زندگی نامه شهید سید حسن شاهچراغی

شهید سید حسن شاهچراغیبهمن ماه سال یک هزار و سیصد و سی و یک هجری شمسی، کهن شهر ایران زمین، دامغان، نوزادی را به آغوش گرفت که بعدها، پرچم افتخاری شد بر بلندای شهر، تا همیشه ‌ی تاریخ. فرزندی از دودمان رسول اعظم صلوات ‌الله علیه و آله که سی و هفت واسطه او را به حضرت احمد بن موسی، شاهچراغ علیهما السلام می ‌رسانید.
نوزادی که نامش را به احترام آقای جوانان اهل بهشت، و نیز مقام پدری که اهل توکل و قناعت بود، «حسن» نامیدند تا حُسنش را جلوه‌ گر باشد.
پدرش، آقا سید مسیح، روحانی روستا زاده‌ ای که کار و بارش تدریس علوم دینی است از ابتدای صبح و خدمت به مردم، تا شام؛ و این یعنی، صبر و استقامت مادری، که می ‌باید کارِ خانه را تنها به دوش کشد؛ از شکستن یخ‌ های جوی محله و شستن لباس گرفته تا آماده کردن زغال کرسی شب‌ های سرد زمستان، یا پختن نان در گرمای تابستان کویر؛ آن‌ هم با دستان زخمی و درد پایی که همیشگی است!
سید حسن، از خانواده‌ اش ‌چنین می‌ گوید:
«من در خانواده‌ ای روحاني تولد يافتم و تا آن‌ جا كه به ياد دارم، پدرم از راه تدريس در مدرسه ‌ي علمیه دامغان، زندگي ما را به همراه عمويم اداره مي كرد. هيچ گاه از زندگي مرفه، يعني زندگي‌ اي كه همه چيز در آن تمام باشد، برخوردار نبوديم»
اما چیزی که سختی‌ ها را تحمل پذیر می ‌سازد و امید را در دل پر فروغ، استعداد و نبوغ این شاهزاده پسر است که می‌ توان در چهره ‌اش، آن را به تماشا نشست.
مادر از میوه‌ ی دلش، سید حسن، این‌ طور می‌ گوید:
«یک روز که دیده بود عمویش – مرحوم سید طاهر – در حال مطالعه و خواندن کتاب است، با اشتیاق پرسیده بود: عمو طاهر؛ من چه زمانی می ‌توانم از این کتاب ‌ها استفاده کنم؟! کربلائی سید طاهر – که خود اهل توفیق و تشرّف بود – پس از شنیدن سخن سید حسن، به من گفت: این طفل آینده‌ ای درخشان دارد»
و چه شخصیت و بنای رفیعی شکل می گیرد، آن‌ هنگام که استعداد و فهم خدادادی، با طهارت روح و عشق به دانش قرین گردد!
سید حسن از خاطرات مدرسه این ‌طور می ‌گوید:
«دوران دبستان را در يكي از مدارس شهرستان خودمان [دبستان هاتف سابق و شهيد عالمي کنونی] كه معمولاً هم معلمين مؤمن، متدين و متعهدي داشت، گذراندم. تا آن‌جا كه يادم هست اين دوره هم، مجموعاً دوره‌ اي خوب براي من بود؛ زيرا در كلاس درس جزء شاگردان اول تا پنجم بودم. [بعد ها] وقتي معلمین آن زمان، مرا مي ديدند، ياد آن روزهاي خوش و آن كلاس ‌هاي پر شور تعليم و تربيت كه با بچه ها سپري مي كرديم را زنده مي‌ ساختند که براي من خاطره انگيز است»
مدرسه و دانشگاه با همه‌ی جاذبه‌ اش، هر چه که باشد، اما ذهن جستجوگر و پر تلاطم این جوان را چیزی جز اقیانوس بی ‌کران علم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم ‌السلام سیراب نخواهد ساخت؛ پس راه مدرسه علمیه دامغان را در پیش می ‌گیرد تا هم‌ چون پدر و دو عموی خویش، در زمره شاگردان حوزه درسی امام صادق علیه ‌السلام در آمده باشد و مفتخر به سربازی امام زمان عج ‌الله فرجه ‌الشریف.
و این گونه دو سال درس و بحث را با جدیت پی می‌گیرد تا این که عزیمت به قم، شهر فقه و جهاد و اجتهاد را برمی ‌گزیند؛ می ‌رود تا فراگیری ادبيات، ‌فقه، اصول، تفسير، فلسفه، اخلاق و معارف را زیر نظر اساتید بزرگ حوزه علمیه قم دنبال نماید و در کنار دروس رایج حوزه به یادگیری زبان و دروس متوسطه بپردازد.
و در این راه چه خوب، توفیق یار او می ‌گردد؛ تحصیل در مدرسه‌ ی حقانی،- در جوار بارگاه کریمه ‌ی اهل بیت، فاطمه‌ ی معصومه سلام‌ الله علیها – محیطی برخوردار از برنامه و دروس منظم؛ زیر نظر شهیدان مجاهد، آیات، بهشتی و قدوسي رحمت ‌الله عليهما؛ و خوشا به حال طلبه‌ ای که محضر چنین عالمانی را درک کرده باشد.
سید حسن ضمن بهره‌ گیری از انديشه ژرف‌ و ارزشمند عالمان و اساتیدی هم‌ چون آیۀ الله خزعلي، جنتي، مصباح یزدی و احمدي ميانجي، مراحل کمال را طی می ‌کند و تا بدان جا پیش می ‌رود که به عنوان طلبه‌ ای ساده زیست، برخوردار از سعه ‌ی صدر، خوش مشرب و اهل مزاح و شوخ طبع، آینده نگر، در عین حال متعبد و مؤمن به مکتب حقه‌ ی اهل بیت عصمت و طهارت شناخته می ‌گردد؛ و در این مسیر به تنها هدفی که می ‌اندیشد، اعتلای کلمه ‌ی اسلام است؛ نکته ‌ای که در وصیت خویش نیز به آن تصریح نموده است:
«لحظه‌ ای از عمرم از دوران تکلیف نگذشته، مگر این‌ که در اندیشه تعالی اسلام و گسترش مکتب جعفری بودم»
و این‌ گونه قدم در راه تبلیغ دین می ‌گذارد تا درخت تنومند علم و معرفتش، بی ثمر نماند و با بیان شیرین و خطابه ‌های پرشور خویش، وظیفه خود را به انجام رسانیده باشد.
حال، بِنگر چه شکوه و عظمتی می‌ یابد هم ‌زمانی حضورش در میدان تبلیغ دین، با شعله کشیدن قیام مردم علیه رژیم سفاک پهلوی؛ مبارزه ‌ای که سید حسن در آن به مثابه ‌ی مبلّغی شجاع و خستگی ‌ناپذیر، با به کف گرفتن هستی خویش، پای در صحنه می ‌نهد و با قبول بار سنگین هدایت مبارزه علیه رژیم ستم ‌شاهی، به شخصیت محوری در بین جوانان انقلابی و دوستان دامغانی خویش تبدیل می‌ گردد.
و همین صبر و ایستادگی است که زندان شاه مفلوک پهلوی، در ماجرای غم‌ بار هجوم وحشیانه مزدوران این رژیم فاسد به مدرسه فیضیه، به همراه پسر عموی خویش آقا سید علی، و نیز جمع کثیری از دوستان و طلاب مدرسه فیضیه را برای او تحمل پذیر می ‌گرداند؛ حصری که مجاهدت و مظلومیت شاگردان مکتب امام صادق علیه ‌السلام را به گوش همگان رسانید. اگر چه زیبایی و هنر طلبه ‌ای چون سید حسن را آن هنگام می ‌توان به نظاره نشست که با تحقق وعده‌ی الهی و پیروزی انقلاب، آن چنان از سر عطوفت و رأفت اسلامی با مسئولان و وابستگان این رژیم فاسد در شهر دامغان، برخورد می ‌کند که پس از سال ‌ها خاطره‌ اش در یادها باقی است.
انقلاب پیروز می ‌شود، و امید سید حسن برای بازگشت به شهر آرزوهایش، قم، جان می ‌گیرد، اما چه کند که نگاه اساتید و همشهریانش به اوست. در این میان و برای بار دیگر، از سر احساس مسئولیت و نیز ضرورت حضور نیروهای جوان و آگاه انقلابی در مراکز مختلف نظام، مجبور به انتخاب عرصه‌ ی خدمت می‌ گردد؛ حال فرقی نمی ‌کند این امر، پذیرش مسئولیت دفتر دادستانی انقلاب اسلامی به پیشنهاد شهید آیۀ الله قدوسی باشد یا حضور در مجلس شواری اسلامی و نمایندگی دوره اول و دوم مردم شریف و مؤمن دامغان؛ عضویت در هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی و سخنگوی کمیسیون امور خارجه مجلس باشد یا سرپرستی مؤسسه کیهان با همه ‌ی گستردگی‌ اش و یا عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما. اگر چه هر کدام در اوضاع و احوال جنگ و تجاوز دشمن به ایران اسلامی، باری است بس سنگین بر دوش او.
اما خوشا به سعادتش که تا لحظه ‌ی دیدار با معبود، بر سر پیمان خویش سستی نورزید و پایدار ماند؛ و به راستی پاداش این چنین مردان و زنانی آیا جز شهادت است؟!.
این رود زلال و خروشان، هم‌ چنان پر شتاب به پیش می‌ رفت تا این که در اولین روز اسفندماه یک هزار و سیصد و شصت و چهار هجری شمسی، هواپیمای یاران امام خمینی رحمۀ الله علیه در نزدیکی اهواز، هدف جنگنده ‌های دشمن بعثی قرار گرفت و این مجاهد نستوه و آگاه، به همراه چهل نفر از عزیزان مردم، هم‌ چون آیۀ الله شیخ فضل الله محلاتی که خود سند پایمردی و مجاهدت عالمان دین بود و نیز هم ‌سنگر دیرینش شهید حجت‌ الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی که تجسم یک روحانی مجاهد و انقلابی است، به شهادت می‌ رسد، تا معلوم باشد، سید حسن چگونه بشارتی دریافت کرده بود صبح‌ گاهان، وقت تفأل به قرآن:

«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
«همان ‌ها كه فرشتگان روح ‌شان را مى‏ گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه ‏اند؛ به آن ‌ها مى ‏گويند: سلام بر شما، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى ‏داديد»

شهادت، سید حسن را ابدی و جاودانه ساخت و سنگینی داغ و مصیبت فراقش نیز نتوانست سدی شود در برابر پیشتازی و ماندگاری ‌اش برای مردم شهر؛ مردمی که چنان استوار و با عظمت در مقام تجلیل از فرزند دلبند خویش برآمدند که در تاریخ هزاران ساله‌ ی این دیار پر افتخار ماندگار شد: «چهل روز نشستن در سوگ فراق»؛ تا بدان جا که آقا سید مسیح، مردم را به شروع کار و تلاش فرا می ‌خواند و این چنین زبان به شکر می ‌گشاید:

بـا مردم شریــف و عزیــزان دامـغان
از شهر و روستا همه یک جا نشسته ‌ایم

شاهچراغ، شکــر خـــدا می‌ کند مدام
لطفـش بما زیـاده از این بـاد تا قیـام

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.