سفرنامه هند، بخش سوم
یکی از دو عضو کادر سیاسی میگفت: «شما ببینید هند چگونه در جلب افکار جهانیان و اعمال مقاصد خود، هنرمندانه عمل میکند. این روزها دهلی مرکز رفتوآمدهاست تا فقط یک چیز را جا بیاندازند، فقط یک چیز و آن اینکه…
**************************************************************************
پدیدآورنده: سید حسن شاهچراغی
دستهبندی: سفرنامه
[بازگشت به بمبئی]
دو موتورسوار ماهر که هر کدام یک نفر را سوار کرده بودند، تا بیرون شهر ما را بدرقه کردند و در حالیکه شهر غرق در شادی و نور و موسیقی بود و مردم جلوی هودجهایی که برای خدای با سرِ فیلِ خود ترتیب داده بودند، به رقص و پایکوبی مشغول بودند، پونا را ترک کردیم. شب بود که به بمبئی رسیدیم و فردایش ساعت شش بعد از ظهر، عازم دهلی گردیدیم.
(اول صبح تصمیم گرفتیم به بازار گوشت و ماهی برویم. با قطع نظر از بوهای بد، جای دیدنی و خوبی بود. بازار بزرگی که یک سرش به خیابانی شلوغ بود و سر دیگر آن، به دریا. پر بود از آدمها، سکوهای سنگی و سیمانی و ماهیهای تازهای که چند ساعت قبل صید شده بودند. این ماهیها که انواع بسیار زیادی داشتند، توسط فروشندگان که بیشترشان زن بودند، به فروش گذاشته شده بودند.
دستگاهی به سرعت قطعات عظیم یخ را خرد میکرد و در سبدها میریخت؛ سپس آنها را برای بازاریان میبردند. بعد از ساعتی گشت و گذار در این بازار متنوع، به بازار گوشتفروشی رفتیم که در مقابل ماهیفروشی بود. انواع فیلهها و راستهها، زبان گاو، جگر گاو، دل و قلوه و قسمتهای دیگر گوسفند و گاو، در این بازار جداگانه فروخته میشد. راستهی بسیار خوب، کیلویی ۱۶ تومان و ران گوساله با استخوان، کیلویی ۱۰ تومان قیمت داشت.
از آنجا به بازار مرغ زنده فروشان رفتیم. سبدهای زیبایی حاوی ۱۰ تا ۱۵ مرغ دیدیم؛ مرغ رسمی، عددی ۱۸ تا ۲۰ تومان و مرغ غیر رسمی، ارزانتر. انواع پرندگان رنگارنگ مانند طوطیها، قرقاولها و تیهوها در این بازار به فروش گذاشته شده بود. تیهوها عجب چَهچهی داشتند.
در یک قسمت، آکواریومی بسیار زیبا گذاشته بودند از انواع ماهیهای … و در دهها رنگ و طرح و در قسمتی دیگر، قفسههایی پر از بچهسگها و بچهگربههای متنوع و میمونهای ریز و درشت. در یک ردیف هم، تخم مرغ میفروختند؛ تخم مرغ رسمی، ۳۰ عدد ۱۳ روپیه.
بازار میوه هم دیدنی است؛ خمرههای پر از انگور و پیچیدهشده در گونی و انگور سیاه … پیچیده شده در نخ و برای میوه، نارگیلها، آناناسها و ترهبارها را به سبکی بسیار جذاب و تازه میچینند. شما در هند، ترهبار کهنه نمیبینید. اقسام شکلاتها را نیز به شکلی باسلیقه در معرض فروش گذاشته بودند. نوعی خربزهی درختی هم دیدیم که در کاغذ پیچیده بودند.)[۱]
«جشن گانپاتی»
بمبئی نیز غوغایی است از شادمانی و جشن و رقص. این استان در تب جشن گانپاتی میسوخت. گویا این جشن که شهرت و محبوبیت خاصی در مراسم هندوان دارد، به تناوب در ایالتهای مختلف برگزار میشود و این روزها نوبت بمبئی و «مهاراشتارا» است.
امروز پس از یک هفته اجرای مراسم چراغانی و رقص و موسیقی، مردم دستهدسته با طمطراق خاصی باید خدای خود را به دریا میافکندند. دستجات بزرگ و کوچک، هرکدام خدای خویش را با اسب یا گاری و یا تریلی و کمپرسی به سوی اقیانوس میبردند. دختران و پسران جلوی قافله میرقصیدند و مردان و زنان مسنتر، اطراف محمل را حفاظت میکردند و با آرامش قدم برمیداشتند. ترقهها پیوسته منفجر میشد و رنگ آبی و صورتی بود که به سر و روی یکدیگر میپاشیدند؛ لباسهای نوی همه، آغشته به رنگ شده بود. اقیانوس هند امشب مهمان میلیونها خدایی بود که از دهها هزار محله و کوچهي بمبئی و اطراف، با شور و شادمانی به سویش روانه بود.
میگفتند خدای بزرگ بمبئی که کبیر خدایان است، بیست و چهار فوت قد دارد که با جرثقیل آن را به دریا میاندازند و ما صبح که از مارکت معروف بمبئی برمیگشتیم، دیدیم که محلی را در ساحل تدارک میبینند تا زمینهی پرتاب خدای کبیر را آماده کنند و بدین وسیله، به جشن زیبای گانپاتی خاتمه دهند. شجونی بهتزده شده بود و همواره پارازیت میداد که یعنی چه؟ این چه وضعی است؟ و اینها چه مردمی هستند؟!
راستی اینکه میگویند هندیان یک روز غم ندارند، حقیقت است! همیشه شادند و به هر بهانهای شادی میکنند. من که دلم پر بود از غم شهیدان؛ شهیدانی که همین دیروز در محراب به شهادت رسیده بودند و پریروز در آتش خشم منافقان در محل کار خود، دادستانی سوخته بودند. چگونه میتوانستم این همه شادمانی را حس کنم و چگونه میتوانم برای شمای خواننده که هر روز شاهد دهها شهید مظلوم، محروق و قطعهقطعه شده هستی، توصیف نمایم.
شهر دهلی
با گذشت یک ساعت و سه ربع در یک هواپیمای کوچک خطوط داخلی هند و پرواز پر تَلَقوتُلوق داخل ابرهای متراکم، از بمبئی به دهلی رسیدیم. به همراهی کاردار جوانی که تازه به هند آمده است و سالها سابقهی تحصیل و زندگی در هند را دارا است، مستقیماً به محل سفارت که خانهی سفیر نیز هست، رفتیم. آقای آخوندزاده با متانت و وقار ویژهای، از هند و مسائل فراوان آن برایمان گفت و نیز از توفیق خویش در راهاندازی امور سفارتخانه و بهکارگیری نیروهای موجود در دهلی.
وقتی از دانشجویان و حساسیت کنسول بمبئی روی آنها سخن گفتیم، با تعصب و علاقه میگفت: «ما خود دانشجو بودهایم. دانشجو در اینجا مشکلات فراوانی دارد، درد دلهای زیادی دارد. اگر ما درد دل او را نشنویم، پس به کجا پناه ببرد؟ تحمل روح ایدهآلی بعضی دانشجویان چندان مشکل نیست؛ همینکه با واقعیات و مشکلات ما آشنا میشوند، سطح توقعاتشان پایین میآید. همهي امید ما دانشجویاناند و به حق، دانشجویان هند که بیشتر متعلق به خانوادههای مستضعف هستند، نیرومندترین بازوی انقلاب در این دیار بودهاند و بهترین خدمت را بدون چشمداشت عرضه کردهاند.»
صبح اول وقت را به دیدار سفارتخانه و کارمندان پرداختیم؛ همه مشغول کار بودند. فریاد قسمت کنسولی از ناهماهنگی در وضع دانشگاهها و وزارت علوم هند و ایران بلند بود و با ناراحتی میگفتند: «نمیدانیم این وضع کی پایان مییابد؟ و چرا دولت هند در مورد پذیرش و ترتیب امور دانشجویی، اینهمه بنای بیمهری دارد؟»
سری به دفتر وابستهی نظامی زدیم که کلیهي کادر و دفتر و دستک او، خلاصه میشد در شخص وابستهی نظامی. کاردار میگفت: «سرهنگ در کار خود جدی است و پیوسته ملاقاتها و نشستهایی دارد.» در پایان به دیدن کاردار سیاسی سفارت رفتیم. به لحاظ عضویت در کمیسیون خارجهي مجلس، جا داشت که ادای سیاستمدارانهای درآوریم و با این برادران که کارشان تهیه و مطالعهي تحلیلهای سیاسی و اوضاع سیاسی بود، به صحبت بنشینیم. با اشتیاق از سیاست سخن میگفتند و از اینکه با انقلاب اسلامی ایران، ما در سیاست کلی جهانی جایی پیدا کردهایم، معیار شدهایم و دنیا حساب ویژهای برایمان باز کرده است؛ اسفبار است که از این فرصت طلایی بهره نبردهایم و به صورت پراکنده و نامنظم و بدون انسجام حرکت کردهایم.
یکی از دو عضو کادر سیاسی میگفت: «شما ببینید هند چگونه در جلب افکار جهانیان و اعمال مقاصد خود، هنرمندانه عمل میکند. این روزها دهلی مرکز رفتوآمدهاست تا فقط یک چیز را جا بیاندازند، فقط یک چیز و آن اینکه «پاکستان» از امریکا اسلحه میخرد و قدرت چهارم جهان شده است. این سلاح فقط برای این است که علیه هند به کار رود! هندیها توانستهاند این نکته را جهانی کنند. شما امروز تمامی وسایل ارتباطی جمعی را میبینید که از خریدهای پاکستان سخن میگویند و حال اینکه خود هند، یکی از بزرگترین خریداران اسحله شده است و درست به همین بهانه، توانسته از غرب و شرق سلاح وارد کند. فقط در یک قرارداد با انگلیس، بناست شصت هواپیمای بمبافکن «جاگوار» ساخت انگلیس، تحویل هند گردد و هشتاد هواپیمای جاگوار، مشترکاً به وسیلهي هند و انگلیس ساخته شود و ضمنا شصت هواپیما از همین نوع، در هند تهیه شود تا تکنولوژی این هواپیما نیز در اختیار هندیها قرار بگیرد.
ضروری است که در روابط خویش با هند، مسلمانان را مدّ نظر قرار دهیم و هیچگاه فراموش نکنیم که هند و پاکستان با هم اختلاف دارند. منافع دو کشور و مردم مسلمان دو کشور، در ارتباط با اصول مکتبی و انقلابی ما باید تبیین شوند؛ چه آنکه محرومان و مسلمانان انتظار ندارند ما نیز مثل همهی داعیهداران اصلاح و انقلاب، دچار سیاسیکاری شویم. اخیراً عراقیها تلاش دارند که اکثریت مسلمانان هند را به خود نسبت دهند و ما را محدود به رابطه و نزدیکی با شیعیان بنمایند. این نیز به آسانی قابل حل و رفع است؛ چه آنکه مسلمانان به انقلاب عشق میورزند و نسبت به ایران، احساس قرابت فرهنگی و تاریخی دارند؛ اسلام را به وسیلهي ایرانیان شناختهاند و آثار اسلامیشان پر است از خط فارسی و کتاب فارسی و شعر فارسی. البته اگر همچنان بیتفاوت بمانیم، دشمن میتواند با تبلیغات ما را در اذهان منزوی کند و چنانکه میکوشد، حتی میتواند ما را متجاوز معرفی بنماید.»
برادر دیگر میگفت: «هند خود را پیر منطقه میداند و سعی میکند «دهلی نو» را مرکز رایزنیها و ملاقاتها و حلّ و فصل اختلافات و مرکز مبادلات و گفتوگوها قرار دهد. هند در سال، به شانزده و نیم میلیون تُن نفت محتاج است. تاکنون شش و نیم میلیون تن از عراق و پنج میلیون تن از ایران وارد میکرده است. پس از شروع جنگ، عراق نتوانسته به تعهدات خود عمل نماید و هند مجبور شده است مقدار بیشتری از ایران بخرد. این خود میتواند در روابط فیمابین، تعیینکننده باشد.»
برادران کادر سیاسی، ضمن گله از عدم وجود یک وابستهي بازرگانی و اهمیت این موضوع، تأکید کردند: «در خرید و فروش، ملاحظات بسیاری باید انجام گیرد. اجناس در هند همیشه مرغوب و سالم نیست. اگر دقت نشود، ممکن است اجناس پوشالی غیر قابل استفاده، داخلِ کالاها زده شود و خریدار را متضرر نماید. چادرهای خریداریشده از هند برای جهاد، از جنس مرغوب و خوبی نبود و همچنین جورابهایی که بنا بود به وسیلهي یک نهاد دولتی ابتیاع گردد.»
کاردار میگفت: «ما ایرانیها، شاید به خاطر شور و هیجانی که از انقلاب و جنبش در ما ایجاد شده، همیشه انتظار داریم که نتیجهي عمل و کار خویش را بلافاصله و بدون گذشت زمان ببینیم و حال اینکه نتایج اصولی و اساسی را باید از برنامهریزیهای طویلالمدّه و طرحهای درازمدت به دست آوریم. شورویها چندین سال قبل در افغانستان راه ایجاد کردند و امروز با اعزام نیرو و قوای خویش، از آن بهرهبرداری مینمایند. چه اشکال دارد که ما نیز با این همه زمینه و علاقه در هند، به صورتی معقول و حسابشده برنامهریزی و طراحی نماییم و سالهای بعد، ثمرهی آن را بنگریم.
خانهي فرهنگ در اینجا میتواند مرکز هنرمندان، شاعران و نویسندگان هندی باشد. مکرر در مکرر از ما میخواهند کلاسهای زبان فارسی تشکیل دهیم و طبیعی است که از این راه، میتوان تفکر اسلامی و انقلابی را منتقل ساخت. راستی این کارها انجامش خیلی آسان است.»
به دنبال این ملاقات، به اتفاق آقای متکی به خانهی فرهنگ رفتیم. از تشکیلات کتابخانهي مفصل و کلاسهای زبان فارسی معلوم بود که اسلاف ناخلف ما و شاهنشاهیان، به فرهنگ و انتقال آن و ارتباط فراوان آن با فرهنگ هندی اهمیت زیادی میدادهاند. اما امروزش تأسفبار بود؛ کتابهای ارزنده میپوسید و کلاسها گردگرفته و سرد بود. خانهی فرهنگ را سکوت و خاموشی و غبار و غربت فرا گرفته بود. وقتی کتابخانه را دیدم و آن همه کتابِ بیکتابخوان، دلم گرفت و به جانم افتاد که بیا دست از این وکالت و امارت بردار و همینجا بمان؛ مطالعه کن، کلاس ترتیب بده، با علما و دانشمندان بنشین و مثل آن روزهای درس و تحصیل قم، فیضیه و منتظریه، به کار اصلیات بپرداز؛ تعلیم و تعلم.
عصر را به دیدار شهر دهلی رفتیم. خیابانهای وسیع و سرسبز، میدانها، بناهای عظیم و زیبا، کاخها و خیابانهای خلوت و به دور از غوغای فقیران و گدایان سمج، ریکشا، موتورسیکلت، گاری و گاو دهلی نو، نمیتواند نمایانگر واقعیت هند و حتی پایتخت باشد. همین بود که من بیتاب دیدن «دهلی کهنه» بودم و به راننده گفتم که مستقیم به مسجد جامع برو.
در راه، خیابانی با بناهای باشکوه را دیدیم که معلوم شد به خواست دولت هند و برای کنترل بیشتر، اکثر سفارتخانهها در اینجا قرار دارد. عجیب روی بناها چشموهمچشمی صورت گرفته بود و شما با دیدن ساختمانهای مجلل، فکر میکردی که کشور متبوعش از چه جاه و جلالی برخوردار باشد؟؟ شاید سفارت ایران که رویهمرفته ساختمان خوبی را دارد، در مقایسه، از فقیرترین و محقرترین سفارتخانهها به شمار آید.
حتماً نام «بوتان»، کشور درجه پنج و شش آسیایی را شنیدهاید و حتماً همین چند ماه قبل، در روزنامهها خواندهاید که پایینترین درآمد سرانه در میان کشورهای جهان، اختصاص به این کشور مسکین و کوچک دارد. بنای مجلل سفارتخانهاش، انسان را به یاد کشوری بزرگ و ثروتمند میانداخت و گویا تنها رسالت این کشورها این است که پرستیژ دروغینی از خود در خارج کشور به نمایش بگذارند. چه باید کرد؟ این هم یک نوع ظاهرسازی و فریب است.
خیابانی دیگر اختصاص به خانههای مخصوص ایالات دارد که کار سفارتخانهی هر ایالت خودمختار داخلی را انجام میدهد؛ خانهی کشمیر، خانهي «مادیا پرادش»، خانهی «اوتار پرادش» و … .
با گذشت از این منطقهی قدرت، نفوذ، زیبایی و ثروت و تنها محل تردد خارجیان و مهمانان و من و شمایی که به عنوان دیپلمات یا غیردیپلمات به دهلی نو میرویم، به مرکز پر سر و صدا، شلوغ و کوچههای کهنه و متأسفانه مسلماننشین رسیدیم. اینجا دهلی سابق است؛ جایگاه حکومتنشینانی که اینک برای حفظ موقعیت و پرستیژ هند، کمی خود را بالاتر کشیدهاند و نامش را دهلی نو گذاشتهاند!
مسجد جامع و بنای زیبای «قلعهی صلح» در کنار هم، مرکز دهلی را تشکیل میدهند. «شاهجهان» سازندهي این مسجد است و شاید یکی از بهترین و پرسابقهترین بناهای مساجد جهان باشد. وارد مسجد شدیم؛ دل من باز شد و فضای پرمعنا و روحانی آن، روح را جلا میداد. جوانی موقر و محترم را دیدم که به انتظاری ایستاده است؛ معلوم شد امام موقت مسجد است و فرزند «امام بخاری»، امام دائمی مسجد که فقط روزهای جمعه در نمازجمعه شرکت میکند. با او به صحبت نشستیم و در همان مدت کوتاه از پدرش تشکر کردیم؛ به خاطر سخنان پرشورش در روز عید فطر، در اجتماع چند صد هزار نفری مسلمانان دهلی و حمایت او از انقلاب اسلامی ایران و حمایت از شخص امام در جمع خانهي فرهنگ ایران. امام بخاری که احتمالاً از نوادگان بخاری، محدّث معروف میباشد، امروز از چهرههای متنفّذ دهلی است که از خانم گاندی و حزب کنگره انتقاد میکند و در انتخابات و جریانات سیاسی میتواند وزنهی مؤثری باشد.
هنوز دلمان در فضای روحانی و دلانگیز آن صحن وسیع و گسترده و شبستانهای بلند مسجد بود که با آمدن به کوچههای اطراف مسجد، سخت گرفته و غمآلود شد. کوچهها شلوغ، کثیف و پر است از آدمهای سوخته، معلول و گرسنهای که پوست صورتشان از بیغذایی زرد و سیاه شده و گاه چهل تا پنجاه نفرشان به طور منظم و ساکت، روبهروی یک هتل غذاخوری و رستوران کهنه و فرسوده و غیربهداشتی متناسب با آن محل، نشستهاند تا شاید رهگذری و یا کسی که غذا میخورد، سر رحم و شفقت آید و تهماندهای از غذا یا چند روپیه نثارشان بنماید و شکمی را بدین وسیله به غذا برسانند.
در کنارهي دهلی، «قُطُب منار» که دربار معروف «قطبالدین» و «علاءالدین»، پادشاهان مسلمان منطقهي شمال هند بودهاند نیز، مورد بازدید ما قرار گرفت. منطقهی وسیعی به شکل قلعهای مستحکم که شامل بناهای زیاد و مسجد و منارهي معروف میشود، یکی از جایگاههای دیدنی دهلی است و معمولا دیدارکنندگان را به خود جلب مینماید. مناره عجیب است؛ هفتاد و پنج متر ارتفاع دارد و سیصد و هفتاد و نه پله که برای حفظ آن، دیدارکنندگان فقط از یک طبقهی آن میتوانند دیدار کنند. این هم نشانهی دیگری از قدرت مسلمانان؛ البته از ظواهر امر معلوم میشود که این قدرتمداران، مثل امثال خود سخت مسحور قدرت خویش بودهاند و بیشتر فکر و ذکرشان ساختن خانه، کاخ، اصطبل، باغ، حمام و عیاشخانه برای خود و حرمسرایشان بوده است. گرچه از باب تنوع هم که بوده، مسجدی میساختهاند و نام خدا و پیامبر را بر دیوارها، منارهها و سردرها حک میکردهاند!
سمینار بررسی شخصیت امام حسین علیهالسلام در دهلی
آقای آخوندزاده گفت: امشب ما را به سمیناری دعوت کردهاند که در محل «امامیههال»، مرکزی مخصوص شیعیان تشکیل میشود و مسلمانان شیعهی دهلی در آنجا جمعاند.
با علاقه عازم امامیههال شدیم. حیاط باصفای سالن امامیه با چراغ و گل زینت شده بود و دستاندرکاران که منتظر ما بودند، با گرمی به استقبالمان آمدند. وارد سالن شدیم. جمع زیادی از شیعیان مسلمان نشسته بودند و بر سکویی که قسمت بالای سالن بود (سن)، جمعی از شخصیتها حضور داشتند. ما را به سن هدایت کردند. در جمع علمای شیعه و اهلسنت و بعضی از رهبران هندو و سیک که به این محفل دعوت شده بودند، نشستیم.
(اکثر شخصیتها روی سکوی مقابل نشسته بودند و مردم، پایین؛ این تبعیض با روح حسین [علیهالسلام] سازگار نبود. چهرههای معروف که ما هم جزء آنان نشستیم، با شلوارهای گشاد سفید مخصوص مسلمانان، اشتراک در لباس دارند و «خواجه حسن»، کلاه بلند زردی هم بر سر دارد.)[۲]
برنامه شکل سمیناری داشت که از طرف جمعیت شیعهمذهب تشکیل شده بود و موضوع آن، شخصیت امام حسین بود. بنا بود که شخصیتهای حاضر در این زمینه سخنرانی کنند و در جمع این چهرهها که همه از معاریف دهلی بودند، شعرای جوان شیعه و سنّی هم شرکت داشتند که بین هر دو سخنرانی، شعری به زبان اردو با دکلمه یا آواز میخواندند و حضار را به هیجان میآوردند.
جلسه آغاز به کار کرد. اولین برنامه از شاعر سنیمذهب، «محمد عثمان» بود. تشویق اردو زبانها، خود جالب و دیدنی است؛ یکباره با صدای بلند میگفتند: «سبحانالله سبحانالله هاها هاها». شعر وقتی جنبهی عرفانیاش قوی میشد، سخت شنوندگان را دگرگون میکرد. کاردار میگفت: «روح اشراقی هندیان، نکات لطیف و انسانی را خوب درک میکند و آنان را به وجد میآورد.»
شاعر در شعرش میگفت:
«همهی کائنات از وجود حسین است و هرجا که انقلاب هست، روح حسین هست. (هرجا که انقلاب هه خون حسین هه)
سخنران اول «خواجه حسن نظامی» بود که از شخصیتهای معروف مسلمان است و رهبری «سجادهنشینان» صوفیه را دارد. او که جانشین «نظامالدین اولیاء» است، با عشق خاصی از حسین سخن میگفت.
شاعر بعدی «اقبال احمد خان» بود؛ شاعری شیعهمذهب که برخلاف محمد عثمان، با آواز خوشی در رثای حسین نوحهسرایی میکرد؛ احساسات را هنرمندانه و عاشقانه تحریک مینمود و دلها را خون میکرد. اعلانکنندهی برنامه که گویا تازه توانسته بود اسامی ما را یاد بگیرد، حضار را از ورود ما مطّلع کرد و سپاسگزاری نمود و از یک هندو مذهب که گویا رهبری دستهای از کارگران «هاریجان» را به عهده داشت، دعوت کرد تا پشت تریبون قرار بگیرد.
این شخص قبل از سخنرانی خود گفته بود که کار من تحقیق در علت و انگیزهی گرایش نجسها و هاریجانها به اسلام است و بدین منظور در اسلام مطالعاتی دارم. به گونهای از حسین سخن میگفت که هیچکس فکر نمیکرد او یک غیرمسلمان است: «حسین راه هدایت را به انسانها آموخت. مردم به وسیلهي حسین، مفهوم حقیقی انسانیت را شناختند. من با اینکه یک هندو هستم، اعتقادم بر این است که حسین نجاتدهنده است. در داستان پرحقیقت حسین، بین هندو و مسلمان فرقی نیست. او محور و مرکز دلهای همهي ماست. در جلسهای که ویژهی حسین است، باید بگویم واقعهی کربلا الگوی ماست و تلاش میکنیم تا امروز در همان راستا قرار بگیریم. ای کاش رهبری میشد که راه حسین را امروز مثل خود حسین نشانمان میداد. «گبن» گفته است اگر حسین نبود، کار محمد تمام بود و امروز کسی لا اله الا الله و محمد رسول الله نمیگفت. گبن درست گفته است.»
این شخص روز بعد هم در مصاحبهی مطبوعاتی ما شرکت کرد و در ملاقاتی خصوصی، از انگیزههای مردم ایران و عوامل پیروزی سؤالاتی نمود. با درایت و روشنایی خاصی به آقای متکی اظهار کرده بود که برخلاف بسیاری دولتمردان و متعصبین هندی، من تلاش نکردم تا مزدبگیران و فقیران هاریجان (نجسها) را از اسلام و گرایش به آن باز دارم، بلکه بنا را بر این گذاشتم که ببینم در اسلام چه چیزی وجود دارد که اینگونه، بیچارگان هندی را به خود جلب کرده است؟ و اکنون به نتایج ارزندهای رسیدهام.
«ناشر رضوی» شاعر جوان، شعری از سرودههای خود را آغاز کرد. هر لحظه از تحسینکنندههای خویش تشکر میکرد و سوزناک و عارفانه صدا سر میداد که: «آب برای حسین اهمیتی نداشت. همهی آبها زیر قدم حسین بود.» وقتی به این بیت رسید، غوغایی در میان حضار برخاست و تا مدتها، سبحانالله سبحانالله و هاها میگفتند.
بعد از ناشر رضوی، شاعر دیگری از شیعیان به نام «کاوش جهانپوری» شعر خود را شروع کرد. حضور عناصر مسلمان و غیر شیعه و خارجی، کوچکترین تأثیری در انجام برنامههای شیعیان و نوحهسرایی و ابراز احساسات نسبت به حسین نداشت و آنها مطمئن، کار خود و مراسم خود را ادامه میدادند و کاری هم نداشتند که برای دیگران مفهوم هست یا نه؟ آنچه برای من مایهی حسرت و تأسف بود، عدم تعمق در این مسائل و تحریک احساسات مسلمانان به خاطر مفاهیم ساده و غیر مهم بود؛ ولی چه میشد کرد؟ به هر حال همه دیوانهی حسین بودند و عاشق را هیچچیز مانع و رادع نمیشد.
مدیر برنامه از «مولانا علیناصر عبقاتی» دعوت کرد که سخنان خویش را آغاز کند. تنها فرد معمّم به سبک عمامهداران خود ما، این آقا بود که از شهرت و موقعیت خاصی در میان شیعیان و دوستان برخوردار بود. عبقاتی شهرتش را به خاطر انتسابش به خاندان صاحب عبقات به دست آورده بود؛ او از نوادههای «میرحامد حسین»، صاحب عبقاتالأنوار بود و ساکن لکهنو. آتشین و پرجوش حرف میزد و در تحریک احساسات، تبحر ویژهای داشت.
قبلاً شنیده بودم که این آقا در جمع یک هیأت رسمی از طرف دولت هند به ایران میآید و در اولین دیدار، خواستار دریای نور میشود که به وسیلهی نادرشاه از هند قدیم به ایران آورده شده بود، قبل از انقلاب هم، در محافل و مجالس مختلف، خود را سفیر جمهوری اسلامی در هند میدانسته است. البته حرکات آن شبِ سیّد هم نشان میداد که مثل بسیاری از سادات دیگر، گاهی حالت غیرنرمال دارد؛ مثلاً در همان محفل، بحث ایمان ابوطالب را مطرح کرد که هیچ تناسبی با مجلس نداشت.
بلافاصله پس از سخنان سید عبقاتی، پیرمردی از علمای اهلسنت به نام «شیخ اخلاق حسین قاسمی» که رئیس «جمعیت علاء» هند در دهلی بود، با صدای بلند شروع به صحبت کرد، به طوری که نظم محفل را به هم ریخت؛ فریاد میکرد: «این مطالب خارج از موضوع است و مخلّ وحدت؛ چرا به نام پاک حسین، زمینههای وحدت را به هم میزنید؟ بیایید مثل ایرانیان، اسلام را در دنیا نامدار و زنده و قوی کنیم. بگذارید ایرانیان حاضر (با اشاره به ما) که پیروان راستین حسیناند و راه حسین را در انقلاب خود ادامه دادند، سخن بگویند.»
اینجا بود که برخلاف برنامه از ما خواسته شد تا سخن بگوییم. آقای متکی که منتظر چنین فرصتی بود، از جا پرید و پشت تریبون رفت. مجلس خوب ساکت شد و او هم طبق معمول از حسین آغاز کرد و ادامهی آن راه را در ایران، مورد بحث قرار داد. جمع با احترام و علاقه، سخنان متکی را میشنید و در هنگام ترجمه، عواطف به خرج میداد.
شیخ اخلاق حسین بعد از آقای متکی سخنان روشنگرانهی پرجذبهای ایراد کرد؛ او میگفت: «آن یزید مرد و رفت. بیایید یزید زمان را بشناسید؛ ریگان یزید امروز ماست. بیایید از اتحاد بگویید. آن کس که به نفع عمر سخن میگوید، دشمن علی نیست. دشمنِ علی خارجی است. دشمن علی و عمر، آن کسی است که به ایران حمله میکند و میخواهد اسلام را بشکند. شمرهای امروز، مزدوران ریگان در جهان اسلاماند.» با شور مخصوص به خودش خطاب به ما میگفت: «شما مظلومید. ما به وضع شما واقفیم. شما محور اتحاد جهان اسلامید.»
[لکهنو][۳]
ساعت هشت و نیم صبح، با هواپیمای خطوط داخلی هند به لکهنو رسیدیم. آقای دکتر «کلبصادق» که استادی شیعه است، به اتفاق یکی دو نفر به استقبال آمده بود. در داخل اتومبیل به طرف منزل، مسائلی داشت که من به جواب پرداختم؛ میگفت: «کشتار با روحیات فلسفی گاندی سازش ندارد و شما وقتی چنین کردید، مردم با انقلاب شما مخالف شدند.» جواب دادم: «روح انقلاب روحی شیعی است و ما توجیهات فراوان مکتبی داریم.» روایات و آیاتی برایش خواندم. گفت: «مخالفین قدرت دارند، والّا چرا این حوادث به وجود میآید؟» و من پاسخ لازم را دادم. میگفت: «رجوی گفته است ما میتوانیم امام را هم بکشیم.» جواب دادم: «اگر امام را بکشند، انقلاب از هم نخواهد پاشید.» گفت: «مناسب است بگویید که مسلحان را میکشیم، نه هر مخالف را.»
دکتر کلبصادق مردی معتقد به انقلاب بود و دلش میسوخت. در مورد اختلاف شیعه و سنی تأسف میخورد که از سیصد هزار مسلمان لکهنو، دویست هزار سنیاند و صد هزار شیعه و متأسفانه همیشه اینها با هم میجنگند؛ دعوای ۶۰ ساله دارند. در همهجای دیگر هند، جنگ بین مسلمانان و هندوان است و اینجا جنگ بین شیعه و سنی و معمولاً هم علت، سوءتفاهمات است. صحبت از جلسهی دیشب شد؛ آقای صادق گفت: «فردی به نام «میسر» است که احتمالاً در حال تقیه است و به شیعیان سخت کمک میکند و علاقهمند است. این فرد رئیس دیوان عدالت اداری است.»
ما در اینجا یک روزنامهی هفتگی به نام «سرافراز»، یک مجلهی دهروزه به نام «تنظیمالمکاتب» و یک روزنامهی سیاسی به نام «نظاره» هم داریم. [روزنامهی] اهل تسنن، روزنامهی «عزائم» است و یک روزنامهی سیاسیِ هوادار گاندی به نام «قریآواز»؛ روزنامهای به نام «پیغام» و روزنامهی «سیاست گانپور» که علیه انقلاب ایران مینویسد.
جوانی که کمی فارسی بلد بود با عصبانیت میگفت: «جنگ در اینجا بین شیعه و سنی نیست، بلکه سنیهای اینجا که با ما میجنگند، یزید را قبول دارند و هواداران صدام هستند.»
مدرسهی «ناظمیه»
رئیس مدرسه، «السید حمید الحسن»، سیدی است بلند قد و دارای خصوصیات یک روحانی برجسته، که به فارسی صحبت میکرد. اولین ملاقات با رئیس مدرسه در محل مدرسه بود. صد و هشتاد سال قبل، این مدرسه شروع شده است. از «مبادی» و «منهاج»، تا «رسائل» و «مکاسب» تدریس میشود. هجده استاد دارد و صد و شصت نفر طلبه؛ صد نفر از خارج لکهنو است و شصت نفر اقامت در همین جاست. یک نفر هم از آفریقا داریم. مخارج سالیانه (همه چیز [برای طلاب] مجانی است) تقریباً بیشتر از چهارصد هزار روپیه است. بعضی اساتید، فارغالتحصیل از نجف اشرفاند. بعضی ادارهجات غیر از ما، زیر نظر دولت است. البته ادارهی مدرسه، مستقل است. آخرین کلاس، «اصول کافی» و «إحقاق الحق» است و ما بدون توجه به سیاست دولت، اینها را درس میدهیم. «تفسیر صافی» جزء دروس است. دوازده سال قبل، مخارج ما سی و شش هزار بود. لیست حقوق و مخارج را به ما داد.
اولین عمل مقابل شاه، از این جامعه شروع شد. میگفت: «در زمانی که همه میترسیدند که از شاه اجازه سفر نگیرند، ما رسالهی [امام] خمینی را چاپ کردیم و علی … صاحب ممتاز الأفاضل مجلس ما و مدرسهی ما، رساله را چاپ کرد به زبان اردو و ما بودیم که حرکت را آغاز کردیم. امام به من هم اجازهای داد. مخارج مدرسه از طرف مردم هندوستان، به عنوان سهم امام و اعانات تأمین میشود.
در گرما (تابستان) از ساعت هشت صبح تا دوازده و نیم درس هست و زمستان، از ده تا سه و نیم. قبل از مغرب هم، دو ساعت در تابستان و یک ساعت و نیم به صورت آزاد در زمستان. در ذیالحجه امتحانات صورت میگیرد.
من قبلاً میشنیدم که در ایران برای هر دو هزار نفر، یک …. و برای ده هزار نفر یک فقیه بود و حال اینکه برای هر یک میلیون در هند، یک عالم یا یک مجتهد وجود دارد؛ اما اینها که در اینجا هستند، مجتهد نیستند. من ده تا پانزده سال است که آمدم، به جایی نرسیدهام و امیدوارم که کاری انجام شود. این جای تأسف است که ما زمینهی ساختن عناصر عالم را نداریم. این مدرسه را باید «امّالمدارس» نامید و بعد، «سلطانیه». از همین جا لکهنو مرکز تشیع شد. من در کنفرانسی که اخیراً پیشنهاد کرده بودیم و در بمبئی میان علمای شیعه تشکیل شد، پیشنهاداتی دادم. گفتم این یک تجاهل عارفانه است که در این وانفسای بیسوادی، لکهنو را مرکز علم بدانیم. هندوستان را به پنج قسم تقسیم کردم و گفتم کشمیری یا میسوری نمیتواند به لکهنو بیاید، چون پنج ماه در سال را باید درس نخواند؛ «بنگالی» زبانش بنگالی است و نمیتواند زبان ما را به آسانی یاد بگیرد؛ «کچراتی» هم همین و از بمبئی فاصله بسیار است. بیاییم پنج قسم کنیم و پنج جا مرکز به وجود بیارویم. اکثر شیعیان در اوتار پرادش هستند و جاهای دیگر، خیلی کماند. حتی در کشمیر یک و نیم میلیون بیشتر نیستند. ولی وقتی مدرسه اینجا باشد، از کشمیر فقط پنج نفر در سال میآیند که آن هم فرار میکنند. به اعتبار زبان و موسم باید مدارس را تشکیل بدهیم.
آن قدر گفتیم لکهنو مرکز است که هندوستان را خراب کردیم. بنابراین باید بدانید که الان امکان اعزام مبلّغ به شهرهای هندوستان نیست. طلبه در لکهنو بیشتر از همه جاست و از میان سه مدرسه، ما از همه جا بیشتر داریم. در لکهنو یک مدرسه به نام «ندوه» است که از اهل تسنن، حدود شش هزار طلبه دارد. مدرسهای به نام «دیوبند» در اوتار پرادش وجود دارد که ده هزار طلبه دارد. ما چگونه با این همه ضعف میتوانیم مقابله نماییم؟ راهش این است که ما هندوستان را پنج قسم تقسیم کنیم و برای هر جایی یک مرکز و لُجنه [در نظر بگیریم]. زندگانی اساتید و طلاب تأمین شود. تعطیلات و نصاب و زمان درس در همه جا یکی شود. همه میگفتند باید وضع استاد و شاگرد درست شود، اما من گفتم بیایید وضع اساتید را درست کنید؛ وضع شاگردانش را درست خواهد کرد. اخیراً بنا داریم ساختمانی درست کنیم و اساتید را در آنجا مسکن بدهیم و انشاءالله دارد درست میشود. اگر امکانات مالی تأمین شود، ما استادش را داریم.»
آقای «مولانا میرزا محمد اطهر» رئیس «شیعهکالج» و خطیب معروف، فارغالتحصیل از سلطانیه و دکتر هستند.
کتاب قاضی صمدالله (ملاقاضی) هدایةالحکمة (محبالله فرآبادی).
من به «شاکری» که آمده بود برای خرید گوشت، گفتم امام میتواند به ما این وظیفه را بدهد. ما هم همین کار را به وسیلهی شیعیان میکنیم. بعد هم از همین شیعیان خمس بگیریم و همان خمس را به نام امام در اینجا صرف میکنیم.
حضار:
- حجتالاسلام … حسین خان عمید دانشکدهی عربی شیعهکالج و مدیر کتابخانهی ناصریه.
- دکتر کلب صادق، خطیب معروف هندوستان. سابق رئیس کنفرانس شیعه بودند. برادر بزرگش «سید کلب نقی» استاد الهیات دانشگاه علیگر است.
- آقای «اطهر»، خطیب معروف.
- «مولانا حجتالاسلام شیخ محمدحسین نجفی»، استاد فقه و اصول جامعهی ناظمیه.
- «مولانا سید محمد شاکر»، استاد جامعهی ناظمیه در فلسفه، منطق و علم هیئت.
- پیرمرد باصفای مسنّ «حجتالاسلام سید محمدصادق» مترجم قرآن و استاد جامعهی ناظمیه. استاد ادبیات عرب و معروف در هندوستان.
سؤالات
- حکم اعدام منصفانه است یا نه؟
- حکم حکومت اسلامی برای حزبهای مخالفین، برای تودهایها و بهاییها؟
- عراق …؟
[یادداشت] ضرورت کتب درسی.
«جامعه سلطانالمدارس» ـ «سلطانیه»
هفتاد محصل دارد. مثل ناظمیه … است. آقای «سید علی رضوی» رئیس مدرسه. آقای «محمدجعفر رضوی» مدرس حضور داشته. در حالی که سرش را میخارید، آقای سید علی به فارسی گفت: «قبلاً از موقوفات مخارج تأمین میشد، اما پدر ما «سید محمدباقر» متکفل مخارج شد. بعد برادرم سید محمد که دو سه سال پیش مرحوم شد، حاجات را تأمین میکرد. بعد به من واگذار شد. سابق آقا «سید مهدی» پسر آقای «گلپایگانی» کمک میکرد به اتفاق «شیخ حسین کرمانی». آن وقت اجناس ارزان بود و ماهی یک هزار روپیه توسط کلب صادق میپرداختند. مرگ آقا مهدی باعث شد که این سلسله منقطع شد. تا اینکه «شیخ مهدی آصفی» به اینجا آمدند و گفتند ما از طرف آقای خویی دو هزار روپیه به شما میدهیم. اما چون به ایران رفت، این هم سرانجامی نگرفت. «سید محمد موسوی» امام مسجد خوجهها در بمبئی به اینجا آمد و اکنون دو هزار و پانصد روپیه میفرستد.»
مدرسه دو طبقه بود و اتاقها بسیار ساده. مدرسه در یک میدان بسیار وسیع ساخته شده، در یک میدان … که دیوار ندارد و بناست دیوارش کنند. رئیس مدرسه یک سید پیرمرد عالیقدر نشان میداد که با صفا میگفت به خانهی ما بیایید. عجیب مدرسه ساده است؛ درست مثل پانزده تا سی سال قبل ایران و مدارس علمیه. ای کاش میتوانستیم کمک کنیم و مخارج اینان را تأمین نماییم. کتابخانهای دارد پر از کتب خطی نفیس و دیدنی.
«مخارج همهی هفتاد نفر در ماه، چهار هزار روپیه میشود. البته حاج آقا «حسین نوری» هم به اینجا آمد و کمک کرد. این مدرسه سنهی هزار و هشتصد و نود و دو میلادی ساخته شده است. محرک مدرسه، جدّ ما «سید محمدحسن» بوده است. مرحوم والد ما شاگرد ملا محمدکاظم خراسانی، سید کاظم طباطبایی، مرحوم شربیانی و در سامرا مرحوم شیرازی بود. مرحوم والد جزوهای دارند «اصداءالرقاب فی مسألة الحجاب» که در نجف … است.
ما از فرزندان موسی مبرقع قمی هستیم. در کتاب «نجومالسماء» انتشارات بصیرتی شرح حال «مولانا السید ابوالحسن» صفحه صد و شصت و چهار آمده است. سال گذشته از طرف امام، ده هزار روپیه برای ما آمد و اما حالا میدانیم که وضع ایران چگونه است و چه وضعی دارند.»
[منابعی که در مدرسه تدریس میشود:]
«اصول کافی، فروع کافی، روضه کافی، تفسیر صافی، تفسیر تبیان، تفسیر المیزان، شرح لمعه، شرایع الاسلام، تبصرۀ المتعلمین، اصول الفقه المظفر، منطق المظفر، شرح اثیریه ملاصدرا، مجمع البیان، رسائل و مکاسب.»
سید مرتضی کشمیری، پدرخانم سید محمود نجفی مرعشی.
مرکز شیعهکالج
دیدار بعدی ما از شیعهکالج بود. اینجا یک دانشگاه شخصی است و در انتظام آن، دولت دخالتی ندارد. البته با قانون، امور عمومی آن را مثل مخارج به عهده گرفته است. هفتصد دانشجو دارد و کلیهي رشتههای معمولی درس دارد. شیعه فقط ترجیح دارد. دروس دینی شیعه اینجا تدریس میشود. رئیس «عدیل حسن» در دفترش بود که به دیدار او رفتیم. ساختمان در یک محل وسیع ساخته شده است و دانشجویان گوشه و کنار پراکنده بودند.
رئیس کالج ما را به بخشهای مختلف کالج راهنمایی کرد. به انگلیسی توضیح میداد که اگر دکتر صادق نبود، من متأسفانه هیچ نمیفهمیدم و یا کمی میفهمیدم. و در آخر در جلسهای شرکت کردیم که حدود سی یا چهل استاد دانشگاه جمع بودند و رئیس کالج خوشآمد گفت و تشکر کرد و توضیح داد که آقایان مهمان ما هستند. سپس آقای دکتر کلب صادق صحبت کرد و گفت آقایان فرصت کمی دارند. بعد قرار شد آقای متکی مقدمهای بگوید و بعد من به سؤالات جواب بدهم.
سؤالات
سؤال: در ایران صدا، صدای مرگ است.
سؤال بعدی: بنی صدر رئیس جمهور شد و شنیدم چون برای جلوگیری از حملهی انقلاب خوب نبود باید …
سؤال سه: او را خمینی معزول کرد و روی عقیدهی ما شاید اشتباه کرد. باید حتماً کسی باشد که … این درست نیست که همهي … دست امام باشد. این با روح جمهوری سازگار نیست.
سؤال رئیس کالج: ما میخواهیم بدانیم جمهوری اسلامی چیست. دستور اساسی باید طبق قرآن باشد.
سؤال: اعدام مطابق کدام قانون؟
سؤال بعدی: در ایران چند حزب وجود دارد؟
سؤال: تا آنجا که ما میخوانیم در این دو قرن است که مشغول جنگاند. مسلمانان با روسیه هستند و کمونیستها در اقلیت، خیلی محکم هستند.
***
ظهر را در خانه آقای دکتر کلب صادق بودیم و با او صحبتها شد؛ «ما از مسئلهی شیعه و سنی در اینجا سخت نگرانیم. سران ما یا خلوص ندارند و یا معرفت ندارند. ریاست شیعه و سنی در دست علما است ولی در این مسئله چنین نیست. ایشان گفتند در «لاهور»، «حجتالاسلام مرتضی حسین قاضی» از دوستان انقلاب است. جماعت اسلامی از دوستان است. «ASO» مخفف دانشجویان امامیه و «AC»، خیلی خوبه و … زیاد دارد و شاید از دو میلیون، حدود صد هزار شیعهاند.»
علیگر
بعد از کنفرانس مطبوعاتی دهلی که از اکثر خبرنگاران موجود در پایتخت هند تشکیل شده بود و ملاقات با «هاروی» یک از رهبران هاریجانها، با ماشین سفارت به اتفاق آقای «گلی»، نمایندهی سفارت در رادیو تلویزیون، به علیگر آمدیم. دو ساعت و شاید بیشتر، راه بود. ساعت ده به محل انجمن اسلامی رسیدیم. ساختمانی ساده که در آن، عدهای از دانشجویان در حال تهیهی پوستر برای هفتهی جنگ بودند.
در ابتدا مطرح کردند که نامهای از کمیتهی انتظامی دانشگاه برای یازده تن از دانشجویان آمده و به خاطر درگیری با منافقین احضار شدهاند. اظهار برادر دانشجو این بود که پلیس به آنها کمک کرده و با آنها بوده است؛ آنها هم تبلیغات وسیعی علیه ما به راه انداختند. داستان از این قرار بوده که یک شب که دو نفرشان پوستر علیه جمهوری میچسباندند، بچهها این دو را میزنند و صبح در همین رابطه، یک درگیری میشود و روز بعد هم، بچهها آنها را تعقیب کردهاند. پلیس گزارش داده که اینها با آلات قتاله آمدند. حالا باید این قضیه را حل کنیم.
آقای متکی صحبتهایی با بچهها کرد؛ قرار شد با جمعیت طلاب و جمعیت اسلامی و «کلب عابد» ملاقات کنیم.
شب، ساعتها با بچهها، البته با معدودی از آنها نشستیم و آنان با عشق و علاقه، حمایتها و تلاشها و تماسهای خود را بیان کردند.
در اولین ساعت روز، ملاقات ما با نمایندهی حرکت دانشجویی حرکت اسلامی هند شروع شد. او جوانی بود به نام «دکتر یوسف»، دانشجوی پزشکی دانشگاه اسلامی علیگر. آقای متکی مفصل راجع به علاقهها و مواضع و روابط ما صحبت کرد. سپس دکتر یوسف گفتوگو کرد و در جواب متکی که گفته بود ما از شما جوانان انقلابی انتظار داریم به خاطر اسلام، روزنامه و رادیوی انقلاب اسلامی باشید، گفت: «ما چنین هستیم و چنین خواهیم بود، اما انتظار داریم شما هم برخورد دوستانه و دقیقی با ما داشته باشید و به حرکت اسلامی بهای بیشتری بدهید.»
من در جواب گفتم: «ما در تماسهای خود در هند چنین کردیم و در این جهت حرکت میکنیم. البته [نمایندهای از] حرکت اسلامی در ایران نیست، ولی با برادران سنی با کمال دوستی و محبت عمل میشود و یکی از اینان، اخیراً در کنفرانس بینالمجالس شرکت کرده است.»
او گفت: «اخیراً شنیده میشود که گاهی بعضی از شیعیان در ایران مطالبی را مطرح میکنند که اختلافانگیز است. خوب است مثل ابتدای اسلام، انقلاب جلوی این حرکات مشکوک را بگیرد.»
در جواب گفته شد: «مقامات رسمی ایران و مجلس حساسیت دارد که چنین وضعی پیش نیاید. البته ممکن است معدود افراد غیرمسؤول، مطالبی داشتهاند.»
در جواب گفت: «حتی آقای رجایی که الان در بهشت هستند، گفتند ملاک ما قرآن و نهجالبلاغه است. این درست نیست؟»
من در جواب گفتم: «اعتقاد ما این است که قرآن و سنت، ملاک است. آقای رجایی به عنوان یک سیاستمدار انقلابی چنین گفتهاند و ضمانت کامل مذهبی ندارد.»
(بعد از بازگشت از علیگر، البته بدون اینکه شهر را کاملا ببینیم و ملاقات شلوغ و پر دردسر با کلب عابد، به دهلی برگشتیم. نشستی بود با آقای آخوندزاده و نظرات او را شنیدم و راجع به مسائل زیادی نظر دادم. بعد هم ناچار باید برای رفتن به لاهور حرکت میکردیم. ساعت حدود سه به فرودگاه رسیدیم و آقای آخوندزاده و «سید زاهد» هم آمدند. بعد از تشریفات و مقداری معطلی و تأخیر، معلوم شد هواپیمای ملخی پاکستان منتظر ماست که سابقهی خوبی هم در پرواز ندارد. ناچار سوار شدیم و مدتها معطل کرد تا در هوای بارانی به پرواز درآمد.
اکنون هند زیبا، شلوغ، عجیب و دیدنی را ترک میکنم و بر فراز آن، روزهای درخشان حقپوی و حقجویی را برای مردم هند آرزو میکنم. ای هند گاندی، ای هند مسلمانان اقلیت و اقلیت شیعیان مسلمان، خداحافظ…)[۴]
[۱]. برگرفته شده از دستنوشته
[۲]. برگرفته شده از دستنوشته
[۳]. نکاتی که در ادامه میآید، مطابق با مطالبی است که در کاغذهایی با سربرگ مجلس شورای اسلامی تایپ شده است.
[۴]. برگرفته شده از دستنوشته
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!