دیگری بتوان خرید. بارها را تحویل دادیم و وارد سالن ترانزیت شدیم. مسافران با اعلان بلندگو، روانهی سوارشدن هواپیما برای «اکرا»[۴] شدند و ما آخرین افراد بودیم که کار پاسپورتها تمام نشده بود. گویا همچنان ساحل عاجیها از خر شیطان پایین نیامده بودند و به سرعت، کار ما را انجام نمیدادند. احساس میشد که عملاً در کارها تأخیر میکنند و به هر صورت در آخرین لحظات، ما را تا پای هواپیما بردند و پاسپورتمان را به ما دادند. یعنی آمدند تا حتماً بیرونمان کرده باشند.
[۱]. فلیکس هوفویت بوینی، سیاستمدارساحل عاج.
[۲]. زادگاه
[۳]. احمد سکو توره (۱۹۲۲-۱۹۸۴ م)؛ از چهرههای برجسته مبارزه استقلال غرب افریقا؛ اولین رئیسجمهور گینه و رهبر پانافریقایی.
[۴]. پایتخت غنا در غرب آفریقا
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!