قلب سلیم(بخش دوم)
مطلب مهم دیگری که در مباحث قلب سلیم باید بدان توجه داشت، این است که توان رسیدن بهچنین مقام والا و ارزشمندی برای کسی فراهم نمیشود، مگر…
***************************************************
پدیدآورنده: سید محمد شاهچراغی
دستهبندی: خطبه
قلب سلیم(بخش دوم)
جایگاه ارزشمند «قلب» در مباحث دینی و نقش آن در انجام حلال و حرام و ضرورت بهرهمندی از «قلب سلیم» بهمنظور شناخت و حرکت در مسیر حق و دستیابی بهبهشت جاویدان که در سورۀ مبارکۀ شعرا مطرح شده است:
«يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[۱]
«روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمی دهد * مگر کسی که دلی سالم به سوی خدا بیاورد.»
یکایک انسانها را بهشناخت ویژگیها و نشانهها، چگونگی دستیابی و موانع بهرهمندی و نیز آشنایی با الگوهای برجستۀ این فضیلت بزرگ فرا میخواند. بدینجهت در اینبخش از سلسله مقالات «قلب سلیم» با استفاده از آیات و روایات بهذکر مطالبی دربارۀ این خصلت گرانبها اشاره میشود.
قلب سلیم، ویژگی و نشانهها
اگر چه اهل لغت در تبیین معنا و مفهوم قلب سلیم، نکات فراوانی را مطرح کردهاند، چنانکه راغب اصفهانی در مفردات میگوید: «سلیم … از سِلم گرفته شده و بهمعنای سلامت است؛ یعنی قلبی که بهدور از بیماریها و آفات ظاهری و باطنی باشد»[۲]؛ اما بیگمان، بهترین و مطمئنترین راه در مسیر شناخت مفهوم این اصطلاح زیبای قرآنی و بررسی ویژگیهای آن، مراجعه بهسخنان راهنمایان بافضیلتی است که بهمعدن علم الهی بار یافته و آگاه بهظاهر و باطن کتاب آسمانی هستند؛ چنانکه امام باقر علیهالسلام فرمود:
«إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»[۳]
«قرآن را تنها کسی میفهمد که مخاطب آن بوده است».
یکی از بیانات روشن در معنا و مفهوم قلب سلیم، حدیث پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله است که در پاسخ بهسؤالی در اینباره مطرح شده است.
«دِينٌ بِلا شَكٍّ و هَوى و عملٌ بِلا سُمعَةٍ[۴] و رِياءٍ»[۵]
«ديندارىِ بهدور از شک و هواى نفْس و عملِ بدون شهرتطلبى و خودنمايى».
در اینزمینه از امام مجتبی علیهالسلام نیز روایت شده است:
«أسلَمُ القُلوبِ ما طَهُرَ مِن الشُّبُهاتِ»[۶]
«سالمترين قلبها، قلبی است كه از شبهات پاک باشد».
همچنین امام صادق علیهالسلام در بیانات ارزندهای که از ایشان نقل شده، اینگونه بهحقیقت و مفهوم قلب سلیم و ویژگیهای آن اشاره دارد. آن امام همام در تفسیر آیۀ شریفۀ «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[۷] میفرماید:
«الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبه وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ …»[۸]
«قلب سلیم، قلبى است که خدا را ملاقات میکند، در حالى که هیچ کس جز او در آن نیست؛ و فرمود: هر دلى كه در آن شرک يا شک باشد، سقوط کرده است».
آن حضرت در روایت دیگری، قلب سلیم را قلبی میداند که خالی از محبت و زخارف دنیوی است.
«هُوَ الْقَلبُ الَّذی سَلُمَ مِنْ حُبِّ الدُّنیا»[۹]
«قلب سلیم، قلبی است که از حب و دوستی دنیا در امان مانده است».
و در کلامی دیگر، نیت و قصد خالص را نشانۀ قلب سلیم برمیشمارد:
«صاحِبُ النِّيّةِ الصادِقَةِ صاحِبُ القَلبِ السَّليمِ»[۱۰]
«كسى كه در نيّتش صداقت داشته باشد، دارای قلب سليم است».
از اینرو هنگامیکه مردی بهامام سجاد علیهالسلام عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! من از شیعیان شما هستم. امام علیهالسلام بهاو فرمود: از خدا بترس و چیزی را ادعا مکن که خدا بگوید، در ادعای خود دروغ گفته و گناه کردهای؛ چرا که شیعیان، کسانی هستند که از قلب سلیم برخوردارند و جانشان از هر گونه آلودگی و قذارت پاک و طاهر است.
«إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَل»[۱۱]
«همانا شیعیان ما کسانی هستند که دلهاشان از هر ناخالصی و فریب و کینه پاک باشد».
قلب سلیم، ثمرۀ لطف الهی و مجاهدت انسان
مطلب مهم دیگری که در مباحث قلب سلیم باید بدان توجه داشت، این است که توان رسیدن بهچنین مقام والا و ارزشمندی برای کسی فراهم نمیشود، مگر بهلطف و کرامت خداوند متعال؛ چرا که قلب سلیم، رحمت و نعمت عظیم الهی است و همانطور که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرموده است، تنها با اراده و خواست پروردگار هستی، بهرۀ آدمی خواهد شد.
«إذا أحَبَّ اللّهُ عَبدا رَزَقَهُ قَلبا سَليما و خُلُقا قَويما»[۱۲]
«هنگامیکه خدا بندهای را دوست دارد، بهاو قلب سلیم و اخلاق خوش روزی میکند».
بدینخاطر امام سجاد علیهالسلام در ادعیه و مناجات خالصانۀ خویش بهدرگاه ربوبی، پس از ذکر آیۀ «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[۱۳] درخواست میکند:
«اللَّهُمَ سَلِّمْ قَلْبِي مِنَ الْحَسَدِ وَ الْبَغْيِ وَ الْكِبْرِ وَ الْعُجْبِ وَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ سُوءِ الْأَخْلَاقِ»[۱۴]
«پروردگارا! قلبم را از حسد و تجاوز و تکبر و خودپسندی و ریا و نفاق و اخلاق ناپسند، سالم بدار».
تطهیر و مراقبت
اولین گام در مسیر نزول نفحات الهی و بهرهمند شدن از قلب سلیم، اجتناب از آلودگیها و پاکسازی جان از منجلاب گناه است؛ زیرا تا آلودگیها و ناپاکیها در روح انسان وجود داشته باشد، امکان تابیدن نور الهی در آن نخواهد بود؛ البته این طهارت نیز محقق نمیشود مگر بهواسطۀ پرهیزکاری و انجام نیکیها.
«إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»[۱۵]
«حسنات و خوبیها، سیّئات و زشتیها را از بین میبرد».
البته همانطور که بزرگان دین بر آن تأکید کردهاند و سالکان طریق توحید با تمام وجود آنرا یافتهاند، مبارزه با آلودگی معاصی و پاکسازی قلب از هواهای نفسانی، کار سهل و آسانی نیست و بهراحتی ممکن نخواهد بود؛ چرا که برخی از عیوب، همانطور که در کلام بزرگان وارد شده و مشهور گشته، در جان آدمی ماندگار است و بهراحتی از دل انسانها، حتی صدیقین، خارج نمیشود:
«آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّيقينَ حُبُّ الریاسۀ»[۱۶]
«آخرين چيزى كه از محبت دنيا از قلب مؤمنان راستين خارج مىشود، جاهطلبى است».
امام خمینی رضوانالله علیه، این بزرگمرد عرصۀ جهاد أصغر و أکبر در تفسیر سورۀ حمد در اینزمینه مینویسد:
«مادر بتها، بت نفس شماست، از همۀ بتها بیشتر، انسان بهاین (نفس خودش) عبادت میکند، توجهش بهاین بیشتر است و تا این بت را نشکند، نمیتواند الهی شود. نمیشود هم بت باشد و هم خدا. این نمیشود، هم انانیت باشد و هم الاهیت باشد؛ تا از این بیت، از این بتخانه، از این بت رها نشویم و پشت نکنیم بهاین بت، و رو نکنیم بهخدای تبارک و تعالی و از این خانه خارج نشویم یک موجودی هستیم بهحسب واقع بتپرست، ولو بهحسب ظاهر خداپرست»[۱۷].
دربارۀ صعوبت و دشواری مبارزه با هواهای نفسانی و تطهیر قلب از وساوس شیطانی، بیان خاطرهای که از سالهای دور برای اینجانب شکل گرفته، بهنظر مفید است.
«قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در شهر سمنان، عالِمی سکونت داشت که بر رسالۀ آیتالله بروجردی حاشیه زده و آن را منتشر کرده بود. او این کار را در زمانی انجام داده بود که بسیاری از مراجع عظام تقلید، همچون آیتالله سید محمود شاهرودی، امام خمینی، آیتالله خویی أعلیالله مقامهم، صاحب رساله و فتوا بودند. عجیب این بود که این آقا چنانکه در ابتدای رساله نیز نوشته بود، تقلید از أعلم را لازم میدانست.
روزی بههنگام خارج شدن از مسجد امام خمینی(ره) با ایشان مواجه شده و از او پرسیدم: شما که تقلید از أعلم را واجب میدانید، آیا خودتان را أعلم مراجع میدانید که بهچاپ رسالۀ عملیه اقدام کردهاید؟! او در جواب، مطلبی را بهزبان آورد که شاهد گویای ماندگاری هواهای نفسانی در جان آدمی است. گفت: نه؛ این هم هوسی بود!».
هوا و هوس، کار را بدانجا میکشاند، که عالِم دین و شخصیتی که باید الگوی وارستگی و دوری از نفسانیات باشد، از سهم امام علیهالسلام هزینه کرده و در حالیکه معلوم نیست، مقلّدی داشته باشد، بهچاپ و توزیع رسالۀ عملیه مبادرت میورزد.
در همین زمینه، فرزند ارجمند آیتالله شهید سید محمدرضا سعیدی رضوانالله علیه ماجرای دیگری را تعریف میکرد که باید از آن درس گرفت.
«روزی یکی از علمای تهران متوجه شد، درب خانه را میزنند. وقتی بهطرف درب آمد و آن را گشود، مشاهده کرد، پیرمردی، کتاب جامع المقدّمات را در دست گرفته و پشت درب ایستاده است. از او پرسید: چه کار داری؟ گفت: آمدهام تا بهمن درس بدهی. این عالم، با وجود اینکه از مجتهدین زمان خود بود، قبول کرد.
پیرمرد روزها بهخانۀ عالم میآمد و ایشان نیز از روی کتاب بهاو درس میداد. یک روز رئیس ادارۀ ثبت تهران برای حل مشکلی که داشت، بهخانۀ عالم آمد و او نیز قول کمک داد؛ اما وقتی خواست از خانه خارج شود، عالم بهاو گفت: من در ادارۀ ثبت مشکلی دارم که اگر امکان داشته باشد، آن را برطرف کنید. رئیس ثبت هم قول داد، اما گفت: انجام این کار مقداری هزینه دارد. زمانی که این آقا از اتاق بیرون رفت، پیرمرد که شاهد گفتوگوی ایشان بود، بهاستاد گفت: مبادا پولی بهاو بدهید؛ چون این شخص، پول را میخورد و کاری انجام نمیدهد. او پول خیلیها را خورده است. عالم تصور کرد، شاید پیرمرد، نسبتی با این آقا دارد و یا همشهری او است که دربارهاش چنین میگوید. این ماجرا گذشت تا اینکه روزی دیگر خطاب بهاستاد گفت: شما امروز مطالعه نکردهاید و بدون مطالعه درس میدهید؟ استاد پرسید: از کجا متوجه شدی، مطالعه نکردهام؟ پیرمرد در پاسخ گفت: همسرتان چون دیده، شما همیشه مشغول مطالعه هستید، کتابتان را زیر تُشک پنهان کرده است تا مقداری دست از مطالعه بکشید. استاد بهفکر فرو رفت، چگونه طلبهای که جامعالمقدمات میخواند، این مطالب را بر زبان میآورد؟! بههمین خاطر از جا برخاست و بهاتاقی که همسرش در آن بود، رفته و پرسید: کتابم را کجا گذاشتی؟ زن گفت: زیر تشک مخفی کردهام. سپس پرسید: چرا این کار را کردی؟ او هم گفت: برای اینکه خیلی بهکتاب مشغول نشوی، چون ما هم در این خانه زندگی میکنیم و باید مقداری از وقتت را برای ما بگذاری. عالِم متوجه شد که این پیرمرد نباید فردی عادی باشد. به همینخاطر بهطرفش رفته و گفت: تو چیزهای عجیبی را میدانی؛ اولاً از کجا میدانستی، رئیس ادارۀ ثبت، پولم را میخورد و کاری انجام نمیدهد؟ ثانیاً چطور متوجه شدی، درس را مطالعه نکردهام؟ پیرمرد گفت: دوستی دارم که گهگاه این مطالب را بهمن میگوید. عالم پرسید: چطور با او رفیق شدی؟ گفت: حقیقت ماجرا این است که پدر من در یک روستا ملّا بود. وقتی از دنیا رفت، اهل آبادی جمع شده و گفتند: حالا که ملّای ما از دنیا رفته است، آقازادهاش که هست. پس عبا و قبای پدرم را تن من کرده و گفتند: ما تو را قبول داریم، از این بهبعد تو ملّای ما باش. من هم قبول کردم و پیشنماز روستا شدم و برایشان صحبت میکردم و وجوهات شرعیه را دریافت میکردم. خلاصه این قضیه بیست سال ادامه داشت تا اینکه یک روز مقابل آیینه رفته و مشاهده کردم، موهایم سفید شده است. بهفکر فرو رفتم و بهخودم گفتم: حسن! تا کی میخواهی سر مردم کلاه بگذاری، تو که سواد نداری، چرا وقت مردم را با این حرفها تلف میکنی؛ بیا و حقیقت را بهمردم بگو؛ بهآنها بگو که من بیسواد هستم و اشتباه کردهام. به همینخاطر یک روز در اجتماع مردم، با صدای بلند گفتم: ای مردم! از روزی که شما این عمامه را سر من گذاشتید، هر چه گفتم، دروغ بوده است، من اصلاً چیزی بلد نیستم، سهم امام را خودم استفاده میکردم و بهمرجع تقلیدتان تحویل نمیدادم. شما باید سهمین را بپردازید و نمازهایی که پشت سَرم خواندهاید را قضا کنید. وقتی این مطالب را بهمردم گفتم، من را گرفتند و کتک مفصّلی نثارم کردند و لباسها را از تنم بیرون آوردند. حتی وقتی بهخانه برگشتم، همسرم اجازۀ داخل شدن بهخانه را بهمن نداد؛ میگفت: تو آبروی ما را بردی و ما را خوار و ذلیل کردی. به همینخاطر راه تهران را در پیش گرفتم تا دیگر در روستا نباشم. اما مقداری از مسیر را که پیمودم، در حالیکه خسته و گرسنه شده بودم، صدای کسی را شنیدم. وقتی بهاطراف نگاه کردم، متوجه شدم صدا از پشت سر است. میگفت: مرحبا، آفرین؛ کار خیلی خوبی کردی که حقیقت را بهمردم گفتی. در ادامه هم گفت: دوست داری، درس بخوانی؟ گفتم: بله. گفت: از جامع المقدّمات شروع کن. برو فلان مدرسه و بهخادم مدرسه بگو، حجرهای که دیشب خالی شده را بهمن بده، میخواهم درس بخوانم. خادم، سریع قبول میکند و حجره را تحویل تو میدهد. حجرهات که مشخص شد، کتاب جامعالمقدمات را بردار و برو جلوی خانۀ فلان عالم که از علمای تهران است. بهاو بگو میخواهم جامع المقدّمات بخوانم. او با وجود اینکه میتواند درسهای بالاتر را تدریس کند، میپذیرد.
عالم متوجه شد، کسی که این مطالب را بهپیرمرد گفته است، یا امام عصر عجالله فرجهالشریف است و یا فردی که با آنحضرت ارتباط دارد. به همینخاطر بهاو گفت: میتوانی برای من از دوستت وقت ملاقات بگیری تا با ایشان صحبتی داشته باشم؟ پیرمرد گفت: بله؛ میتوانم، چون خیلی با من آشنا است. شاگرد رفت و بعد از چند روز آمد. استاد بهاو گفت: آیا وقت ملاقات گرفتی؟ پیرمرد گفت: درخواست شما را بهدوستم رساندم، اما او در جواب گفت: بهاستادت بگو تا مثل شیخ حسن، هوای نفست را زیر پا نگذاری، نمیتوانی با ما ملاقات داشته باشی. هر وقت مثل شیخ حسن، هوای نفست را زیر پا گذاشتی، میتوانی بهدیدار ما بیایی. پیرمرد این جمله را گفت و کتابش را برداشت و از خانه بیرون رفت و دیگر برای درس نیامد».
شاهد مطلب در این ماجرا نیز فراز پایانی آن است که بر پاکی دل تأکید شده است؛ امری که مبارزه با هوای نفس و زیر پا گذاشتن آن را میطلبد و بهمراقبت و مواظبت پیوسته و دائمی نیازمند است. همانطور که در روایت امام صادق علیهالسلام از پیامبر أعظم صلواتالله علیه و آله آمده است:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم خواندند. در اینهنگام چشم ایشان بهجوانی افتاد که چرت میزد و سرش پایین میآمد، رنگش زرد شده و بدنی نحیف و چشمانی گود افتاده داشت.[۱۸] پیامبر فرمود: ای جوان! چگونه صبح کردهای؟ او در پاسخ عرضه داشت: ای رسول خدا! صبح کردهام در حالیکه بهیقین رسیدهام. پیامبر صلی الله علیه و آله از گفتهاش تعجّب کرده و فرمود: هر یقینی را حقیقتی است؛ نشانۀ یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا! نشانۀ یقین من همین است که اندوه بهجانم افکنده و شبم را به شبزندهداری کشانیده و در روزهای گرم بهروزهداری واداشته و جان من بهدنیا و آنچه در آن است، بیرغبت گشته است. گویی عرش پروردگار را میبینم که برای رسیدگی بهحساب برپا شده و مردم برای آن گِرد آمدهاند و من در میان آنها هستم … . در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله بهاصحاب فرمود:
«هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبه بِالْإِيمَان»
«اين، بندهاى است كه خداوند، دلش را با ايمان، نورانی کرده است».
سپس بهوی سفارش کرد:
«إلْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْه»[۱۹]
«بر اين حال خویش پايدار باش».
بنابر این اگر کسی علاقهمند بهبهرهمندی از فیوضات و برکات قلب سلیم است، ضمن درخواست عاجزانه و مجدانه از درگاه ربوبی، باید تلاشی مستمر و دائمی را پیشۀ خویش سازد و در مسیر مبارزه با بت نفس و خواستههای شهوانی دچار یأس و ناامیدی نشود تا آنهنگام که ظرف گرانبهای دل را لبریز از ایمان و پاکی سازد؛ و بهراستی اگر کسی توفیق این مجاهدت و ایستادگی را بیابد، ثمرات ارزشمند آن در جسم و جانش پدیدار میشود و آنچه نادیدنی و نایافتنی است را درک میکند و میبیند. جالب اینجاست، این آراستگی هر چه رو بهفزونی گذارد، انسان را بهمراتب و منازل والاتر میرساند و او را از نورانیت و صفای بیشتر بهرهمند میکند؛ همانگونه که قلب مطهر نبی مکرم صلواتالله علیه و آله ظرف وحی آسمانی شد و آیات الهی بر آن نازل گشت.
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِين»[۲۰]
«روح الأمين آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو، تا از انذاركنندگان باشى!».
در حالیکه گناه و معصیت، قلب و جان انسان را چرکین میکند و دلی که چنین آلوده و متعفن شد، تباهی انسان و جامعه را رقم میزند. واقعیت تلخی که در بیان گهربار امام صادق علیهالسلام از پدر بزرگوارش امام باقر مطرح شده است.
«مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بهحَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَه»[۲۱]
«براى فاسد شدن قلب، چيزى مؤثرتر از گناه نيست. دل، مرتكب گناه مىشود و بر آن اصرار مىورزد تا اینکه زير و رو مىشود».
[۱]. شعرا، ۸۸-۸۹
[۲]. مفردات الفاظ القرآن، ص۴۲۱
[۴]. «سُمْعَه» رساندن خبر انجام عمل نیک خود به دیگران است.
[۵]. مستدرک الوسائل، ج۱، ص۱۱۳
[۸]. کافی، ج۲، ص۱۶
[۹]. بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۴۰
[۱۰]. مصباح الشریعه، ص۵۳
[۱۳]. شعرا، ۸۸-۸۹
[۱۴]. إقبال الأعمال (ط – القديمة)، ج۱، ص۲۲۶
[۱۵]. هود،۱۱۴
[۱۶]. الرد علی ابن تیمیه من کلام الشیخ الاکبر محیالدین ابن العربی – غراب، محمود محمود، قسم۱، ص۵۳۹
[۱۷]. تفسیر سوره حمد، ص۱۲۰
[۱۸]. برخی احتمال میدهند، نام این جوان، حارثۀ بن مالک انصاری باشد. شرح الكافي، الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج۸، ص۱۶۵
[۱۹]. الكافي (ط – دارالحديث)، ج۳، ص۱۳۶
[۲۰]. شعراء، ۱۹۳-۱۹۴
[۲۱]. کافی، ج۲، ص۲۶۸
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!