سفرنامه هند، بخش اول
بنگلور شهر بزرگ و وسیعی است که برخلاف بمبئی، آسمانخراشهایش معدود است و خیابانهای سرسبز و پارکهای وسیع و دلانگیزش، به شکل منظمی ترتیب داده شده است. ساختمانهای باشکوه پارلمان محلی و دادگستری در میدان…
*************************************************************************************
ظهور انقلاب اسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، ضرورت شکلگیری مراودات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با دیگر کشورها و فعالیت مسؤولین عالیرتبه جمهوری اسلامی در این سرزمینها را بهدنبال داشت. در این بین حضور شخصیت فرهیخته و با ذکاوتی همچون شهید سید حسن شاهچراغی که مسئولیت نمایندگی مردم و عضویت در هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی، سرپرستی مؤسسه کیهان، سخنگویی کمیسیون امنیت ملی و عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما را همراه با تسلط به مباحث فرهنگی و سیاسی در کارنامهی درخشان خود داشت، گروههای مختلف اعزامی را به بهرهگیری از اندیشه و خرد این انسان متعهد، در سفرهای کاری خویش ترغیب مینمود.
این روحانی اندیشمند نیز ضمن انجام وظایف محوّله، با توجه به قلم شیوا و مهارت در ثبت وقایع و خاطرات، به نگارش مشاهدات و تجربیات خویش از این سفرها اهتمام ورزیده و میراثی ارزشمند که از ذخایر ماندگار انقلاب اسلامی محسوب میشود را برای آیندگان به یادگار میگذارد.
آنچه در ادامه میآید، ارمغان سفر این شهید والامقام به کشور هندوستان است که از اواسط شهریور سال هزار و سیصد و شصت هجری شمسی آغاز شده و تا اواخر این ماه به طول انجامیده و از اولین سفرهای خارجی این شهید والامقام محسوب میشود.
شهید شاهچراغی درباره نگارش این سفرنامه مینویسند: «بهجاست در آغاز این گزارش، از برادر متعهدم جناب آقای «منوچهر متکی»، نمایندهی مجلس و عضو کمسیون خارجی، سپاسگزاری نمایم؛ چه آنکه او به خاطر آشنایی کامل با هند و جامعهی هندی، مشوّق نگارنده در این سفر بود و بهحق در مصاحبت او، سفری پربرکت و مفید و مؤثر داشتیم.»
شایان ذکر است، اگر چه متن سفرنامه پس از بازگشت و تنظیم، در مهر و آبان همان سال در روزنامهی کیهان به چاپ رسیده است، اما برخی مطالب (پنج مورد) که در دستنوشتهی اولیه و یا برگههای تایپ شده بوده، به متن کنونی اضافه و در پاورقی تذکر داده شده است. همچنین کلمات ناخوانا در متن نیز بهصورت نقطه چین مشخص شده است.
ضروری است، از زحمات حجتالاسلام و المسلمین شیخ رضا خراسانی که در سالهای اخیر اقدام به گردآوری آثار شهید شاهچراغی کرده و نیز از حجتالاسلام محمدحسین سورت والا از طلاب کشور هندوستان که با مطالعهی سفرنامه، نکات اصلاحی و توضیحی را متذکر گردیدهاند، تشکر نماییم.
…………………………………………………………..
پدیدآورنده: سید حسن شاهچراغی
دستهبندی: سفرنامه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«بمبئی، شهر هزارچهره»
هند است و هزار عالم عشق
هند است و جهان جهان، غم عشق
تعطیلات مجلس شورای اسلامی، فرصتی مغتنم بود تا پس از یک سال و نیم کار مداوم و پرفراز و نشیب، سری به دیار شگفتیها و عالم عشق و عرفان و اشراق «هندوستان» بزنیم.
بارها در کمیسیون خارجی مجلس، از هندوستان سخن به میان آمده بود؛ از اقبال و اشتیاق مردم به انقلاب اسلامی و از شور و هیجانشان نسبت به اسلام و ایران.
کشوری که تنها در «کشمیر» آن، صدها هزار انسان برای ایران اشک شوق میریزند و در جنوب، روستاهایی ماهها در غم «بهشتی» و «رجایی» و «باهنر» عزادارند؛ مسلمانان برای سلامتی امام، قربانی میکنند و هندوهای محرومش، دستهدسته به اسلام میگرایند. کشور هفتصد میلیون انسانهای گوناگون و میلیونها کیلومتر خاک سرسبز و رودخانه و جنگل؛ سرزمین ببرها، پیلها، شیرها و طاووسها؛ سرزمین معابد، مساجد، کلیساها، مدارس و دانشگاهها؛
زادگاه «میرحامد حسین»، علویِ راستین و صاحبِ کتاب کبیر «عبقاتالأنوار» و پرورشگاه «اقبال» و «گاندی» و «نهرو»؛
و کشوری که امروز سرفرازانه خود را مهد آزادی ادیان و فعالیت صاحبان ادیان مختلف میداند و در زمینهی سیاسی و اجتماعی، داعیهدار دموکراسی، پیشرفت صنعتی و خودکفایی اقتصادی است.
بهجاست در آغاز این گزارش، از برادر متعهدم جناب آقای «منوچهر متکی»، نمایندهی مجلس و عضو کمسیون خارجی، سپاسگزاری نمایم؛ چه آنکه او به خاطر آشنایی کامل با هند و جامعهی هندی، مشوّق نگارنده در این سفر بود و بهحق در مصاحبت او، سفری پربرکت و مفید و مؤثر داشتیم.
صبح جمعه با هواپیمای «هواپیمایی ملی ایران» پس از سه ساعت تأخیر به سوی «بمبئی» پرواز کردیم. تأخیر در پرواز و ورود که گویا این روزها به صورت یک عادت درآمده بود، مسافران را سخت میرنجاند و مزید بر علت، رفتار غیراسلامی و زشت خانم و آقایی از مهمانداران بود که أسفبار و خلاف انتظار مسلمانانِ شهیددادهی ایران بود.
در بدو ورود، اولین مشخصهی بمبئی هوای گرم و مرطوب و شرجی آن بود. شهر بمبئی دومین شهر پرجمعیت هند بعد از کلکته است و با دوازدهسیزده میلیون جمعیت، بیشتر یک شهر امریکایی و یا اروپایی است تا جامعهای با ساختار هندی.
بمبئی با ساختمانهای سر به فلک کشیده و گسترده در حدود هفتاد کیلومتر از کنارهی اقیانوس هند، مرکزی است برای بزرگترین مبادلات صنعتی و هزاران شرکت داخلی و خارجی و نمایندگیهای کنسولی کشورهای جهان. اینجا محل زندگی میلیونها آدم سیر و گرسنهای است که بدون هیچ سنخیتی در کنار هم قرار گرفتهاند. تنها هر شب بیش از پانصد هزار بیخانهوکاشانه، در کنار خیابانها بر روی یک قطعه کارتن و یا روزنامه میخوابند، در حالیکه در همین راهروها به دنیا آمدهاند و همینجا میمیرند و زاد و ولد میکنند.
بمبئی را باید «شهر هزارچهره» نامید و شهر بزرگترین سرمایهداران سوداگر و جایگاه هزاران تاجر سودجوی حسابگر، که با گذشت هر روز، میلیونها بر ثروتشان افزوده میشود و نیز شهر فقیرترین و محرومترین انسانهای روی زمین؛ شهر سینماهای موّاج و تابلوهای رنگارنگ سینمایی و تبلیغاتی و هنرپیشهها و بازیگران سینمایی؛ شهر فاحشهها و فحشاخانههای پروانهدار و بیپروانه؛ و بالاخره شهر ایرانیانِ مسلمان، زرتشتی و غیره، شهر یزدیهای مهاجر و خلاصه، آمیزهی ناهمگونی از فرهنگ مصرفی و پر زرق و برق غرب و آداب و رسوم هندی؛ منجلابی از تبعیض و فساد و تباهی و پوچی.
ایران بیش از شصت سال است که در بمبئی کنسولگری دارد و دفتر محقر آن، امروز در مهمترین و شلوغترین منطقهی تجاری و اقتصادی شهر واقع شده است. ایران در این شهر، «خانهی فرهنگ» دارد و ساختمان غیرفعال آن بعد از انقلاب، خوشبختانه امروز محل تجمع و تبلیغات دانشجویان مسلمان است و در حد امکان خویش، تلاش میکند تا صدای انقلاب را در فضای شلوغ و لبریز بمبئی به گوش مردم برساند. دفتر اتحادیهی انجمنهای اسلامی هند در این محل قرار دارد و این روزها رهبران اتحادیه، سخت در تدارک تشکیل نشست سالانهی اتحادیه بودند که قرار است در شهر دانشگاهی «پونا» باشد. (إنشاءالله مسائل اتحادیه را جداگانه خواهیم آورد.)
مسجد ایرانیان به امامت یک روحانی یزدی تحصیلکردهی نجف اداره میشود و امروز، سومین روزی بود که در مسجد مزبور، مجلس سوگواری و ترحیم برای رئیسجمهور رجایی و نخستوزیر باهنر ترتیب داده شده بود. برادرم متکی در این جمع، سخنان مفصلی ایراد کرد و به آنان از وضع داخل ایران و اقبال و همراهی مردم نسبت به انقلاب، اطمینان داد. ما در آنجا احساس غربت نمیکردیم و بیشتر به نظر میرسید که در یک مسجد داخل ایران به نماز جماعت و برای ادای مراسم رفتهایم.
ایرانیان و دانشجویان مقیم بمبئی که مدت کوتاهی در میانشان بودیم، بیشترین تکیهشان بر این بود که باید سیاست تبلیغاتی جمهوری اسلامی مورد توجه خاص قرار گیرد. ما در اینجا امکانات فراوانی داریم از نیروی انسانی تحصیلکرده و آشنا به محل، مساجد و حسینیهها و موقوفات و اشتیاق طبیعی و فطری مردم، که تاکنون در استفاده از آن کوتاهی شده است. عراق و دشمنان ما با پولهای هنگفت، روزنامهها را میخرند و مذبوحانه تلاش میکنند و ما با همهی عوامل همراه و یاریدهنده، تاکنون اقدام به تهیهی یک شماره از روزنامه و یا مجلهای در این غوغای تبلیغات ننمودهایم و اگر دانشجویان با فقر و ضعف مادی که دارند نبودند، شاید هیچ عاملی برای ابلاغ ندای انقلاب به گوش غیرایرانیان و غیرمسلمانان وجود نداشت.
مشکل دیگر در بمبئی، اختلاف سلیقه و روش کنسولگری و مسجد و مسجدیان و دانشجویان بود. دانشجویان، کنسولگری را در انجام وظایف خود ضعیف میدانستند و کنسولگری، ضمن تأکید بر ضرورت تبلیغات و قبول ضعف، دانشجویان را به افراط و شتابزدگی در قضاوت متهم مینمود.
باید در اینجا توجه مسئولان وزارت خارجه و معاونت کنسولی را بدین نکته جلب نمایم که علت عدم تبلیغات، هرچه باشد، با قطعنظر از گلهها و گلهگزاریها، سزاوار نیست که از این دنیای تضادها و زمینههای آماده، بیتفاوت بگذریم. انقلاب ما آنقدر نفوذ معنوی دارد که مشکلات پیشپاافتاده و اختلاف سلیقهها مانع راهش نباشد. کافی است کمی درایت و دقت اعمال شود. ما با کمترین امکانات مالی میتوانیم از یک شبکهی وسیع تبلیغاتی که بازوان آن دانشجویان، ایرانیان، مسلمانان و علاقهمندان به انقلاب باشند، بهره بگیریم و روزنامه و مجلات مختلف هم بدون آرم و نام جمهوری اسلامی داشته باشیم.
در دیداری که با بعضی از شخصیتهای هندی در بمبئی، در محل کنسولگری داشتیم، یک عالِم شیعهی روحانی با احساسات خاصی میگفت: «من به دوستان و مسلمانان گفتهام اگر شما میخواهید از تأیید خمینی دست بردارید، از توحید خداوند دست بردارید؛ خمینی نمایندهی خداست. ما قیام خمینی را مقدمهی قیام امام زمان عجلالله میدانیم و من در کتابی که در علائم ظهور نوشتهام، این مطلب را اثبات کردهام.»
کارمند مسؤولی در کنسولگری میگفت: «به دنبال حوادث اخیر ایران و شهادتها، نامههای فراوانی از هندیان برای ما آمده است. یک هندی غیرمسلمان در نامهی دردمندانهاش نوشته است: وقتی خبر شهادت پرزیدنت رجایی و دکتر باهنر را شنیدم، سخت تکان خوردم. خدا بخواهد که شما پیروز و موفق باشید.»
«ظهیر عباس رضوی»، یک روزنامهنگار مسلمان هندی که به هواداری انقلاب اسلامی شهرت یافته و قرار است برای کنفرانس بررسی جنایات عراق در ایران، به کشور ما سفر کند، در ملاقات با ما میگفت: «من همیشه گفتهام کافی نیست که شما اسلام و تاریخ آن را تحلیل کنید؛ بیایید مسائل ایران امروز را بررسی نمایید؛ شهادت و فلسفهی آن را رسیدگی نمایید. به شما میگویم دشمن شما از جهت تبلیغات بسیار قوی است و شما ضعیف عمل میکنید. من این روزها کتابی در دست تألیف دارم دربارهی انقلاب ایران و عوامل به وجود آورندهی آن. مسائل زیادی را در آنجا آوردهام. ایران برای تاجوتخت انقلاب نکرد؛ ایران شخصیت مردم را عوض کرد، ماهیتها را تغییر داد. با انقلاب ایران، غرب شرمنده شد. در چین اگر انقلاب شد، امروز عوض شدهاند و هر روز از آثار انقلاب کاسته میشود، اما در ایران، انقلاب بر افکار صورت گرفته است و قابل تغییر نیست. شما باید انقلاب را روزمره تقویت کنید، تغذیه نمایید و بدانید که آنچه الان میکنید، کافی نیست!»
(بعد از ظهر به طرف فرودگاه محلی حرکت کردیم تا به بنگلور برویم. در فرودگاه، همهی کارها آماده شد، اما بر اثر غفلت برادرم متکی و عدم آشنایی کامل من به زبان، از هواپیما ماندیم و نتوانستیم پرواز کنیم. با زحمت، تلفنی گرفتیم ولی نتوانستیم با جایی تماس برقرار کنیم. خلاصه با تاکسی به خانهی فرهنگ ایران رفتیم و از آنجا هم به منزل کنسول.
بعد از ظهر، رادیو را گرفتیم. اولین خبر، شهادت «آیتالله قدوسی» استاد بزرگوارم بود که سخت مرا شوکه کرد. به خصوص که هنوز نمیدانستم از «حجازی» و «ترابی» و «صدر» و … چه خبر است! شب را در غم گذراندیم و به تحلیل مسائل پرداختیم.)[۱]
از ذکر جزءجزء مسائل و مشاهدات و مسموعات، چون نوشته را به تطویل خواهد کشاند، خودداری میکنیم و بیشتر به مسائلی خواهیم پرداخت که بتواند راهگشا و حلّال برای مشکلات سیاسی و تبلیغاتی کشورمان باشد.
«بنگلور»
ساعت هفت صبح بود که با هواپیمای تمیز و مرتب خطوط داخلی هند، به مقصد بنگلور پرواز کردیم و پس از یک ساعت و ربع به شهر زیبا، وسیع و نسبتاً خوشآبوهوای بنگلور رسیدیم. جمع کثیری از خواهران و برادران دانشجو، در سالن فرودگاه به شکل منظم و در دو صف مرتب، منتظر ما بودند که با ورود ما انفجاری از «الله اکبر»شان به وجود آمد. غرّش صدایشان در هنگام خواندن سرود «أَنجَزَ وَعدَهُ وَ نَصَرَ عَبدَهُ» انسان را میلرزاند. احساس ویژهای در این برادران و خواهران میدیدم و با دقت و شکوه، در حالی که با موتورهای خویش اتومبیل ما را اسکورت میکردند، ما را به یک خانهی محقر و بسیار سادهی دانشجویی بردند.
انجمن اسلامی دانشجویان بنگلور، مادر انجمنهای اسلامی سراسر هند است و همیشه پیشتاز فعالیتهای صادقانهی دانشجویان مسلمان هند بوده است. شهید «جواد سرافراز»، عضو جوان و مؤثر شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و یکی از عناصر پرتلاش و رهبران «حرکت اسلامی» دانشجویی در هند، که در حادثهی دردناک حزب در کنار مولا و سید شهیدان، بهشتی عزیز به شهادت رسید، عضو رهبری این انجمن بوده و نقش اصلی را داشته است. جوادِ شهید توانسته بود انجمن اسلامی بنگلور را بیشائبه و بدون هرگونه انحراف، صرفاً در خط ولایت فقیه و امام هدایت نماید. خدایش رحمت کند!
انجمن بنگلور به طور منظم و پیچیده عمل میکرد و هماکنون اعضایش در گروههای مختلف ایدئولوژی، شناسایی، جهاد، فرهنگی، ورزش و هنری فعالیت میکردند. این انجمن که اکنون ارگان سراسری اتحادیه است، اولین مجله را به نام «کوثر» به زبانهای انگلیسی، اردو و فارسی منتشر کرده است. انجمن در حال حاضر مجلهای دارد به نام «توسل» که به یاد شهیدِ انجمن «علیرضا توسلی» منتشر میشود.
انتشار مجلات مختلف و پخش اعلامیه، ترتیب راهپیمایی، ایجاد هماهنگی در راهپیمایی قدس، تغذیهی روزنامههای محلی، رابطهی منظم با انجمنها و سازمانهای اسلامی، کنترل ضدانقلاب و خنثیسازی فعالیتهای منافقین و ملحدین، از دیگر کارهای انجمن بود که آن را موفقیتآمیز انجام میداد.
برادر لایق و خوب ما «مهدی آخوندزاده» کاردار ایران در هند و «فقیهی» عنصر سیاسی کنسولگری ایران در «حیدرآباد» هند، از بچههای همین انجمناند و متکی، نمایندهی فعال مجلس نیز عضو مؤثر رهبری انجمن اسلامی بنگلور بوده است. از افتخارات انجمن، تقدیم چند شهید ارزنده به انقلاب است، چون جواد سرافراز، «علی هاشمی» و علیرضا توسلی.
برادران پاک و صادق انجمن، برای ما برنامهریزی کاملی کرده بودند تا از لحظهلحظهی توقف در آنجا بهرهبرداری شود.
شب اول را در جمع دانشجویان مسلمان در محل انجمن گذراندیم. مجلسی بود جهت هفتمین شب شهادت رجایی و باهنر و به مناسبت شهادت استاد عزیزم «قدوسی». من ضمن توضیح جامعی از مسائل ایران، به عنوان یک شاگرد کوچک و همکار آقای قدوسی، دادستان انقلاب، از زندگی او سخن راندم؛ گفتم که قدوسی از روحانیان باسواد و برجستهای بود که تبحّر کافی در مدیریت و ادارهی تشکیلات داشت. او سالها بدون کوچکترین چشمداشت، مدرسهی منظم «منتظریه» در قم را در شکلی مترقی و پیشرفته اداره کرد و بعد از انقلاب، من خود شاهد بودم که به خاطر کثرت اشتغال، ناهارش را همیشه بعد از ساعت چهار میخورد و شب را تا آخرین ساعت و حدود نیمهشب، در محل دادستانی به رتق و فتق امور میپرداخت. من خدا را شاهد میگیرم که در طول دهدوازده سالی که در مدرسهی منتظریه و یا دادستانی انقلاب با قدوسی بودهام، جز شرافت، مناعت طبع، اسلامخواهی، دلسوزی برای دانشپژوهان، تزکیه، تعلیم و ایثار از او ندیدم. بشکند دستهایی که اینگونه پاکترین چهرهها را از مردم میگیرند و قلب دوستان را جریحهدار مینمایند!
بنگلور شهر بزرگ و وسیعی است که برخلاف بمبئی، آسمانخراشهایش معدود است و خیابانهای سرسبز و پارکهای وسیع و دلانگیزش، به شکل منظمی ترتیب داده شده است. ساختمانهای باشکوه پارلمان محلی و دادگستری در میدان وسیع مرکزی شهر، چشم شهر است و بیشتر مراکز مهم شهر و فروشگاهها، مثل همهی شهرهای هند در خیابان «مهاتما گاندی» (MG road) قرار گرفتهاند.
بنگلور، مرکز استان پربرکت «کارناتاکا» دارای مراکز مهم علمی و کالجهای فراوانی است که کالج کشاورزی آن، شهرت بسیاری دارد. ناگفته نماند دانشجویان ما از فساد در دانشگاه و رشوه و خرید و فروش مدرک و تقلب بیحدّ در امتحانات، سخت گلهمند بودند و من فکر میکنم وزارت علوم، نباید چشمبسته هر مدرکی را که از دانشگاههای هند اخذ میشود، معتبر و حسابشده بپذیرد. فساد آنچنان غمبار است که کافی است شما با کمترین نمره و با تقلب، در ایران دیپلم بگیری و اگر پدرت پولدار است، با دویست هزار تومان اعطایی به رئیس کالج، یک سیت پزشکی به شما بدهند و بعد از چند سال، با تقلب و رشوه، دکترای پزشکی داشته باشی.
بنگلور روزنامههای فراوانی دارد که بیشتر به زبان انگلیسی و هندی و اردو منتشر میشود. ما در دفتر روزنامهی «سالار» که یک روزنامهی کثیرالانتشار اردو است و در میان مسلمانان، خوانندهی فراوانی دارد، شرکت کرده و با اعضای شورای سردبیری آن ملاقاتی داشتیم. مدیر روزنامه با عشق و علاقه از انقلاب ایران سخن میگفت و سخت، اظهار علاقه میکرد که به ایران بیاید و وضع را از نزدیک مشاهده نماید.
برنامهی بعدی، شرکت در یک مصاحبهی مطبوعاتی بود که اکثر روزنامهها شرکت کرده بودند و با حضور بعضی علمای اهلسنتِ استان کارناتاکا انجام شد. انعکاس مطالب در روزنامههای روز بعد خوب بود. به دنبال دیدار مختصر با علمای اهلسنت، قرار شد جلسهای در مرکز جمعیت اسلامی داشته باشیم. فردا به دیدار این برادران رفتیم و بحثهای زیادی در زمینهی پیشرفت اسلام، وحدت مسلمین و وضع داخلی ایران شد.
آنان از حوادث درگیری بین شیعیان و سنیها در «لکهنو» اظهار تأسف میکردند. در جواب گفتیم ما در ایران با وحدت و زندگی مسالمتآمیز و بیداری مردم، جلوی توطئهی امریکایی و حسابشدهی مرتجعین عرب برای اختلاف بین مسلمین در ایران را گرفتیم و این شما علمای دو مذهب هستید که باید مردم را نسبت به این نقشههای خائنانه، بیدار و آگاه نمایید.
از وضع برادران نمایندهی اهلسنت پرسیدند؛ در جواب گفتیم که امروز یکی از نمایندگان اهلسنت که دوست داشتیم به اتفاق او به هند بیاییم، به عنوان نمایندهی ایران در کنفرانس «بینالمجالس» به «هاوانا» رفته است و این با توجه به دروغپردازیهای امپریالیستها، خلاف انتظارشان بود.
آنها خوشحال بودند که راهپیمایی روز قدس باعث انسجام بیشتر ما شده است و امسال را فعالانه در بنگلور، با جمعی بیش از بیست هزار نفر و به صورت مجلل و باشکوه برگزار کردهاند. نکتهی جالب در اجرای برنامهی روز قدس، این بود که برادران و خواهران دانشجو، فقط خط و برنامه داده بودند و مجری، خودِ مسلمین و رهبران آن بودند. این خود، نشان درایت اسلامی دانشجویان ما بود.
من و آقای متکی، یک سخنرانی نیز در جمع شیعیان بنگلور در «مسجد شیعیان» داشتیم. مسجد کوچک و زیبای شیعیان که در قسمتهای مرکزی شهر واقع است، آن شب شلوغتر شده بود و جمع خوبی از شیعیان محلی و دانشجویان ایرانی شرکت کرده بودند.
امام جماعت مسجد، سیّد علاقهمندی به انقلاب و امام بود و در حمایت از ایران، با احساس صحبت میکرد و ضمناً در سخنرانی، مترجم ما هم بود. شیعیان هندی یکپارچه گوش بودند و علاقهمندانه، مسائل ایران را میشنیدند.
هنگام نماز و قبل از صحبت، نوجوانی کنار من قرار داشت؛ پرسید: «در روزنامه خواندم که امشب نمایندگان ایران در اینجا صحبت میکنند. من آمدهام تا آنها را ببینم، آیا آمدهاند؟» گفتم: «تو را با ایران چه کار؟» در جواب با احساس کودکانهای میگفت: «من عاشق ایرانم؛ عاشق خمینی هستم. من ایرانیها را خیلی دوست دارم و فقط از خدا میخواهم که یکبار به آنجا بروم و مردم را ببینم. من پدر ندارم و کاری هم ندارم. اگر پول میداشتم به ایران میرفتم.» به او فهماندم که من یکی از همانها هستم که تو امشب به دیدارشان آمدهای. او شوکه شده بود و ذوقزده از جایش پرید و مرا بوسید و دیگر حسابی دستوپایش را گم کرده بود که چه بکند و چه بگوید.
آن شب مجلس را در میان شور و حال صادقانهی شیعیان ترک کردیم. جمعی از علمای اهلسنت نیز در بین برادران شیعهی خود دیده میشدند.
[میسور]
در دیدار از استان زیبای کارناتاکا، روزی را به «میسور» اختصاص داده بودند؛ شهری که به آثار هنری و قدیمی و تاریخ پربار و «تیپوسلطان»، پادشاه مسلمانش شهرت دارد. صبح زود، با اتومبیل و همراهی چند دانشجوی ایرانی و یک مسلمان هندیِ آشنا به محل، راهی آنجا شدیم. با گذشتن از مراکز اقتصادی و صنعتی مجاور بنگلور و دقایقی از راه زیبای میسور، اتومبیل وارد جادهای فرعی شد.
یکی دو روستای فقیر را پشت سر گذاشتیم. مردم روستاها تازه از کلبههای محقر خویش بیرون آمده بودند و فقرزده و تکیده، میرفتند تا روزی پر رنج را آغاز کنند. با خداست که تا هنگام خواب امشب، شکم را سیر خواهند کرد یا نه؟
به درختی عظیم رسیدیم که در یک دشت وسیع و کمدرخت، تجلی خاصی داشت و ظاهراً مقصد هم، دیدن آن بود. درخت، چتر وسیع و گستردهای را میمانست که شاخههایش با رسیدن به زمین، حالت تنهی اصلی را پیدا کرده بود و قادر بود در سایهی خویش، سه هزار نفر را جای بدهد. میگفتند این درخت را یک نفر خیّر غرس کرده و پرورش داده تا کاروانیان خستهای که در گذشته از این مسیر میگذشتهاند، در سایهی آرام و خنک آن رفع خستگی نمایند. شاید این درخت، یکی از بزرگترین درختان عالَم باشد.
باید چهار ساعت راه میرفتیم تا به میسور برسیم. البته چهار ساعت راه در هند پهناور، گاهی کمترین فاصلهی بین دو شهر است. قبل از رسیدن به میسور، به منطقهی تیپوسلطان رسیدیم؛ جایی که سالهای سال، منطقهی نفوذ و حکمروایی پادشاه مسلمان ایرانیالأصل بوده است. من تاریخ زندگی او را نخواندهام، اما از آثار باقیمانده و آنچه که در افواه عامیان شنیده میشد، سلطانی مقتدر، متنفّذ، قدرتطلب و باهوش بوده که امروز بیشتر به مبارزات ضد انگلیسی و آزار اشغالگران انگلیس شهرت دارد و در همین راه هم کشته شده است. مسلمانان او را شهید میخوانند و هرساله در یک روز خاص، دهها هزار مسلمان هندی بر بارگاه او اجتماع میکنند و از خدماتش سپاسگزاری مینمایند و قبرش امروز زیارتگاه مسلمانان است.
مسجد تیپوسلطان درست در کنار راه است. طلاب و کودکان بسیاری، داخل اتاقی در مجاورت مسجد، قرآن حفظ میکردند. راستی سنت حفظ قرآن که در میان برادران اهلسنت رایج است، چه زیبا و باشکوه است و ای کاش شیعیان هم از این سنت حسنه پیروی میکردند. گرچه حفظ ظاهر قرآن، حلّال مشکلی نخواهد بود و باید در جهت شناسایي و تحکیم اصول قرآن در جامعه کوشید، ولیکن خود عامل ارزندهای است برای حفظ و حراست از قرآن و تعظیم و تکریم آن.
نزدیک مسجد، «تِمپل» قدیمی و عظیمی است که معبد هندوان است. این خود از ویژگیهای هند است که هندوان دستهدسته برای زیارت خدایان و عبادت، به معبد خویش میرفتند و مسلمانان با آرامش خاص خود در مسجد مجاور آن، به عبادت و خواندن و حفظ قرآن اشتغال داشتند.
تِمپل از قسمتهای مختلف تشکیل شده و تماماً از سنگهای عظیمالجثه ساخته شده بود. روحانیان در گوشه و کنار و در کنار خدایان گوناگون ولو بودند و کار مشخصی انجام نمیدادند. در قسمت انتهایی معبد، خدای بزرگی با سنگ سیاه، بر بستر یک افعی سیاهرنگ خوابیده بود؛ خدای معروفی است به نام «کریشنا دریانا». دو روحانی هندو مراسم مذهبی را در برابر کریشنا دریانا بهجا میآوردند و فضا پر بود از دود خوش و بوی عود.
در کنار خندق و رودخانه و در میدان مخصوص سربازان، محلی محکم و مستحکم وجود داشت که میگفتند زندان است. زندان، زیر زمین است و اطرافش در فاصلههای مساوی، قلاب و حلقههایی بود. تیپوسلطان، افسران زندانی انگلیسی را در این محل نگاهداری میکرده است و به نشانهی خشم ملت محروم و مظلوم هند، بدینشکل ترکتازان متجاوز انگلیسی را به ذلت میکشانده است. سقف زندان سوراخی داشت و زیر سوراخ، گلولهی سنگین توپی سنگی افتاده بود. راهنمای زندان مدعی بود که انگلیسیان، از کوههای اطراف با این گلولهی توپ توانستند سقف زندان را بشکافند و با فشار به داخل اینجا نفوذ نمایند و بدین وسیله، جمعی از افسران را آزاد سازند.
با اینکه نباید در قضاوت عجله کرد و من هم از تاریخ تیپوسلطان مطالب مستندی نمیدانم، اما در ذهن خود بهخاطر مردانگی تیپوسلطان در برابر متجاوزان انگلیس، احساس احترام خاصی برای او دارم.
مقبرهی تیپوسلطان و زیارتگاه مسلمین منطقه، فاصلهی زیادی با پایگاه نظامی او ندارد. بنای بسیار زیبا و گنبد مجللی است به سبک هندی؛ از سنگ ساخته شده و اطراف مقبره را سیودو ستون با سنگ سیاه فرا گرفته است. در کنار قبر تیپوسلطان، مادر و پدر او نیز آرمیدهاند. اشعار سردرها و کتیبهها پارسی است و نشانهی تشیع تیپوسلطان و خاندانش.
مسجد مجاور به نام اقصی است؛ این هم حاکی از عشق مردم هند به اقصی و خشم مردم نسبت به اشغالگران سرزمین مقدس اقصی است.
خانهی تیپوسلطان و شاید یکی از کاخهای او، در باغ بزرگ و مجللی است که نزدیک مقبره و منطقهی حکمروایی او واقع شده است. ساختمان باشکوه مسکونی تیپوسلطان، امروز از طرف دولت هند موزهای شده است برای نشان دادن آثار تیپوسلطان؛ سکهها، تفنگها، لباسها، مجسمهها و تصاویر او و خاندانش و جنگهایش؛ و البته مجموعهی تیپوسلطان در کنار رود پربرکت و پرآب و زیبای «کاوری»، حقاً دیدنی بود.
هند کشور شگفتیها و دیدنیهاست، اما ما چون بنا بر ذکر آنچه دیدهایم در شکل ژورنالیستیِ آن نداریم، خوانندگان را به اجمال به دیدار هند دعوت میکنیم.
در کنار تِمپل، زنانی دیده میشدند که موهای سرشان را با تیغ زده بودند و شکل مضحکی برای خود ساخته بودند. ظاهراً این زنان، شوهرانشان را از دست داده بودند و با این قیافه، چهرهی عزادار به خود گرفته بودند.
گیاهی در کنارهی رود کاوری بود که با برگهای لطیف و سبزرنگ و براق روی زمین پهن میشد. همینکه شما دستتان را به آن میزدی، رنگ میباخت و زرد و خشک میشد. این گیاه خجول را، مردمِ آنجا هم «شرمنده» میگفتند.
ظهر گذشته بود که به شهر رسیدیم. میسور مثل اکثر شهرهای دیگر هند، پر است از ساختمانهای باشکوه اداری و دانشگاهی، هتل، تِمپل، مسجد و کلیسا. انسان اگر در هند به روستاها و مناطق فقیرنشین و زاغهها و بیغولههای مسکونی نرود، سخت فریب این بناها را میخورد و چه بسا هندوستان را یک کشور پیشرفته، مترقی و پر از رفاه و آسایش بداند.
از راه به یتیمخانهای رفتیم که اختصاص به کودکان مسلمان داشت و مدیر روزنامهی محلی کوثر، که مسؤولیتی در این مؤسسهی خیریه نیز داشت، با گرمی و مهربانی از ما استقبال کرد. بنا بر این شد که ساعت پنج بعد از ظهر، در یک مصاحبه با مطبوعات شهر شرکت نماییم و ضمناً در همان محل، با علمای شهر نیز ملاقاتی داشته باشیم.
نهار را به تپهی بلند مشرف به شهر میسور رفتیم. شهر حقاً بهجتانگیز و زیباست و پارکها و خیابانهای خلوت، به شکل دلانگیز و موزونی ساخته شده است. در کنارهی شهر و نزدیک این تپهی معروف، که محل سکونت و عبادت مهاراجهی معروف میسور بوده است، ساختمانهای سنگی کاخمانندی را میدیدیم که اختصاص به خواهر و خویشان و نزدیکان مهاراجه داشته است.
راه پر پیچ و خم تپه را پیموده، به بالای آن رسیدیم. در آستانهی ساختمانها و بناهای تپه و میدان آن، مجسمهی عظیمالجثهی خدایی پرابهت، چشم را به خود جلب میکرد. مجسمه به خدایی معروف اختصاص داشت به نام «مَهیاسورا»؛ مهیاسورا با قامتی برافراشته و رنگهای چشمگیر زرد و صورتی، در دستی شمشیری آخته گرفته بود و در دستی دیگر، ماری هولناک و بلند؛ با سبیلهای پرپشت و چشمان گیرا و ترسناکش، بیشتر یادآور ابهت و عظمت مهاراجهی مقتدر میسور بود، تا خدایی خالق و مهربان و بخشاینده.
امروز دیگر از مهاراجه خبری نبود و خانهی مجلل او که به فرزندانش به ارث رسیده بود، بیشتر در اختیار دولت و دولتیان قرار داشت؛ زیرا فرزند باقیماندهی حاکم میسور، توانایی پرداخت مالیات متعلق به آن را نداشت.
تِمپل بلند چونان همهی معابد، مشتریان پراکندهی خود را داشت و این هم، نشانهی علاقه و رابطهی مردم هند به مذهب بود و زمینههای اشراقی و روحانی. میمونها نیز پاسداری میدادند و به این طرف و آن طرف میپریدند. میزبان ما، جوان مسلمان و شیعهای از جنوب هند بود که در خانهاش تصویر مبارک امام میدرخشید و کمکم داشتیم به غذاهای بسیار تندشان عادت میکردیم و آن روز غذای پرفلفل، جداً دهان را میسوزاند.
در میان باران سیلآسای هندی، با مهیاسورا و تپهی بلند و زیبا خداحافظی کردیم و با گذشتن از کنار مجسمهی عظیم گاو سیاه، که اندیشمندانه خوابیده بود و به شهر و احترام ویژهی مردم به نوع خویش مینگریست و میاندیشید، به هتل رسیدیم.
حدود ساعت پنج بعد از ظهر بود که با علمای اهلسنت شهر به گفتوگو نشستیم. آنها طبق معمول، با عظمت از انقلاب یاد کردند و صراحتاً اظهار میکردند که با انقلاب اسلامی در ایران، حرکت اسلامی در جهان و خاصه در هند، جان تازهای یافته است. از اینکه محرومان هندی عاشقانه به اسلام میگراییدند، مسرور بودند و ضمناً از شقاق و درگیریهای موضعی که بین مسلمین ایجاد میشد، غمناک. ما متذکر شدیم که این به عهدهی شما علمای مردم است تا با روشن کردن مردم و بیان خطرات و توطئههایی که علیه مسلمین وجود دارد، جلوی هرگونه اختلاف و تضاد را بگیرید. به آنان گفتیم ما در ایران، این نقشههای خائنانه را خنثی کردهایم و امروز مسألهای به نام اختلاف شیعه و سنی وجود ندارد. دشمنان ما، اسلام را خطر بالقوهی خود در سرزمین پهناور هند میدانند و به نفع آنهاست که با دعوا و تنشهای نابجا، این حرکت را از داخل، به انحراف و ضعف و شکست بکشانند.
خبرنگاران جمع شده بودند و مصاحبه آغاز شد. بعد از ذکر مقدمهای از اوضاع داخلی ایران و جنگ و تروریسم، شروع به پرسیدن سؤالات کردند. مصاحبه نبود و در حقیقت بیشتر به یک بحث تبدیل شد. البته این هم، چندان مورد عدمرضایت ما نبود. ما رسمی نبودیم و دولتی هم نبودیم؛ به عنوان نمایندگان مردم و کسانی که میخواستیم مستقیماً از آرا و نظرات مردم مطلع شویم، ایجاد یک بحث میتوانست برای ما مفید باشد. مباحثه بیشتر روی مفهوم جمهوری اسلامی، محتوای «نه شرقی و نه غربی»، عزل «بنیصدر» و شرایط داخلی ایران صورت گرفت. نکتهی جالب، حمایت آتشین و پراحساس برادران روحانی اهلسنت از انقلاب اسلامی ایران بود و بدینشکل، مصاحبه پایان یافت.
شب را به دیدار شیعیان و مسلمانان رفتیم. مسجد کوچک شیعیان که دانشجویان ایرانی هم به آنجا آمده بودند، در محلهی شلوغ و پرجمعیت مسلماننشین واقع شده است. این خود یک سنت شده است که مسلمانان، محلههای شلوغ و کثیف و پرجمعیت را دارا هستند و اگر مناطق خوشآبوهوا و تمیز و مدرن وجود دارد، اختصاص به مسیحیان و یا بعضی از هندوان داشته باشد. از سر و روی این منطقه فقر میبارید.
مسجد به سبک زیبایی بنا شده بود و بر دیوار آن نوشته بودند که به وسیلهی «سِر میرزا اسماعیل شوشتری» ساخته شده است. سِر میرزا اسماعیل، ایرانی متنفّذی بوده است که در دوران اشغال انگلیسها در این استان، شهرت بهسزایی داشته و ذوق و هنر خاصی در ایجاد ابنیهی مذهبی و غیر مذهبی به کار میبرده است. خادم و باغبان مسجد، یک هندو بود. وقتی [این امر] مورد اعتراض ما قرار گرفت، اظهار میکردند تعویض او باید به وسیلهی رئیس انجمن باشد و تاکنون چنین اقدامی صورت نگرفته است.
بیشتر از هر چیز، تقاضای یک روحانی داشتند و ما هم دستمان بسته بود. میگفتند خرج یک روحانی در اینجا، تنها هفتصد روپیه است؛ چیزی معادل هفتصد تومانِ ما. ما نمیتوانیم بیش از سیصد تومانش را تأمین نماییم و قرار شد برادران دانشجو، در این زمینه اقدام لازم را انجام دهند.
آقای متکی سخنان مفصلی ادا کردند و جوان شیعهی همراه ما ترجمه کرد. در پایان، یک هندی میسوری از جا بلند شد و ضمن خوشامد به ما، با شور فوقالعادهای شروع به تجلیل از انقلاب ایران نمود؛ با صدای بلند فریاد میزد: «آفتاب اسلام تنها در ایران تابیدن گرفته است و امام خمینی، کسی است که گفته است ما نه از شرق میترسیم و نه از غرب هراسی داریم؛ ما فقط از خدا میترسیم. ما مسلمانان هند افتخار میکنیم که پیرو چنین رهبر بلندقدری باشیم.»
برای صرف شام و خوابیدن، به محل انجمن اسلامی دانشجویان رفتیم. اکثر دانشجویان به خاطر شرکت در اجلاسیهی اتحادیه، به «پونا» رفته بودند و باقیماندگان هم، سخت درگیر امتحانات خویش بودند. صحبتهای زیادی شد و قرار شد آقای متکی نظریات و خواستههایشان را به شکلی منعکس نماید.
صبح زود برای دیدار سدّ و باغ معروف میسور، راهی آن منطقه شدیم؛ سدّی عظیم با سنگهای تراشیدهشده و به دست مردم، بر رود کاوری بسته شده بود. طول آن شاید بیش از یک کیلومتر بود و زیر سدّ، باغی سحرانگیز و زیبا از گل، استخر، فوّاره، پرندگان، پروانگان، حوضها و آبشارها قرار داشت. وصف زیبایی آن در توان من نیست، ولی جالب توجه بود که مبتکر و یا طراح آن، همان سِر میرزا اسماعیل شوشتری بوده است.
گویا تیپوسلطان میخواسته برای بالا رفتن سطح درآمد محرومان و فقرای منطقه، سدّ را بسازد و آغاز هم کرده است، اما موفق به اتمام آن نشده بود. بعدها چون کار مفیدی بوده است، به وسیلهی مهاراجهای به نام «کویشنار اجاساگر» به اتمام میرسد.
وقتی طول دریاچهی پشت سدّ را دیدم، در دل حسرت خوردم که مدتهاست مردم شهر دامغان ما آرزوی سدّ دارند و ما نتوانستهایم دهنهای کمتر از بیست متر را دیوار بکشیم و نامش را سدّ بگذاریم که این خود در شهر کوچک و کمآب ما، کارساز است و مؤثر.
در دروازهی سدّ، سنگنبشتهای به زبان فارسی نصب شده بود و روی آن نوشته بود: «در روز میلاد حضرت رسول، بیستونهم سال هزار و دویست و بیست و یک، به دستور تیپوسلطان آغاز شد؛ الشُّرُوعُ لَنا وَ الإتمامُ عَلَیَ اللهِ»؛ و قید شده بود که مخصوص زارعین محل است.
آخرین دیدار ما در شهر میسور و سر راهمان به بنگلور، دیدار «جزیرهی پرندگان» بود. جزیرهی پرندگان در منطقهای پر آب و باتلاقی قرار دارد که از تجمع آبهای رود کاوری به وجود آمده و پر است از درختان منطقهای و هندی. دریاچهی زیبایی است که آب در آن پیوسته میچرخد و حرکت میکند و جزیرهی پردرخت، با چتری از انواع پرندگان، منظرهی جذابی ساخته است. صید در اینجا ممنوع است و پرندگان گوناگونی که از سرزمینهای دور و نزدیک به این مکان هجرت کردهاند، آرام و با خیالی راحت استراحت میکنند و میخوانند و میرقصند. سوسمارها و مارها و ماهیهای پر جستوخیز، بیواهمه و راحت، اینسوی و آنسوی میروند. شکارچی معروف میسور، اینجا را برای شکار مهاراجه انتخاب میکند و مهاراجه هم آن را با حسناستقبال پذیرفته بوده است.
به سوی بنگلور حرکت کردیم. «علی جواد» مسلمان شیعه و همراه ما، از وضع تبلیغات و نیاز مردم مسلمان به روحانیان برجسته میگفت؛ از اینکه جمهوری اسلامی در جهت جذب نیروهای متخصص و مؤمن مسلمان کوتاهی دارد، گله میکرد و فصل مفصّلی از قصبهی زادگاه خود، «علیپور» برای ما گفت.
برادر نماینده، متکی، با علاقه ضمن تأیید مطالب او اظهار کرد: «علیپور با جمعیت حدود شش یا هفت هزار نفر، شهری کاملاً مذهبی و در خط انقلاب و امام است. اینجا را قمِ کارناتاکا و جنوب میدانند. مردم آن به ایمان و تقوا شهرت دارند و پایگاه بیمزد و مواجب انقلاب است. مردم علیپور برای برپایی تظاهرات قدس به بنگلور آمدهاند و سلحشورانه، در برابر ممانعت بیجای پلیس برای حرکت در خیابانها، مقاومت نمودهاند. وجود آنها در راهپیمایی، باعث حماسیتر شدن آن شده بود. در شهادت آیةالله شهید بهشتی و باهنر و رجایی، کار را تعطیل میکنند و مدتها عزاداری مینمایند. گرچه دستهای مرموزی، منافقانه میخواهد این روحیهی مردم را با پول و حیله بگیرد، اما هوشیاری و عشق مردم به ایران و اسلام، نقشهها را خنثی کرده است.»
بین راه که میرفتیم، دستجاتی از روحانیون وهابی را مشاهده کردیم که پیاده، با همیانی از پول، به روستاهای مسلماننشین میرفتند و با تبلیغات، مردم را به وهابیت دعوت میکردند و تلاش میکردند تا با استفاده از فقر مردم و عشق آنان به اسلام، مذهب پوشالی وهابیت را، آنهم در شکل امریکاییسعودی امروزش، به خورد مردم بدهند. یکی از مهمترین پیامهای این روحانیون و مبلّغان با پول «ملکفیصل» و «ملکخالد»، این بود که تصویر حرام است، پس عکسها را بکنید. هر کسی میفهمید که دردها همه از عکس مبارک امام است که همهجا چشمها را جلا میبخشید و بر دیوار خانهی محرومان هندی میدرخشید.
ای کاش ما یکدهم آنها، امکانات مادی و مالی میداشتیم و از امکانات موجود، بهره میبردیم؛ آنگاه معلوم میشد که با آن زمینهی گستردهی عشق و علاقه به انقلاب، جایی برای اسلامیان امریکایی و ریاکاران اسلامنما، باقی نمیماند؛ و البته هر روز که میگذرد، چهرهی حق آشکارتر میشود و ماهیت منافقان و ضداسلامهای دورو، بیشتر روشن میگردد.
به بنگلور رسیدیم و پس از ساعاتی، هنگام غروب در میان بدرقهی گرم و مهربانانه و شورانگیز فرزندان اسلام و ایران، دانشجویان عزیز پایتخت، ایالت کارناتاکا را ترک گفتیم.
[حیدرآباد]
هواپیمای ما با پرواز کمتر از یک ساعت، به فضای دریایی از نور و چراغ رسید. اینجا حیدرآباد بود؛ حیدرآبادِ «دَکَن»، شهری پرجمعیت و پرمسلمان در مرکز هند. به محض پیاده شدن، سرکنسول و کارمندان کنسولگری را دیدیم که به استقبال آمدهاند و مستقیماً ما را به کنسولگری بردند. ساختمان کنسولگری، باغ نسبتاً وسیع و بناهای مفصلی داشت؛ گویا در گذشته، خانهی یک مهاراجه و یا یک سرمایهدار اشرافی بوده است.
غیر از ایران، هیچ کشور دیگری در حیدرآباد نمایندگی ندارد و ایران هم، به بهانهی وجود ایرانیان مقیم، اقدام به تأسیس آن نموده است. اما حقیقت امر چیز دیگری است؛ انتخاب این بنای مفصّل و مجلّل، به رغمأنف همهی کشورهای جهان، صرفاً تهیهی پایگاه و مرکزی بوده جهت استراحت شاهزادگان عیّاش پهلوی، که برای شکار به هندوستان میآمدند تا جایی برای توقف و عیّاشی داشته باشند. سالن بزرگ و اتاقهای متعدد خواب، ظروف نقرهای و گرانقیمت، مبلمان اشرافی و فرشهای نفیس و آثار طاغوتی دیگر، همه حکایت از همین میکرد. میگفتند «شاهپور غلامرضا» بیشتر از دیگران به این دیار سفر میکرده است. خلاصه عیاشخانهی خاندان معروف پهلوی تأسیس میشود و ضمناً به امور مرگومیر و زایمان و ازدواج ایرانیان هم رسیدگی مینماید.
متکی به محض دیدن بنای کنسولگری، از روزی که به اتفاق دانشجویان بنگلور برای اشغال آن آمده بود، یادش آمد و شروع به تعریف داستان جالب آن نمود؛ «هنوز دو ماه یا بیشتر، به انقلاب و پیروزی بیستودو بهمن باقی بود که به قصد اشغال کنسولگری به اینجا آمدیم. وارد ساختمان شده، معاون سرکنسول، آقای «خرمی» و همهی کارمندان را گروگان گرفتیم. پلیس قصد حمله داشت؛ برای جلوگیری از آن، خرمی را از بام بلند کنسولگری سرازیر کرده، تهدید کردیم که در صورت کوچکترین اقدام، او را رها کرده، با مغز پایین میاندازیم. این خود باعث شد تا فرصتی باشد برای کندن و پاره کردن عکسهای شاه و نصب عکس امام و مطالعهی پروندهها؛ و خلاصه در پایان روز، بعد از انجام مراسم سخنرانی و نماز، در میان شور دانشجویان اشغالکننده و دانشجویان مسلمانِ خارج ساختمان، محل کنسولگری را ترک کردیم. پلیس همگی را دستگیر کرد، امّا پس از یک شب زندان، آزاد شدیم. البته اگر پشتکار و ایثار برادران و خواهران نبود، پلیس قصد داشت ما را مجازات بیشتری نماید.»
خرمی امروز نمایندگی ایران در نروژ یا استکهلم را دارد که گویا با کمال ضعف آن را اداره میکند و لااقل جربزهی برخورد با منافقان و دشمنان انقلاب را ندارد.
گشتی میان مبلها، فرشها و اتاقهای کنسول زدیم و یادی داشتیم از خاطرات مرحومِ غیر مغفور، خاندان پلید و هزار فامیل پهلوی، که روزی و روزگاری در این محل بیا و برویی داشتهاند و صاحب آلاف و اُلوف، غافل از دردها و رنجهای مردم.
صبح گشتی در محل اداری کنسولگری زدیم و گفتوگویی مختصر با کارمندان داشتیم. ساعت ده صبح، وقت مصاحبهی مطبوعاتی ما بود که نمایندگان روزنامههای محلی و ایالتی در آن شرکت میکردند. طبق معمول، با مقدمهای مصاحبه را آغاز کردیم. سؤالات زیادی مطرح شد و پاسخ لازم را بیان نمودیم. خبرنگاری پرسید: «چرا همهی مقامات اجرایی را روحانیون اشغال کردهاند؟»
در پاسخ گفتم: «اولاً چنین نیست؛ در کابینهی ما فقط دو عضو روحانی، نخستوزیر و وزیر ارشاد وجود دارند و بقیه غیر روحانیاند؛ ثانیاً اگر میبینید گاهی در بعضی مقامات بالا از روحانیت استفاده میشود، بهخاطر رابطهی خاصی است که این قشر با مردم دارند و اعتماد فوقالعادهای که مردم به اینان دارند.»
آن روز معلوم نبود که آقای «خامنهای» کاندیدای ریاستجمهوری باشد، اما من با صراحت و قاطعیت گفتم: «اگر یک مقام شناختهشدهی روحانی کاندیدای ریاستجمهوری شود، اتفاق مردم بر او چنان خواهد بود که دیگران را راهی برای مطرح شدن نباشد. مردم ایران، روحانیت را آزمودهاند و به دور از سطحینگری و با کنار زدن روحانیان سوء و غیر مردمی، به چهرههای انقلابی و فداکارشان عشق میورزند. شما میتوانید به ایران بیایید و ببینید که رابطهی مردم با مسئولان و بهویژه روحانیان چگونه است.»
ای کاش من میتوانستم آن لحظات شورانگیزی را که خامنهایِ مجروح و مصدوم و «هاشمی رفسنجانیِ» غمزده، هنگام تشییعجنازهی رئیسجمهور و نخستوزیرِ شهید روبروی مردم قرار گرفتند، برای شما توصیف نمایم؛ دریای بیکران آدمها و انسانهای عزادار و خروشان که موّاج و ملتهب فریاد میزدند، شعار میدادند و میگریستند؛ زنها موی پریشان میکردند و مردان بیهوش بر سر دستها، به کناری کشیده میشدند.
مترجم ما یک کارمند ایرانیالأصل محلّی بود و آقای «زند»، سرکنسول که تحصیلکردهی انگلیس است، گاهی او را یاری میکرد.
بعد از ظهر به دیدن شهر حیدرآباد رفتیم. حیدرآباد مثل اکثر شهرهای شلوغ هند، پر بود از آدم و وسایل نقلیه. در و دیوار، جای خالی از عکس و پوستر و تابلوی تبلیغاتی ندارد. تابلوها مملو است از تصاویر مستهجن زنان و مردان، برای جلب به سینما و دیدار فیلمها. شنیده بودیم بمبئی، «هالیوود» هند است و حال معلوم میشود که در هند، بمبئی و حیدرآباد و دهلی فرقی ندارند؛ همه جا هالیوود است و فکر و ذکر مردم، دیدن فیلم سینمایی. همینکه شکمشان سیر شد و پولی مختصر باقی ماند، لامحاله سرازیر جیب سینماداران خواهد شد.
خط اردو که خط مسلمانان است، بیشتر از جاهای دیگر بر سینهی تابلوها نقش بسته است و این خود نشانهی حضور بیشتر مسلمانان است؛ گرچه تلاش فراوانی میشد تا فرهنگ اسلامی در هند، نمایی نداشته باشد.
شهر حیدرآباد، چون بسیاری جاهای دیگر هند، یادآور دورانهای حکومت و قدرت مسلمانان است. در تواریخ هم دیده بودیم که مسلمانان چگونه بر دَکَن و مرکز آن حیدرآباد، حکمروایی میکردهاند و برای رواج اسلام و معارف خاندان رسولالله، کوششها نموده بودند.
در قسمتهای مرکزی شهر، تمپلِ «بِلّا» چشمانداز ویژهای دارد. برای دیدار آن، باید ارتفاع تپهای را میپیمودیم؛ بیش از صد پله میخورد تا به بالا برسیم. پلهها و برج و ساختمانهای معبد، همگی با سنگ سفید، با شکلی هنرمندانه و پرجلال تعمیر شده بود. اگر هرجا آن نیروی انسانی ارزان و فراوان موجود بود، آن سلیقه و دقت و ظرافت را اقتضا میکرد.
کفشها را بیرون آورده، داخل اتومبیل گذاشتیم و از همان اول، پای برهنه به سرزمین مقدس معبد پای گذاشتیم. در آستانهی معبد، مجسمهی ظریف و بزرگ دو فیل قرار دارد که هر کدام، از یک قطعه سنگ سپید پرداخته شده است. روبروی درب معبد، مجسمهی یک خدای کوچک با سنگ سیاه، در جایگاهی زیبا از سنگ سپید و در دو گوشهی ساختمان اصلی معبد، دو خدای کوچکتر با لباس قرمز خودنمایی میکردند. خدای بزرگ با مجسمهی بزرگتر، در قسمت انتهایی معبد آرمیده بود و مشتاقان، تقریباً بیاعتنا به دیگر خدایان، از پایین تپه قصد او را میکردند.
جوانی را مشاهده کردم که غرق در دعا بود و پس از لحظاتی خَلسِگی و از خود بیخود شدن، به سوی خدای بزرگ حرکت کرد؛ با احتیاط همراه با احترام، آب مقدس را از روحانی نیمهعریان هندو گرفت و آشامید و سپس آرام به گوشهای خزید.
تپهای که تمپل روی آن بود، از چند قطعه سنگ عظیم و صخرهای ساخته شده بود و آنجا که بنایی نداشت، پر بود از گل و سبزه.
در بازگشت، نزدیک درب ورودی، چهار کارگر سنگتراش را دیدیم که بر سنگهای تراشیدهشدهی سفید، گُل میانداختند تا در تزیین معبد به کار رود. کنارشان نشستیم؛ معلوم شد که مسلماناند. زندگی مسالمتآمیز تا این اندازه غیرمنتظره بود که سنگبنای معابد کفار را مؤمنان میساختند و تزیین میکردند. وقتی فهمیدند که ایرانی هستیم، بیاختیار میگفتند: «رجایی، باهنر، رجایی، بهشتی.» مردم سادهای که حتی نام وزرای خویش را نمیدانستند و علاقهای هم به دانستن آن نداشتند، نسبت به مسائل ایران نه تنها بیتفاوت نبودند، بلکه بحث دربارهی ایران و حوادث روزمرهی آن، جزء زندگیشان بود. سؤال کردیم: «شما چگونه رجایی را میشناسید؟» با لحن سادهای گفت: «چرا نمیشناسیم؟ پرزیدنت رجایی خیلی خوب بود.» حالت تأثر در چهرهی رنجیده و سیهچردهاش پدیدار گشت. حقاً انقلاب اسلامی، مردم عامی دنیا را سیاسی کرده است.
کمی آن طرفتر، پنج زن سیاهسوخته و لاغر را دیدم که به همراهی پیرمردی هندی با سبیلهای سفیدِ افتاده، چند مفتول بلند و سنگین آهنین را از پایین تپه بالا میآوردند. کار دشواری بود و عرق خستگی از بدنشان میریخت و موهای ماتشان برگونههای پر عرق چسبیده بود. آه! سرنوشت اینان مثل میلیونها انسان دیگر، چنین بود تا چند روپیه به دست آورند و نانی بخورند.
محل بعدی، پارک ملّی شهر بود. مسجد مسلمانان در ابتدای باغ ملی، نشانهی دیگری است از قدرت مسلمانان که امروز، نشانی قوی از آن وجود ندارد. ساختمانهای داخل پارک، شامل موزههای مختلفی است که تماشاچیان بسیار دارد. مجسمههای زیبایی از فیل و گاو و سایر حیوانات را با گیاه ساخته بودند و در جایجای باغ دیده میشد و قسمتهای زیادی از باغ را برکههای پر آبوعلف باتلاقمانند فراگرفته بود.
گذری نیز به خیابانها و مراکز خرید و فروش داشتیم. غوغایی است از عابران و گدایان جذامی و غیر جذامی بیدستوپا و معلول. برخلاف بنگلور که زنان موتورسوار، مشخصهی جالبی برای آن بود، در حیدرآباد بیشتر از هر چیز، «ریکشا» خیابانها را پر کرده است. ریکشا، همان دوچرخهی ماست که جایگاهی برای دو یا سه نفر، به آن متصل کردهاند و گاه یک خانواده و یا زنی با چند کودک، در آنجا مینشینند و راکب مجبور است عرقریزان رکاب بزند و مسافران را به مقصد برساند.
اجناس برای ما که عادت کردهایم به خریدن آن با قیمتهای بالا و گران، بسیار ارزان به نظر میرسید و به شوخی به متکی گفتم: «میتوان با دویست تومان از سر تا پا نو شد و در مجلس، جلوی نمایندگان، کلّی هم پز داد.» و حتماً میدانید که میلیونها هندی، شاید هیچگاه نتوانند به مقدار لازم لباس بپوشند و به مقدار کافی از نعمتهای فراوانی که در سرزمین پربرکت هند تولید میشود، بهرهمند شوند.
دانشجویان و ایرانیان، شب را به کنسولگری آمدند و برنامه را با قرائت قرآن آغاز کردند. پیرمردی یزدیالأصل مدیر قرائت بود. کسی از جوانان قرآن را شُل میخواند؛ او با صدای بلند و به شکل آمرانه داد زد که: «آقا شَختِر بخون.»
سخنران اول جلسه من بودم که به طور مفصل، مسائل ایران و اهداف ضد انقلاب و وظیفهی جمهوری اسلامی را تبیین کردم و سپس آقای متکی، در ارتباط با وظایف دانشجویان در خارج کشور، راهنماییهای مشخصی را بیان داشت. شب همگی با غذای معروف «ماتم بریانی» پذیرایی شدند و خداحافظی کردند.
[۱]. برگرفته شده از دستنوشته
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!